اتمام تعطیلات

میگه، باید به خودت تبریک بگی… برای اولینبار من تونستم حضور کسی دیگه غیر از خودم رو تو اتاق تحمل کنم و خوابم ببره.

به اون میگم،خب جای تعجب هم نداره من خیلی آروم و بی سرو صدا می خوابم. Wink

میگه اونش مهم نیست مسئله اینه که من هر موجود زنده ایی تو اتاقم باشه که نفس بکشه، نمیتونم بخوابم و خوابم نمیبره.

میگم پس به من تبریک نگو… به خودت تبریک بگو.

نتیجه اخلاقی: تحمل شدن و قابل تحمل بودن به هر بهانه ایی که باشه،لذت بخش ه.

پ.ن برای مخاطب خاص: هی یاروی زبون نفهم… دیگه دلم نمی خواد تحملت کنم… یک کاری نکن اولین نفری باشی که میزنم تو سال 91 له ات می کنم،کَنه.



من ِ اینروزا

امروز حالم خوب نبود و برای همین فیزیوتراپی ام رو کنسل کردم… دارم سرما می خورم و کمی گلو درد هم دارم.

از طرفی فک می کنم دارم میرم تو فاز افسردگی …

پ.ن: خدا هیچ بنی بشری رو گیر آدم زبون نفهم و کنه نندازه…

**بخاطر احترام به خودم،حذف شد، من نباید وارد بازی روانی بشم که راه انداخته **



دیروز جایی بودم برای پخش نمایش خصوصی فیلم مستند ِ”زن در سایه ام اس”…بعد پخش دوستان صحبت کردن و تک تک نظراتشون رو در مورد فیلم گفتن… و خانوم کارگردان هم پاسخ میداد…هر چند دیروز به این نتیجه رسیدم که من دیگه نباید شرکت کنم چون اصل بحث بر می گرده سمت من و کمتر در مورد فیلم و نقاط ضعفش گفته میشه… خانومی بعد دیدن فیلم، من و به قهرمان تشبیه کرد که حقیقتا خیلی خجالت کشیدم… خداییش سخته یه عده فیلم زندگی سختت و ناتوانایی های به تصویر کشیده شده ات رو ببینن و بعد بشینی جلوشون و همچنان لبخند بزنی.

download بدون فیلتر

پ.ن:چند وقتی بود نگران اون دوست عزیز روانی! بودم که همش رو کامنتهای مخالف من like و رو برعکسشون dislike میزنه و این چند وقته بقول دوستی! همش برام نوشابه باز می کردن بدون انتقادی که فکم رو بخوابونه Big Smile… چند وقتی بود ازش خبری نبود،خدایی نگرانش بودم!!… گفتم یه چیزی بنویسم تا فحش خورم ملس شه(لنگه پست پایینی) تا این بیچاره هم فرصت عرض اندام و کامنت گذاشتن مخالف با اسامی مختلف داشته باشه…. خدای نکرده خفه نشه از این همه سکوت و دم فرو بستن Wink



دوستانی چه در کامنتها و چه بصورت خصوصی به بخش “جامعه ما” ایراد گرفتن که دیدم سکوت بیش از این جایز نیست و توضیحی رو یکبار و برای همیشه میگم و تاکید می کنم که مسلما جلب نظر و سلیقه همه برای من یکی امکان پذیر نیست…پس به نظر خودم اهمیت میدم و کماکان می خوام که این بخش توی برنامه باشه که شاید یکی از دلایلم اینه که زنان ما بیش از این چیزها به تریبون آزاد احتیاج دارند:


من یکبار در اولین برنامه ایی که داشت معرفیش کردم و گفتم قراره یه بخش از برنامه رو حدود 5 دقیقه بهش اختصاص بدیم..
هربار که نمیشه معرفیش کنم…درسته؟
قراره ایشون در مورد جامعه و رفتارهای جامعه حرف بزنه که چون خانومه مسلما از همون زاویه دید حرف میزنه.

بابا از پارک انداختنش بیرون به این بهانه که نمی تونیم امنیت شما رو تامین کنیم… حق نداره بگه باید یه پسر همراهم باشه تا کاری بهم نداشته باشن؟ یعنی یه زن تو این جامعه به تنهایی حق لذت بردن از فضای شهریش رو نداره.

این آچمز شدن نداره؟این جیغ نداره؟

این با خط مشی رادیو من متفاوته؟ این درد یک زن در جامعه ما نیست؟ نباید یه تریبون باشه برای بیان این دردها؟حالا به دیده طنز تلخ که مخصوص بیان خودشه…زهر خند
این خاله زنک بازیه؟ این سوژه نداشتنه؟این درد بی پسریه و فریاد وانفسا که من مرد می خوام؟”

از این دست مشکلات تو جامعه مرد زده ما زیاده که باید به گوش برسه تا بی تفاوت از کنارش نگذریم و بفهمیم زن بودن تو این جامعه چقدر سخته.



داشتم کامنتهای اولین پست رادیوی ام رو می خوندم… اونهای که یا جدی و یا به مسخره لحن صحبت کردنم رو به باد استهزا گرفتن و گفتن ادا در میارم!! یا چقدر لهجه ام خارجی ه!!! و…
حالا هرچقدر من توضیح بدم که گویشم مشکل داره بخاطر بیماری…خیلی از کلمات رو به سختی تلفظ می کنم چون زبونم نمی چرخه…با وجود همه اینها اینقدر اعتماد به نفس داشتم که بخوام مجری باشم و گوینده یک مطلب.
یاد این نوشته ام افتادم
“این روزا که تویه خیابون راه میرم عکس العمل مردم خیلی برام جالبه،از شرکت که می خوام بیام خونه یک پل عابر پیاده است که مجبورم از روش رد شوم تا برسم اونطرف اتوبان و سوار ماشین شم با هر جون کندنی است از پلهاش میرم بالا حالا چند بار در طول مسیرش وای میاستم تا اسپاسم عضلاتم باز شه ، بماند خیلیها واقعا خالصانه میان جلو و پیشنهاد کمک می دن البته با کمی شک چون اصلا به ظاهرم نمیاد که مشکلی داشته باشم و بیشتر مثل آدمی هستم که مسته چون همش به چپ و راست متمایل میشم ولی بعضیها هم شروع می کنند به مسخره کردن (چون اونها هم فکر می کنن ادا در میارم یا حداقل من اینطوری فکر می کنم )که بپا شستت نره تو چشمت و…از این قبیل اراجیف ،البته من دیگه با خودم کنار اومدم که اصلا به حرف و نگاه مردم اهمیت ندم اوایل که می دیدم یکی خیره داره نگاهم می کنه هل می شدم و همون یکقدم را هم نمی تونستم بردارم .
یکبار عصا دستم بود ولی ازش استفاده نمی کردم مگر جاهائی که واقعا احتیاج به کمک داشتم چون سعی می کنم خودم را وابسته جسم خارجی نکنم حتی الامکان ،یه پسری بهم رسید و با لحن متلک آمیزی گفت چرا با عصا راه نمیری ؟ من محلش ندادم و راه خودم را رفتم تا رسیدم به همون پل هوایی بعد از کشیدن یه نفس عمیق و بسم الله گفتن شروع کردم به سختی بالا رفتن که دیدم همون پسره اومد طرفم و با خجالت گفت :خانم کمکتون کنم؟ زیر لب گفتم :نخیر گفت:خانم تو رو خدا منو ببخشید واسه اون حرفی که بهتون زدم فکر کردم ادا در میارین الان که دیدم چجوری از پله ها میاین بالا فهمیدم قضیه جدیه!!!!”

مال سال 82 ئه یعنی 8 سال پیش…اون موقع به راه رفتنم گیر میدادن و موجب خنده بود و… امروز به حرف زدنم.

فکر می کنم مهمه ؟نه…. اون موقع اون رفتارها و عکس العملها سبب شد که سرکار نرم یا خودم رو تو خونه قایم کنم؟ بخدا که نه…الانم هیچکدوم از عکس العملهای بظاهر منفی سبب نمیشه من دست از کارم و مهم تر از اون پیشرفت و ارتقا دادنش بردارم…. خوشحالم که حرف نابخردان پشیزی برام اهمیت نداره. Smile



پرم از خشم و عصبانیت …خیلی چیزها اومد تُک زبونم که بنویسم… با خودم فک کردم صبر کن… خودت رو کنترل کن… و این کنترل بر رفتار حتی تو اوج خشم رو یاد بگیر،قضاوت نکن،شاید اونم دلیلی برای رفتار به زعم تو، توهین آمیزش داره، همین قضاوت کردنهای یک سویه و از دید خودِ که بدبخت می کنه آدم رو و ذهن رو مشغول ، و برای من سبب عود بیماری.
بگذر…………. سکوت کن.



خیلی مواقع بعضی از خوانندگان متعجب میشن از جوابهای بعضا تندی که به بعضی از کامنتها میدم.
از قدیم گفتن تو مو بینی و من پیچش مو… در مورد اون کامنت گذارها نکته مهم اینه که من سابقه کامنت گذاشتنشون رو از مدتها قبل و چه بسا سالها می دونم و می دونم در پس هر کلمه استفاده شده چه حسی نهفته و هر از چندگاهی یه جواب به کامنتشون میدم که از نظر خواننده گذری تند به نظر میاد و فکر می کنه کلا آستانه تحمل نویسنده (یعنی من) پایین ه.
نمونه اش حرفهای رد و بدل شده بین من و کامنت گذاری بنام فرحناز!!!!

برام نوشت:
1-.

کلن الان مد است مرد ها از زنی که تیریپ ازدواج نداشته باشد خوششان می آید ، چون کلن این توهم را دارند زنه یا دختره قصد آویزون شدن دارد. باور کن اینه.
یکی از توصیه های دوستانه و روان شناسانه به خصوص این روزها این است که ، نگذار بفهمد اهل ازدواج هستی، مبادا کلمه ای حرف ازدواج بزنی …
البته خب این یک خصوصیت همگانی هم هست که آدم ها از کسی که بی نیاز است نسبت به شخص انها بیشتر خوششان می آید.
اما در مورد شما من نمی دانم یعنی انتظار داشتن شما با ویلچر بری سر خیابون ماشین بگیری، اونم با جامعه ما که شرایط که انقدر برای امثال شما عالیه.
بعد هم شما به قول معروف آردتون رو بیختین الکتون رو آویختین، یک زمانی شما هم دنبال شوهر و دوست پسر بودین ، حالا دیگه بعد از چهل سال …
جواب دادم:
1-جهت اطلاع،هرچند می دونم شعور دریافت نکته رو نداری….. دود از کنده بلند میشه Big Smile

ــــــــــــــ

بازم نوشت:
2-راستش من معنای زن بودن رو در این نمی بینم ویولت عزیزم. اما تلاش و بردباری تو ستودنیه.
3-پس بالاخره دود از کنده بلند می شه یا شما نیاز نداری به مردها،
همه ی ما ته دلمون به مردها و اظهار علاقشون علاقه مندیم، نیاز ندارم و اینا فیلمه.
4-نمی خواستم دیگه چیزی بگم اما یک بار دیگه نظرم رو خوندم، چیز بی ادبانه ای توش ندیدم، که همچون جوابی بخواد.
این نشون می ده شما تا چه حد ضعیف هستی و طاقت شنیدن نظر مخالف یا حرف جدی رو نداری.
و به قول فروغ فرخزاد:
و زخم های من همه از عشق است
از عشق ، عشق ، عشق .

رولان بارت هم می گه(البته عین جمله اش الان یادم نیست): حتی وقتی از چیزهای دیگه ناراحت و غمگینیم باز هم در واقع ته دلمون از یک عشق ناراحتیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و دیگه سکوت رو جایز ندیدم و نوشتم:

ببین دوست نه زیاد عزیز
اگه من چیزی بهت نمی گم دلیل بر خریت یا نفهمیدنم نیست،ملاحظه ات رو می کنم که جواب اراجیفت رو نمیدم
ممکنه یه خواننده گذری کامنت تو رو بخونه و جواب متعاقب من رو و پیش خودش فک کنه ویولت چقدر کم ظرفیته این بنده خدا که چیزی نگفت!!! ولی من آمار تو ولحن کامنتهای گذاشته شده ات رو از خیلی وقت پیش دارم و بگی “ف” رفتم تا فرحزاد
و می دونم پس تک تک کلماتت چه نفرتی نهفته و با هر کلمه ایی که استفاده می کنی می خوای چه تیکه کلفتی بپرونی و بعد هم قیافه مظلوم به خودت بگیری و همچین کامنتی بذاری که“راستش من معنای زن بودن رو در این نمی بینم ویولت عزیزم. اما تلاش و بردباری تو ستودنیه.” به خیال خودت و از نظر خواننده از همه جا بی خبر ماله بکشی روی گزنده گویی هات،ولی کور خوندی عزیز جان و حنات پیش من یکی رنگی نداره

در جواب کامنت مورد نظرت که به خیال خودت چیزی نگفتی هم باید بگم، تو حتی اگه یه دختر ۲۰ ساله و ترگل ورگلم بودی و در اوج سلامت حتی ساعت ۵ بعداز ظهر هم کسی رغبت نمی کرد بیاد دنبالت چه برسه ۴۰ ساله وبا ویلچر و 11 شب!!