سلام ویولت عزیز
تولدتو از صمیم قلب تبریک میگم، و برات سلامت و شادی و دل آروم و راضی آرزو میکنم.
ولی امیدوارم منو بابت این خواهشم، توی پست تولدت ببخشی
میخوام ازت خواهش کنم، از خواننده ها بخوای که برای سلامتی یه مادر عزیز، که سرطان چند روزیه ساکن آی سی یوشون کرده، دعا کنن و انرژی مثبت بفرستن. مطمئنم اثر خوبی خواهد داشت.
ویولت عزیزم سلام. بالاخره من هم به گروه بی شمار کسایی پیوستم که از سر استیصال به تو با این همه مشکلات و فشارهای مضاعفی که روت هست، پناه آوردم… کسایی که ناخودآگاه ذهنم با خوندن مشکلاتشون و درخواست راهنمایی از تو همیشه – حداقل با جملات خاموش – زمزمه می کرد: بابا خجالت بکشین به جای اینکه کمک حالش باشین،بارهای سخت زندگی تون رو رو دوش خسته ویولت نذارین…
البته من زحمت زیادی برات ندارم اما همین قدرش رو هم خجالت می کشیدم ازت درخواست کنم.
حقیقتش اینه که می خواستم ببینم یه مشاور خیلی خوب و خیلی با تجربه سراغ داری؟!! واقعا می خوام مشاور با تجربه و قوی ای باشه که برا یه آدم ۴۱ ساله که خودش همیشه مشاور دیگران بوده اما اتفاقات دوسه سال زندگی اش واقعا در آستانه فروپاشی قرارش داده حرف داشته باشه… یه چیزی فراتر از مشاورهای کلیشه ای…. نمی دونم… نمی خوام ذهنت درگیر این موضوع بشه واقعا دوستم… اما واقعا اگه کسی دم دست ذهنت هست….
ویولت: از اونجایی که این دوست بسیار برام عزیزه و میدونم دیگه خیلی مستاصل بوده که به من رو انداخته….خواهش میکنم شما هم اگه آدرس یا مشاور خوبی رو می شناسید تو تهران که کار بلده نه فقط صرفا مادی بخواد یه کاری بکنه…لطفا آدرس یا شماره تلفنش رو تو کامنتها بگذارید…پیشاپیش متشکرم از همکاریتون.
سلام ویلی جان از خواننده های خاموشت هستم برای همفکری مشکلم رو برات می نویسم زنی ۳۱ ساله هستم که ۴ سال قبل همسرم رو طی یه حادثه دلخراش از دست دادم و بچه هم ندارم ازش و یه سال بعد مستقل شدم هفت هشت سالی هست که شاغلم بعد از همسرم خیلی زود خودم رو جمع و جور کردم و در این بین با مردهای زیادی آشنا شدم که قصدشون فقط دوستی با من بود و این دوستی ها دوام چندانی نداشت تا اینکه هفت ماه قبل با پسری آشنا شدم از طریق سایتهای مجازی ازدواج که اون همشهری من نیست و در شهر من تنها به دور از خانواده اش زندگی میکنه و کارهای پیمانکاری اونم فصلی انجام میده راستش من آدم نیمه مذهبی هستم و برای ارتباط با اون صیغه محرمیت خوندم و ما به خونه همدیگه رفت و آمد داشتیم بعد از این مدت اون رو از هر نظر مناسب دیدم و بهش گفتم که بهتره برای آیندمون تصمیم بگیریم به من گفت شرایط ازدواج رو نداره بهش گفتم من خونه دارم خرج زندگی رو هم داریم پول یه مراسم کوچیک رو داریم و لوازم منزل هم داریم ماشین هم که خودت داری گفت که من از تنهاییم راضی هستم منم تا این رو شنیدم رفت و آمدم رو باهاش قطع کردم راستش من اون رو برای ادامه زندگی و رهایی از تنهاییم میخواستم اما اون هر بار برام دعا میکنه که انشاالله با یه مرد خوب خوشبخت بشم و یه بارم بهم گفت که لیاقت من رو نداره راستش حالا که رابطه ام فقط در حد تلفن شده باهاش خیلی دلتنگ میشم و از طرفی من واقعا پرانرژی هستم و نیاز دارم که حتما نیاز جنسیم برآورده بشه نمی دونم با این معضل چیکار کنم و چطوری به زندگی ادامه بدم که از طرفی مردی رو مایل به ازدواج دائم کنم و از طرفی نیازهامو برآورده کنم پیشاپیش ممنونم از راهنماییات
_______________
ویولت: من اصن با این جمله” که مردی رو مایل به ازدواج دائم کنم” مشکل دارم…پس نمی تونم نظر درست و منطقی بدم و هرچی بگم برگرفته از حس منفی ام میشه…پس صب می کنم ببینم بقیه چه نظری میذارن.
یکی از شنوندگان رادیوم برام نوشت:
“1- وقتی که بچه بودم : جنگ بود ، صبح ها ساعت 6 مادرم بیدارم می کرد و منو می برد پیش مادربزرگم . اونجا صبحانه می خوردم و بازی می کردم . صبح ها توی ماشین صدای “تقویم تاریخ” میومد و ظهرها وقتی داشتم روی میز فلزی وسط آشپزخونه مادربرزگم غذا میخوردم صدای “شنوندگان عزیز توجه فرمائید ! ” . شبها صدای خروخر رادیو بی بی سی پدربزرگم بود و صدای آژیر قرمز و سفید مادربزرگ …
2- وقتی که دبستان میرفتم : صبح ها با صدای رادیوی مادرم بیدار میشدم … اون وقتا تلویزیون برای من فقط ساعت 5-6 عصر معنی داشت و بقیه اش فقط رادیو بود … “سلام صبح به خیر” آتش افروز بود و “صبح جمعه با شما” … دوران سازندگی بود و هر روز مجری رادیو توی یکی از محله ها با شهروندان راجع به کار و تلاش مصاحبه میکرد …
3- وقتی که نوجوان بودم : صدای خروخر رادیو اسرائیل میومد … صدای مجری مردش که گفت : “محمد خاتمی رئیس جمهور رژیم اسلامی شد ” و فریاد من که شرط رو از پدربزرگ برده بودم … ده هزار تومن شرط بسته بودم که خاتمی میشه رئیس جمهور و پدربزرگم میگفت نمیشه! روزهای بعدش خبر قتل فروهرها ، قتل های زنجیره ای ، تیتر روزنامه های صبح و عصر ایران و افشاگریهای امیرفرشاد ابراهیمی که همه رو از رادیو میشنیدیم ولی کم کم رادیو فقط اخبار دسته دوم داشت … اخبار جدیدتر توی روزنامه ها منتشر می شد و تک و توک سایتای خبری مثل “گویا” … کم کم فوتبالهای ایران رو از تلویزیون میدیدیم و رادیو رفته رفته فراموش میشد …
آخرین بارهایی که صدای رادیو رو با همه وجود گوش میدادم استیضاح مهاجرانی (مجلس پنجم) بود و بررسی لایجه مطبوعات (مجلس ششم) … بعدش کنکور بود و درس و درس …
رادیو به کل فراموش شده بود …
4- امروز که جوان هستم : پادکستهای فارسی محصول نسل ما هستند ، نگران آینده ایران ، صلح طلب ، منتقد و دموکرات … رادیو زمانه ، رادیو کوچه ، رادیو کالج پارک و اخیرا رادیو ویولت .
رادیو ویولت یک بار دیگه منو به رادیو علاقمند کرده … یه رادیو باطعم امید و زندگی و یه صدای لرزون زنونه دوست داشتنی که حرفاش از دل برمیاد و بر دل میشینه … “
و من با خوندن کامنتش پر از غرور شدم و به خودم بالیدم…در حد بنز
سلام ویولت بانو
یه زحمتی دارم
من میخوام ویلچر برقیمو بفروشم
اگر براتون مقدوره پای مطلب بعدی بزنید شاید از مخاطبان اینجا کسی دنبال مدل اوپتیموس باشه
اینم عکسش: http://s1.picofile.com/file/6544668008/safine.jpg
مِیرا اوپتیموس وان
ساخت کشور آلمان
شماره تماسم: ۰۹۱۹۷۹۴۱۰۹۷
ممنون میشم
اینجا افراد معلول زیادی سر میزنن و به این خاطر مزاحم شدم
شاید کسی دنبال میرا اوپتیموس باشه
یک پیام خصوصی برای ویولت عزیز که دوست دارم نظرش رو بدونم و اگه دوست داشتی پابلیش کن برای گرفتن نظر خواننده هات.. البته شاید به اندازه ی کافی درین زمینه ها در وبلاگت بحث شده و خیلی ها برات پیغام خصوصی گذاشتند و موضوعی رو به نظرسنجی گذاشتند….اما سوال من اینه که به نظر شما با توجه به گسترش ارتباطات در این دوره شما خانومها انتظارتون از پارتنرتون یا دوست پسر و یا همسرتون چیه؟ سوالم رو دقیق تر و کوتاهتر میکنم با یک مثال ساده مثل فیس بوک یک سوشال نت ورک که همه گیر شده… چه طور با طرفتون برخورد میکنید وقتی تصاویر و عکس های خانم ها و .. رو لایک کنند تمجید کنند و …؟؟ رو حس یگانه طلبی تون چه تاثیری داره ؟ و عقلتون چی میگه و کلا چطور برخورد میکنید با این موضوعات؟
_______________
ویولت:
والله خود من فک می کنم این یه سئوال خیلی کلیه که جوابش به طرف مقابلت و اینکه کی هست و چی هست؟و رابطه خصوصی و اعتماد بینتون چقدر هست؟خیلی بستگی داره و نمی تونی در حال حاضر و با توجه به جامعه بسته ما یه جواب کلی به این سئوال بدی و یه حکم کلی صادر کنی…این نظر منه.
بهتره بخونیم ببینیم دیگران چه نظری دارن.
********
اضافه شد
نویسنده متن:
مرسی ویولت جان! به موضوع خوبی اشاره کردی، اعتماد، آیا همین قضیه و یا موضوعات مشابه، چت و کامنت ها و … صمیمانه روی اعتماد شما تاثیر میگذاره؟ فرض میکنیم که به طرف اعتماد هم داشته باشید ….
ویولت:
تجربه شخصی من میگه،زمان خیلی عوض شده و دوران ،دوران ریز شدن تو روابط حاشیه ایی شریکت نیست…راههای ارتباط داشتن با جنس مخالف خیلی زیاده که تو دونه به دونه رو نمی تونی تحت کنترل خودت داشته باشی بعلاوه اینکه بهتره اعتماد کنی و اجازه بدی شریکت هم حریم خصوصی برای خودش داشته باشه و از تنها بودنش لذت ببره و با رضایت و طیب خاطر برگرده به سمت تو وآرامش رو با تو بودن تجربه کنه…وقتی اعتماد وجود داشته باشه من به شخصه دلیلی برای محدودیت و محدود کردن طرف مقابل نمی بینم و هرچقدر هم ریز نشی تو روابطش و مو رو از ماست نکشی اعصاب خودت راحتتره…اعتماد کن.
سلام ویلی جونم صبح تو راه که داشتم میومدم دفتر به این فکر می کردم که چقدر خوبه که تو و وبلاگت هستین. چقدر خوبه که وقتی همه ی بنده های خدا نیستن یا نمی تونی بهشون پناه برد،آغوش تو همیشه به روی همه بازه .
دیروز تو دفتر ۱جمله ای شنیدم که تا الان ذهنم رو درگیر کرده و با تپش قلب وارد دفتر شدم.
میشه یکم بهم همفکری بدی که من ازین تاریک و روشنی و ترس و تردید بیم بیرون؟
ویلی دیروز موقع خداحافظی تو دفتر، باجناق مدیرم که با خانومش اینجا مشغول به کارن بهم گفت خانوم … میشه اینارو ( منظورش لاکای رو ناخنم بود!!!) پاک کنین؟ منم بر گشتم گفتم لاکامو می گین؟گفت هیس خانومم نشنوه ، آره من اذیت میشم !!!!!!
حالا من از دیروز هر چی فکر می کنم ، هر چی سعی می کنم مثبت فکر کنم نمیشه!!!
باور میکنی از ناخونام بدم میاد؟ احساس می کنم به روحم تجاوز شده، یا به عقایدم ، یا به آزادی و انسانیتم .
خوشحال می شم بدونم منظورش از اذیت شدن همونه که من فکر می کنم؟
که البته خدا خدا میکنم نباشه!!!
اگه دوست داشتی می تونی عمومیش کنی و گرنه من به حرفای دوستانت نیاز دارم .
بازم مرسی که هستی!!
ویولت: والله به نظر منم رسید که این آقا دچار فعل و انفعالات فیزیکی میشه با دیدن دستهای تو!!!
این نوشته تو دقیقا مصداق همون نوشته خانوم دانشوره که زنها باید لباسشون رو با ایمان مردها تنظیم کنن(یه همچین چیزی)
من اگه بودم می گفتم ،مشکل خودشه و ذهن بیمار خودش و تو نباید قاعدتا وقعی به این مسئله بذاری… ولی در عمل کار سختیه که بدونی آدمی گرسنه تو رو به شکل یه مرغ بریون نگاه میکنه و اهمیت ندی.
نظر دیگران چیه؟