چند وقت پیش یکی از دوستانم که دانشجوی دانشگاه ملبورن است، مطلبی را در مورد کمبود ویتامین دی گفت که جالب بود
طبق گفته دکتر دانشگاه ملبورن،همه ی دانشجوهای ایرانی دانشگاه، دچار کمبود ویتامین دی هستند
و من یاد خاطره ای از یکی از دوستانمان افتادم که در ایران سالها دچار مشکل شدید پا درد و کمردرد بود و تنها با استفاده از مصرف ویتامین دی مشکلش کامل حل شده بود
جالب اینجاست که هر وقت دچار کسلی و خستگی مفرط می شویم اولین چیزی که به ذهنمان می رسد، کمبود آهن یا مشکلات تیروئیدی است و معمولا کمبود ویتامین دی در نظر گرفته نمی شود
برای همین یک سری مطلب در موردش خواندم که خلاصه اش رابرایتان می نویسم
ویتامین دی برای داشتن استخوان ها و ماهیچه های محکم و سلامت کلی ضروری است
بهترین منبع طبیعی ویتامین دی اشعه ماوراء بنفش خورشید است (که متاسفانه علت اصلی سرطان پوست هم می باشد) اما با قرار گرفتن متعادل در معرض نور خورشید می توان از دریافت کافی ویتامین دی و عدم ابتلا به سرطان پوست اطمینان حاصل کرد.
تنها ۵-۱۰ درصد از میزان ویتامین دی مورد نیاز را می توان از خوراکی ها بدست آورد.
کمبود ویتامین دی در زنان مشکل زا تر است.
Continue Reading »
“یک سری مردها هستن
تیپ های سنگین خاصی میزنن
اکثرا مشکی پوشن؛ اودکلن خاص، مثلا “لالیک” میزنن
مشروب فقط ویسکی می خورن
قهوه رو بدون شیر و شکر میخورن، تلخ تلخ!
مردهایی که سوار ماشین مشکیشون میشن
و ساعت یک شب به بعد تنها تو خیابونا رانندگی میکنن
در حالی که یه آهنگ خاص رو صدبار گوش میکنن!
همونایی که تنها کافه و رستوران میرن؛
شبها تنهایی قدم می زنن و سیگارشون رو بی تفاوت به همه چی، می کشن…
از دور که نگاهشون میکنی
ابروهاشون گره خورده تو هم، همش فکر میکنن؛
ولی وقتی نزدیک میری و باهاشون صحبت میکنی با نگاه و آرامش خاصی باهات حرف میزنن!
اینا بهترین آدمها برا درد و دلن!
همونایی که راجع به همه چیز اطلاعات دارن و نگفته میفهمن
اما این مردها یه زمان مثل بقیه مردای معمولی بودن!
اسپورت میپوشیدن، با صدای بلند میخندیدن، فوتبال میدیدن و … خلاصه عین خیالشون نبود و رنگی بودن!
تا اینکه یه روز یه اتفاقی می افته، اتفاقی که زندگیشونو عوض می کنه و اینی میشن که میبینی!
اتفاقی که براشون گرون تموم میشه،
از اون روز این مردها خیلی عجیب و خاص شدن؛
خلاصه این مردها از دور خیلی خوب و جذابند
ولی اگه بخوای وارد زندگیشون بشی، وقتی بهشون بگی دوستت دارم، غصه رو تو چشاشون میبینی…
انتظار نداشته باش بهت بگن منم دوستت دارم!
این مردها دیگه خیلی سخت اعتماد میکنن!
اگه بهشون دروغ بگی، سعی نمیکنن ثابت کنن و مچ بگیرن
و … بلکه یه لبخند کوچیک با چشای خمار میزنن
و آروم پا میشن و میرن؛
وقتی هم رفتن دیگه هیچ وقت برنمیگردن؛
حالا حالاها گذشت ندارن و اصلا فکر نکن دل رحمند!
این مردها بزرگترین دردای دنیا رو تحمل کردن…
یادت نره دیگه هر دردی براشون درد نیست…!”
پ.ن:نوشته بالا نوشته من نیست،توجه ام رو جلب کرد و دوستش داشتم چون دقیقا یکی از همین قِسم مردها،مرد زندگی و رویاهای منه…حس قشنگیه دوست داشتن و دوست داشته شدن در عنفوان میانسالی…یه حس خوبِ زندگی.
توی فیس بوک مطلبی شییر شده با این مضمون:
“سختی تحریم را من و تو خوب درک نکردیم
آن پدری درک کرد که دختر ۱۹ ساله اش سرطان حنجره گرفت
آمپول ۱۳۰ هزار تومانی شد ۳۸۰ هزار تومان و پدری کارمند که حقوقش تنها ۳۰ هزارتومان افزایش داشت!
…
من و تو تحریم را درک نکردیم
پدری که کارگر بود و بیکار شد مجبور شد مسافرکشی کند ولی دید پراید ۱۸ میلیون شده درک کرد!
… من و تو فقط فهمیدم کامپیوتر , گوشی , لباس های برند , ماشین های خارجی گران شده
ولی آن های که مریض داشتند کمرشان را تحریم شکاند!
ولی باز هستند انسان های که دم از آزادی و روشن فکری , سیاست میزنند ولی میگوییند انرژی هسته حق مردم ایران است!
من انرژی هسته ای نمیخواهم
من میخواهم پدری مرگ کودک سرطانیش را نبیند!
میخواهم دختری مرگ پدرش را نبیند!!…”
کاملا باهاش موافقم. من و توی نوعی هنوز سختی این تحریم رو درک نکردیم شاید چون یه فشار و تنگنای اساسی به هیچ کدوم از ارکان زندگیمون وارد نشده.
شاید قیمت نجومی و خارج از تصور مثلا چه میدونم،”تن ماهی” برق از سه فازمون پرونده باشه ولی خدا رو شکر شاید لَنگ تهیه داروی نایاب برای بیمار عزیزتر از جانمون یا … نموندیم.
واقعا این “حق مسلم” به چه قیمتی و آیا به حق داره به زندگیمون ، می خواد که وارد بشه؟
این قضیه شده یه آش کشک خاله…پس بیاید کمک کنید تا بتونیم خاطراتمون رو از این روزهای سخت ثبت کنیم.
لطفن بنویس برام چی تجربه کردی؟
یک مصاحبه با کارگردان فیلم مستند “زن در سایه ام اس” که با شرکت شخص شخیص بنده!!!ساخته شد
تهیه و تنظیم: زهره روحی
ز. ر: با تشکر از پذیرفتن دعوت. خانم نیازی لطفا خودتان را معرفی بفرمایید ، اما از آنجا که زاده و ساکن شهر اصفهان هستید، ممنون میشوم توضیح مختصری هم درباره محله زادگاه خود بدهید.
زهرا نیازی: سال ۱۳۶۰ در شهر اصفهان به دنیا آمدم. کودکیام در خیابان شیخ بهایی، داخل بن بستی کاهگلی با دیوارهایی باریک و بلند به نام گلخانه در یکی از خانهباغها گذشت. به هنرستان هنرهای زیبا در رشته گرافیک رفتم بعد از آن به تنها دانشکدهء سینمایی شهر، دانشکده سوره در خیابان سعدی و پشت میدان نقش جهان رفتم. دورهء دانشجویی من مصادف شد با حضور زاون قوکاسیان به عنوان مدیر گروه سینما که تأثیر زیادی روی هنرجوها داشت.
ز. ر. آیا فیلم مستند «زن در سایه ام اس» نخستین کار شماست یا قبل از آن هم کارهایی داشتهاید؟
زهرا نیازی: بعد از فارغ التحصیلی به موسسهء خورشید فیلم که متعلق به بهروز ملبوسباف بود، رفتم. در آنجا مشغول ساخت و تدوین فیلمهای مستند و داستانی که اغلب در ارتباط با صنعت بود، شدم. از جمله مستندهای «خطی از روشنی»، «مثل آب برای ماهی»، «بهره رویا »،«یک روز از زندگی»، «اصفهان در بوق کارخانهها» و … فیلم «زن در سایهی ام اس» نخستین فیلم مستند اجتماعی من است که در واقع از همین محیط صنعتی بیرون آمده است.
ز. ر. خانم نیازی تعریف شما از فیلم مستند چیست؟ یا بهتر است بگوییم یک فیلم چه ویژگی باید داشته باشد تا مستند شناخته شود؟ و نیز خوشحال میشوم بدانم نخستین فیلم مستندی که روی شما تاثیر گذاشت چه بود و علت آنرا هم بفرمایید.
نیازی: یکی از بهترین تعاریف تئوریک فیلم مستند در کتاب «مقدمهای بر فیلم مستند» به نویسندگی بیل نیکولز که به همت محمد تهامی نژاد ترجمه شده، آمده است: «مستند بُعد تازهای به حافظهی عمومی و تاریخ اجتماعی میافزاید». ولی تعریف شخصی من از فیلم مستند تلاش انسان برای گریز از تنهایی است. چه وقتی که در حال ساخت آن فیلم است که با کشف و شهود و ارتباط مستقیمی که با دنیای بیرون از خودش ایجاد میکند، برقرار میشود و چه وقتی که فیلم مستند میبیند در واقع با آگاهی که مییابد بر جهل و ترس درونیاش از ناشناختهها و با دریافت حس و دردهای مشترکی که میبیند با تنهایی مبارزه میکند. نخستین فیلم مستندی که بر من اثر گذاشت فیلم «این خانه سیاه است» [ساخته فروغ فرخزاد] است که متاسفانه بعد از گذشت ۵۰ سال ما هنوز نتوانستهایم از آن رد بشویم و فیلمی به قدرت آن بسازیم. این فیلم هم به خوبی سفارشدهنده را راضی میکند و هم با روح بیننده درمیآمیزد و با هنرمندی، جامعه محدود و بستهی آن دوران را به تصویر میکشد. آنِ هنری فیلم آنقدر بُرد دارد که هنوز هم میتوان آن را با نگاه به جامعهی امروز دید.
ز. ر: اینک میپردازیم به فیلم قابل تحسین شما دربارهی زنان اصفهانیِ مبتلا به ام اس: فیلم ساده، بیریا و بدون هرگونه ادعایی که بسیار خلاقانه ساخته شده است. اما از آنجا که بسیاری از مخاطبین گفتوگوی حاضر امکان دیدن این فیلم را نداشتهاند، میخواهم بررسی و تبیینی کوتاه درباره آن داشته باشیم. تا جایی که میدانیم در جامعهی ایران، نگاهی که به بیماری ام اس میشود، از نوع بیماریهای به اصطلاح وحشتآفرین است. حتا اسمش هم آدم را میترساند که البته این مسئله بیدلیل نیست چون به جای روشنگری صحیح درباره آن یعنی زدودن پیشداوریهای غلط دربارهاش (به عنوان مثال اینکه به نسبت علاجناپذیریاش، قابل کنترل هم هست است و میتوان از پیشرویِ آن تا حدی جلوگیری به عمل آورد و حتا در برخی اوقات نسبتاً زندگی طبیعی داشت)، اجازه داده میشود تا تصویرِ غلط از آن، همچنان به حیاتش ادامه دهد. و اتفاقاً یکی از نکات بسیار با ارزش در فیلم شما انگشت گذاشتن بر همین مسئلهی است. زیرا بدون هر گونه جنجالی، با وقاری که متکی بر حقایقی علمی است و از بطن زندگی زنانِ شهری و روستاییِ مبتلا به این بیماری برآمده است، سراغ پیامدهای اجتماعی این تصویرسازیِ غلط میروید و آن را در معرض دید همگان درمیآورید تا به منِ نوعیِ غیرمطلع از این بیماری در قلمرو روزمره نشان دهید که بر اثر این بیاطلاعی و فهم غلط، چه سوءاستفادههای مردسالارانهای که از آن نشده است! مردانی که به دلیل عدم روشنگری درباره ام اس، این امکان را یافتهاند تا سوار بر مرکب جهل عموم شوند و با تحقیر و سرزنش، همسران خود را وادار به طلاق و یا دادن رضایت به ازدواج مجدد خود کنند. حال آنکه شاید برخی از این زنان به دلیل کنترل بیماریشان، بتوانند یک زندگی طبیعی داشته باشند….
خانم نیازی، در فیلم از انگیزهی ساختن آن گفتهاید، اما ممنون میشوم در اینجا توضیحی هرچند مختصر دربارهی آن بدهید.
نیازی: علت ساخت فیلم «زن در سایه ام اس» یکی آن بود که چند سالی در کار ساخت فیلمهای صنعتی در اصفهان بودم و با محیط صنعت و اثرات آن بر دنیای اطرافش در ارتباط بودم. دیگری شاهد عدهی زیاد مبتلایان به این بیماری در خانواده، فامیل و دوستان بودم. در ابتدای کار به انجمن ام اس اصفهان رفتم و با نزدیک به هزار نفر از مبتلایان به بیماری ام اس که بیشترشان زن بودند گفتگو کردم. در ابتدا اینکه چرا مبتلایان به بیماری ام اس در اصفهان آنقدر زیادند که این شهر لقب پایتخت ام اس در ایران را گرفته، نظرم را به خود جلب کرد ولی هر چقدر جلو میرفتم با محدودیتها و منعهای بسیاری مواجه میشدم. در مراودات با زنان مبتلا به بیماری ام اس متوجه شدم بسیاری از آنها ترس عجیبی از گفتن بیماریشان دارند تا آنجا که زنانی را میدیدم که داروی خود (آمپول) را در انجمن میگذاشتند و مخفیانه بدون آنکه حتا به همسرشان بگویند هر هفته میآمدند و آنرا تزریق میکردند. خب این ترس از خود بیماری خطرناکتر بود چرا که از ناآگاهی میآمد و عواقب بدی در جامعه بخصوص بین زنان ایجاد میکرد. همین ها بود که باعث شکل گرفتن این فیلم شد.
ز. ر: اکنون شاید بد نباشد، سراغ «ویولت» برویم. اگر اشتباه نکنم این زنِ توانا، در فیلم نام خود را چنین معنی کرده است: «گل سرخ روئیده در شورهزار». او و نامش در فیلم شما، سمبل عشقی عمیق به زندگیاند. راستش تصور میکنم، تماشاگر فیلم شما از طریق آشنایی با ویولت، میآموزد که تنها بیماریِ هولناک برای آدمی عدم توانایی در عشقورزیدن است. لطفا برایمان از این نگرشِ به نوعی مسلط در فیلم بگویید.
زهرا نیازی: «ویولت» را زمانی یافتم که در مورد این بیماری با فضایی به تمامی سیاه مواجه شدم. بعد از ماهها که با آدمهای واقعی سرکرده بودم و در فضایی پر از یأس، ترس و خشونت فرو رفته بودم، نا امید سری به دنیای مَجازی زدم و با اولین سرچ به وبلاگ «من و ام اس» یا همان «ویولت» رسیدم که با گرافیک خاص صفحهی وبلاگ و جملهای که در صفحه اول نوشته شده بود (هدف من از نوشتن تنها و تنها پیدا کردن افراد دیگه با همین مشکل یا شبیه به این است …. دلم میخواد یکی دیگه مثل من این سختیها رو نکشه و اگر ابتدای بیماریشه نگاهش رو مثبت کنه. یه مهمان ناخونده است که کاریش هم نمیشه کرد چون فعلا مداوا نداره ولی میشه باهاش ساخت و دوست بود…. باید از بقیه سلامتیمون لذت ببریم چیزی که ۹۰ درصد آدمهای سالم قدرش رو نمیدونن) جذب آن شدم آنقدر که هفته ها مشغول خواندن آرشیو روزنگار ۹ سالهاش شدم و آن وقت فهمیدم گمشدهام را یافته ام. او در زندگی واقعیاش هم مرتباً لذت زندگی در لحظه ، زنانگی و عشق به زندگی را بازنمایی میکرد. گاهی میشد که در پشت دوربین به حس و نگاهش به زندگی اشک حسرت میریختم و در مییافتم که چه ناتوانم. این چیزی بود که فیلم من کم داشت. کسی که وا نداده باشد. کسی که بخواهد بماند و با سایهء این بیماری مبارزه کند.
ز. ر. بار دیگر از اینکه دعوت به مصاحبه را پذیرفتید تشکر میکنم. لطفا اگر مطلبی هست که در اینجا فراموش شده، حتما بفرمائید.
نیازی: متأسفانه انجمنها بیشتر به یک مکان صدقهگیر بزرگ تبدیل شدهاند و با این که بودجههای خوبی دارند در راستای آگاهی دادن به جامعه که مسأله اصلی این بیماری و مردم جامعه است فعالیت مؤثری انجام نمیدهند. من خیلی تلاش کردم حداقل این فیلم را در انجمن ام اسِ اصفهان به نمایش درآورم تا لااقل خود بیماران و خانوادههایشان فیلم را ببینند ولی آقای دکتر اعتمادیفر، رئیس انجمن ام اس حتا حاضر نشد فیلم را ببیند. بعد از آن فیلم را به انجمن ام اس ایران فرستادم و بعد از ماهها تماس و خواهش که فیلم را ببینند، از من یک فیلم علمی خواستند! جدا از حرفهایی که گفتم باید بگویم مطرح کردن خود موضوع هم برایم مهم بود. این که نگاه دوبارهای به این بیماران بشود و مسئولین لااقل این بیماری را جزء بیماریهای خاص قرار دهند و در آخر اینکه چرا اصفهان پایتخت ام اس ایران است و چرا ایران در ابتلا به این بیماری جزء ده کشور اول دنیاست، سئوالات بیجوابی است که هنوز برایم باقی مانده و خب متأسفانه هیچ راهی برای رسیدن به این سئوالات نمییابم.
Continue Reading »
“روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:… مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى “مرا بغل کن” چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.”
ویولت:بغلم کن…..لطفا. دلم برات تنگه،لعنتی، حالیته؟!!!
با خوندن نوشته ها و اعتراض این دختر،یه خواننده خاموش،اشک شوق تو چشمام جمع شد و فهمیدم مهمم حتی اگه به اجبار بخوان حذفم کنن.
قبلش لازمه یه توضیح بدم که شاید سالها قبل هم تو وبلاگم بهش اشاره کرده بودم.
وقتی قرار شد نوید(مدیر سایت که روحش قرین رحمت باشه) یک دامین مخصوص ثبت کنه، اسمش رو گذاشت disable.ir ، از من نظر خواست…گفتم من این اسم رو دوست ندارم چون مفهومی از ناتوانی داره در حالیکه ممکنه جسم ما ناتوان باشه ولی روحمون نه…گفت پس چه نامی پیشنهاد میدی؟ گفتم بذار یک کم فکر کنم و بعدش…special نام سایت رو بذار اسپشیال به معنای خاص و این شد که سایت اسپشیال فعلی شکل گرفت.
و اما کامنت: