رونمایی از یک کامنت ِخصوصی


سلام
از آخرین باری که به وبلاگ شما سر زدم خیلی می گزره که ماشالله الان وب سایت شده…
یادم میاد قدیما که مشترک مجله ی جوانان بودم یه گزارش توش بود از وبلاگ نویسی و شما به عنوان وبلاگ نویس برتر انتخاب شده بودید(یا یه چیزی تو همین مایه ها) حتی یادمه مجری اون مراسم آقای حسنی بود…اون موقع برای اولین بار بود اسم وبلاگ شما رو شنیدم و تفننی سر زدم و گزشت و خلاصه تو عالم نوجوونی شیفته ی وبلاگ شما شدم( بی تعارف بیشتر از قالب وبلاگتون خوشم می یومد؛ من عاشق بنفشم)، گفتم عالم نوجوونی نه اینکه الان پیر و پاتالم ها نه، به قول مادربزرگای توی تلویزیون تازه اول چلچلیمه ولی دیگه، گذر زمان تاثیرش رو می زاره…..و یادم میاد اون موقع ها یه بار براتون کامنت گزاشتم و شما که جواب اکثریت رو می دادید جواب منو ندادین و خلاصه بدجور خورد تو ذوقم، از اون موقع تا الان چند سالی می گزره و امروز که از طریق گوگل نازنین گزرم باز به اینجا افتاد می بینم که کلی از طرفداراتون کم شده…ترسیدم آه اون روزای من دامنتون رو گرفته باشه(خخخخ) اومدم حلالیت بطلبم….
خوشحالم که هنوز زنده اید(با عرض معذرت از این صراحت؛ آخه اون موقع ها فکر می کردم خدایی نکرده کسانی که ام اس دارند همچین یه پایشون لب گوره)و باز خوشحالم که سرحال و همچنان چست و چابکید والبته خوشحالم که …
بهترین دعاها رو براتون می کنم، البته به شرطی که شما هم برای بنده دعایی و آرزوی خوبی بکنید…
موفق باشید…”

جواب من:

چون می خواستم جوابت رو بدم با حذف مشخصاتت پابلیشش کردم

علیک سلام
۱-حتما کامنتت جوابی نمی خواسته که جواب ندادم
۲-طرفدارم کم شده؟رو چه حساب این حرف و میزنی…شاید امثال تو کم شده باشن،به هر علت…ولی خداروشکر طرفدارهای واقعی کما فی السابق هستند
۳-نترس به آرزوی گربه سیاه بارون نمیباره ;)
۴-حرجی بهت نیست چون معلومه که سواد و مطالعه کافی نداری که فک می کنی کسانی که ام اس دارن یه پاشون لب گوره!!!
۵-قربونت اگه دعا کردنت شرط داره!!! بی زحمت دعا نکن
۶-خودمونیم چقدر غلط املایی داری…خداروشکر که کامنت گذار حرفه ایی نیستی (منم که حساس!!!) :P
۷-تو هم موفق باشی



توهمات یک خیانتکار

ماه همیشه پشت ابر پنهان نمی مونه،این نوشته رو می نویسم برای هفته گرد!! یک خیانت…که من خیلی بزرگوارانه ازش گذشتم و فقط به نوشتن چند خط بسنده کردم،چون معتقدم آتش یک اشتباه برای سوزوندن یه فرد خاطی کافیه و لازم نیست تو روح و خونت رو کثیف کنی بابتش.

 

“فاصله بین تبدیل شدن از یک رفیق ِ شفیق با سابقه دوستی طولانی  به یک آدم بی ارزش برای من فقط یه تار موئه…

همه چی برمیگرده به اینکه چقدر منش و شخصیت قوی داری یا اینکه چقدر آدم پوشیده در عقده های روحی و روانی هستی که خودت رو در پوست و لباس ِ یه آدم حسابی جا زدی…بازی می کنی و بازی می کنی…ولی تا کی می تونی به فریب خودت و دیگری ادامه بدی؟…بالاخره به جایی میرسه که اشتباه می کنی،شاید به زعم خودت خیلی کوچولو…ولی به دید دیگری و قضاوت جامعه بزرگ و نابخشودنی.

سعی میکنی از تمام  رازهای دوستی که با کسب اعتماد یه دوست کسب کردی ، دوستی که سبب شده راه ارتباط تو باشه با جامعه ِ فرهیخته و یه دنیای دیگه، سواستفاده کنی و خیلی آروم و بیصدا(به زعم خودت) زیرآبی بری طوریکه هم خر رو داشته باشی و هم خرما و در آخر ژست یه آدم کباب شده در عالم دوستی رو بخودت بگیری که تازه متضرر هم هست…ولی اونجاست که اشتباه می کنی و…

به راحتی تمام وجه ایی که سعی کردی تو سالهای متمادی برای خودت کسب کنی، یک شبه به باد میدی و از یه یار بی کلک! تبدیل میشی به یه خیانتکار کوچولو که هوس کرده یه لیس بزنه به بستنی که متعلق به رفیقشه و در یک کلام، مال اون نیست…غافل از اینکه بستنی هنوز پیش صاحبشه Wink

پ.ن: این نوشته شامل حال تمام خیانتکاران کوچولوئه… که استثنا یکیشون فک میکرد می تونه برای شخص من خاص باشه.



پیشتر گفته بودم که یه بیمار، یه پریشان دِماغ (به زعم من) ماهاست که به انحا(دیکته اش درسته؟) مختلف مزاحمم میشه و بی محلی،تحقیر،توهین…تو کَتش نمیره و همچنان موی دماغه …بار آخر تو کامنت دونی جوابش رو دادم که اگه خدا بخواد لااقل اینجا دیگه مزاحمم نیست ولی از اونجایی که خبط بزرگی انجام دادم و فک کردم آدمه،شماره ام رو بهش دادم…حالا مرتب اس ام اس میزنه و خنده دار اینکه تو پیغام آخرش که همه از طرف من بی جوابه،نوشته رو من برای اینکه بگیرمت،حساب نکن!!!!!!!!!!!!(خود تحویل گیریش من و کشته،نه تو رو قرآن بیا من و بگیر!من فقط به این امید زنده ام)

از اونجایی که حرف حساب هیچ رقمه حالیش نمیشه و دست از مزاحمتاش برنمیداره…و چون اینجا رو هم می خونه …اتمام حجتم رو همینجا می نویسم که اگه یکبار دیگه به هر طریقی بخواد با من تماس بگیره…تمام مشخصات و شماره تلفنش رو میذارم روی نت… دیگه خودش میدونه.

پ.ن:کامنتهای این پست تایید نمیشه و فقط خودم می خونمشون.



می خوای با من مشورت کنی؟…من رودروایستی با کسی ندارم… اینم نمونه جواب من Grin

“اول که پدرم در اومد تا نوشته پر از غلط غلوطت اونم به پینگلیش!!! رو بخونم

اینبار اگه خواستی ایمیلی به این بلند بالایی بزنی لطفا فارسی بنویس

منم با نظر اون دوستت موافقم، تو به ته خط نرسیدی

و همه این حال و احوالت با عرض معذرت از لوسی و بچه گیت نشات میگیره

تو هنوز کلمه دوست پسر رو نمی تونی بکار ببری و عین بچه ننرهای تازه به دوران رسیده هی “بی اف،بی اف” می کنی.

عزیز دل برادر تو هنوز رو زمین سفت نش* که ببینی چطور بر می گرده تو صورتت

پاشو خودتو جمع کن که خربزه آبه..این نشد یکی دیگه

مگه پسر برای تو قحطه که زانوی غم به بغل گرفتی جانم و هی حرف از خودکشی میزنی؟

به نظر تو یه آدم دیگه اونم از نوع بی اف Wink ارزش این همه فداکاری و از جان گذشتن رو داره؟

بخدا که یه ماه دیگه به این احوالاتت می خندی “



اولش عصبانی بودم خیلی زیاد.. ولی حالا که از اون جوش و خروش افتادم و فکر می کنم می بینم بدم نشد… این جامعه ماست یه سری افراد ج* که هر غلطی دلشون می خواد خودشون رو مجاز به انجام دادنش میدونن … مثل ترمز زدن جلوی پای یه خانوم معقول و محترم… دست مالی کردن زن و بچه مردم … لاس زدن با خانومی که فقط خواسته یه سئوال بپرسه…بعدش نوبت خودشون که میشه دنبال یه دختر آفتاب و مهتاب ندیده اند که دختر بودنش به تعبیر اونا حفظ شده باشه و حتی گواهی سلامت هم می خوان!!! که به نظر من اول از همه یه گواهی سلامت مغز و فکر برای خودشون باید بگیرن.

کفری بودن من از جوابهایی که میده کاملا مشهوده و اگه بهش رو میدادم یه ختم قران هم برام اجرا میکرد.
فایل رو میذارم تو برنامه و حذفش نمی کنم این یه نمونه عینی از افراد بیمار جامعه ماست. مصاحبه های من تا حالا همش با افراد فرهیخته جامعه بوده و این نمونه گل درشت، حیفه که حذف شه.
دور و بر من همیشه پر بوده از افراد معقول و حالا این رادیو این فرصت رو در اختیارم گذاشته که بخاطر ضبط گزارشات و طرح سئوالات نامتعارفم روبرو بشم با وجه دیگه افراد… سخته و درد داره ولی تجربه بدی نیست، می ارزه.



شماره گذاشته در رابطه با سئوالم در مورد بکارت… خب سئوالم رو انجام دادم و قطع کردیم.
دوباره تماس گرفته… با تعجب جواب میدم. میگه:
– میشه بپرسم شما خودتون پرده دارید؟؟؟؟ یا پرده تون رو زدن؟( مرسی ادبیات!!!!)

-آقای محترم؛ من 40 سالمه و یکبار هم ازدواج کردم پس فک نمی کنم این سئوال و جینگولک بازیاش شامل حال من بشه.

-پرده داشتین اون موقع؟

-این سئوال شما کاملا شخصی ه و جوابش هم به شما مربوط نمیشه.

-پس چرا از من سئوال کردین؟ غیر اینه که کسانی که پرده شون زده شده دنبال توجیه و همدرد پیدا کردن برای خودشونن؟

– شما مثل اینکه از هیج جا خبر ندارید… من جواب این سئوال رو برای برنامه رادیویی ام می خوام و هیچ ربطی به شخص خودم نداره... اصن شما که اینقدر من و سئوالم!!! براتون مبهم بود چرا شماره گذاشتین که بهتون زنگ بزنم؟(کم کم عصبانیتم تو صدام ظاهر میشه)

– شما ازدواج کردین؟
– بله.
-گفتین که طلاق گرفتین؟

– مگه کسی که یه بار ازدواج کرده دیگه حق ازدواج کردن نداره تو مرام شما؟ که این و می پرسین.

-بچه کجایید؟
– پوووووووووووووف

… خدایا سلامتی نخواستم کمی صبر بهم عنایت فرما.

پ.ن: عزیز جان سراغ بد آدمی اومدی. من دست تو دماغم هم بکنم اینجا می نویسمش Grin



به شدت عصبانیم.

همیشه نوشتن آرومم میکرده…خواستم دوباره امتحان کنم ببینم اثر میکنه یا نه.

صبح اول وقت وقتی ایمیلم رو باز کردم و چشمم به نوشته اش افتاد،آمپر چسبوندم… باید چیکار می کردم؟ اول از همه با یکی که کمی در جریان موضوع بود حرف زدم ولی آروم نشدم. بعدش تلفن به یکی دیگه،ولی تلفنش رو جواب نداد.
رفتم طرف میز و یه قرص آرام بخش انداختم بالا… نباید وا میدادم.

تهمت بی دلیلی بهم وارد کرده بود که هیچ رقمه تو حد و اندازه و افکار من نبود،بدون اینکه بهم اجازه توضیح و وقت توضیح دادن داده بشه…قضاوت و قضاوت… خودگویی و خود خندی،عجب مرد هنرمندی!!!… باید فک می کردم،درست و دقیق… نباید میذاشتم کشتی که سکانش دست من ه به این راحتی ها غرق بشه.

مغزم مث ساعت کار میکرد و دنبال راه حل بود…با این خصلت خودم حال میکنم که تو شرایط بد گیر نمی کنم…هرچقد هم بد زانوی غم به بغل نمی گیرم و میگردم برای پیدا کردن راه حل…

حتما می تونم و از پسش برمیام…حتی به تنهایی.

شاید بهتر باشه برم بیرون تا یه هوایی به کله ام بخوره…بهار ه و فصل زایش.

برای شروع فعلا برنامه رادیویی نخواهم داشت چون شدیدا صدام بی انرژی ه و نمی خوام از سرواکنی چیزی تولید بشه.