حسادت زنانه!

زنگ زدم به شرکتش،می دونستم یه منشی جدید آورده که از قضا خیلی هم خوشگله.
دختره گوشی رو برداشت.گفتم با آقای فلانی کار دارم،من همسرشونم،بی هیچ سلام و احوالپرسی اضافه ای و حتی خیلی خشک! گفت نیستن شرکت و تقی گوشی رو گذاشت!!! غریدم: بی تربیت!!!
با خودم گفتم حالا که اینجور شد کلی به خودم میرسم! و سرزده میرم شرکت تا این دختره بی تربیت بفهمه آقای فلانی،صاحاب داره!!!!
فکرم رو عملی کردم و زمانی هم که تو هال منتظر آقای فلانی بودم با ژست یه سیگار آتیش زدم….

بیشتر از ۱۵ سال از این خاطره و این حسادت زنانه میگذره ولی من هنوز اون حس احمقانه(با فکر الانم خیلی حس بچه گانه و احمقانه ایی بود) رو فراموش نکردم.
که چی،یک کاره پاشدم رفتم شرکت؟ به شوهرم شک داشتم یا می خواستم از اون خانوم گربه کوشون کرده باشم؟ واسه چی مثل احمقها منی که سیگاری نیستم،سیگار گذاشتم تو کیفم و اونجا یه نخ آتیش زدم؟که به دختره نشون بدم من خیلی کلاسم بالاست!!! و اگه دم پَرم بیایی می زنم له ات می کنم؟خفن تر از این حرفهام…
یادآوری اون روز جز شرمندگی هیچی دیگه برام نداره،فک می کنم کاش عقل و درایت این روزها رو اون روز داشتم.
الان یه زن ِ پا به میانسالی گذاشته و نشسته بر ویلچرم ولی اون موقع یه زن در اواسط جوانی و سالم و سرحال و تا حدی هم خوش بر و رو…چرا اینقدر اعتماد به نفسم پایین بود؟ که از وسایل جانبی مث سیگار کشیدن سعی در باز سازیش داشتم؟
اگه الان تو همچین موقعیتی قرار بگیرم چیکار می کنم؟عکس العملم چیه؟
مطمئنن دیگه چنین تلاش احمقانه ایی برای اثبات خودم انجام نمیدم و فکر می کنم جنگ برای بدست آوردن چیزی که از ابتدا حق تو نبوده،احمقانه است و اینقدر ویژگیهای مثبت برای ارائه کردن دارم که نخوام متوسل به تیپ و قیافه یا ژست سیگارکشیدن بشم.



نشخواری دردناک

عصر جمعه است و من دلم گرفته.
امروز تمام مشکلات جسمیم همراه با دردی کلافه کننده به سمتم هجوم آوردن و منم اصن حوصله ندارم مث همیشه صورتم رو با سیلی سرخ نگه دارم.
هدفون گذاشتم و دارم به آهنگهایی که دانلود کردم گوش میدم…میرسه به یه آهنگ سنتی،اول فکر می کنم شهرام ناظری ه ولی نه،گمونم استاد شجریان باشه.
آهنگ پرتابم می کنه به سالها قبل. به اون سالها که کلاس سه تار می رفتم و یاد عاشقی استادم می افتم و خواستگاریش و بعد… یاد هومان( همسر سابقم) راستی الان چطوره؟ داره چیکار می کنه؟ اونم مث من گاهی وقتها نقب میزنه به گذشته؟یا عین خیالشم نیست با زندگی که سوخت و خاکستر شد.

جدی اگه با استادم ازدواج کرده بودم،الان تو چه موقعیتی بودم؟ بازم اینقدر درد می کشیدم؟ یا داشتم برنامه و کتابهای بچه ام رو آماده میکردم برای روز شنبه؟… اصن ام اس هم سراغم نمی اومد… فک می کنم متفاوت بودنم به چه قیمت گزافی برام تموم شد…چه آش کشک خاله ایی شد.

پای دردناکم رو با دست جابجا می کنم و دگمه قطع ه پخش ِ آهنگ رو فشار میدم…



قضیه مال بیشتر از بیست سال پیشه…هر جمع و مناسبتی بود و گردهمایی که توش قرار بود یه نفر گیتاریست باشه…نام “هومن جاوید” به گوش من می خورد…ولی هیچ وقت موفق نشدم ببینمش…حتی یادمه یه شب خونه دوستی از دوستان ِ همسر سابقم دعوت بودیم.از قبل بهم گفته بودن،هومن جاوید هم دعوته و منم کلی دلم رو صابون زده بودم که دیگه امشب می بینمش Wink وقتی رسیدیم سرقرار از صابخونه پرسیدم پس هومن جاوید کو؟ گفت همین پیش پای شما ۵ دقیقه پیش رفت ….Frown

و این شد که من هیچ وقت نتونستم ایشون رو ببینم با وجود تمام تعریفهایی که ازش شنیده بودم که چقدر خوب گیتار میزنه اداهاش عین الویس پریسلی ه و…

تا شد جمعه شب که آگهی کنسرتش رو دیدم… و اینبار بعد گذشت بیست سال موفق شدم که بلیط تهیه کنم و تو کنسرتش باشم و اینبار واقعا از نزدیک ببینمش…هرچند میدونم که نباید توقع داشته باشم در اجرایی تحت ممیزی ارشاد،بدل ِ الویس پریسلی رو ببینم.

پ.ن: همسر سابق من تو کار موسیقی بود پس طبیعیه که خیلی از علائق و فعالیتها و آشنایی هامون  محدود به این حوزه میشد.

هرکی بخواد و بتونه بیاد خوشحال میشم اونجا ببینمش.(جمعه شب)



یه دیواره…یه دیواره…

سالها قبل بود.زمان موشکباران تهران که ما دست جمعی فرار کرده بودیم شمال!! ویلای خاله جان.

شب بود همه جوونترا رفتیم تو کوچه برای قدم زدن ِ بعد شام، فک کنم یه ده نفری میشدیم… نم بارون میزد از اون بارون پودری های ِ مخصوص شمال و مه…یه مه دوست داشتنی… اون موقع ها هنوز اینقدر ویلا سازی نشده بود و می تونستی با یه نفس عمیق بوی برنج ِ شالیزار ِروبروی کوچه که مخلوط شده بود با بوی خوش ِ چوب سوخته خارج شده از دود کش ویلاها رو بکشی تو ریه هات و ببلعیشون.

اون موقع ها هنوز عاشقت بودم یه عاشق ِ ساکت که هیچ امیدی به وصال نداشت… با تو هم نوایی میکردم،یه دیواره…یه دیواره…

الان شماره موبایلت تو گوشیمه…حتی همین چندوقت پیش بازم بعد سالها بهم زنگ زدی… ولی دیگه نه عشقی بهت دارم و نه حتی میلی.



بعضی موقع ها دور زدن تو آرشیو نوشته ها چقدر حال آدم رو خوب میکنه…مثل این نوشته که مال سال ۸۸ ئه و برای من پر از خاطره و خنده بود.

“-دیروز ناهار مهمون خونه آلوچه خانم بودم و اینقدر حالم بد و نامطمئن بود که حتی برای دستشویی رفتن هم احتیاج به کمک آورا داشتم برای بلند و کوتاه شدن ولی در عوض این حال بدم، موقع پا کردن کفشم و تقلای مذبوحانه من و آورا و فرجام و در نهایت پوشیدن کفش در حالیکه انگش اشاره من که به عنوان پاشنه کش ازش استفاده می کردم گیر کرد بین پام و کفش و حالا دِ بکش که انگشت در بیاد!!! و خنده های از ته دل ما سه تا … یعنی ضعف کردیم از شدت خنده. بعدشم بهشون گفتم خداییش چقدر باید می گشتید که دوستی پیدا کنید که به همین راحتی سر یه کفش پا کردن از ته دل می خندوندتون.
تصویر سازی مطلب: من در حالیکه از جام بلند شدم که پای باد کرده از نشستنم رو بزور بچپونم تو کفش و خم شدم و انگشت انداختم تو کفشم و کفش رفته تو پام همراه انگشت!! و کیپ کیپه طوریکه انگشت به این راحتی در نمیاد! و فرجام رو زانوهاش ایستاده و شونه های من و گرفته که من بخاطر خم شدن تعادلم رو از دست ندم و با صورت برگردم رو زمین و آورا هم در حالیکه در یه دست پاشنه کش رو گرفته و با دست دیگه نوک کفش رو نگه داشته که من بتونم پام رو فشار بیارم که داخل کفش شه………. حالا همه این مجموعه نشسته و نیمه ایستاده بعد از اینهمه تقلا و بیست بار درآوردن کفش و به طریقی دیگه پاکردنش معطل انگشت گیر کرده در کفش منن!!
آقا خداییش من نمی دونستم اینقدر الهه جذابیت و زنانگی هستم! از وقتی وارد این وبلاگستان شدم یه بار چسبوندنم به یه آقای دکتر وبلاگ نویس و به عنوان رقیب آی بهم حسودی کردن و حرف در آوردن بعد از اعاده حیثیت از ایشون چسبوندم به یه وبلاگ نویس دیگه و باز آی مزخرف گفتن و حسادت کردن!!! از اون فارغ نشده چسبوندم به “رضا یزدانی” باز مزخرف و حسادت!!!… بابا خداییش من کارم خیلی درسته و یه گنزالس به تمام معنا هستم خوبه که نمی تونم راه برم ودلبری کنم وگرنه کلی کشته مُرده پشتم ریخته بود …خداییش این آخری دیگه خدای خنده بود.”



کسی یادش هست اون دورانی که می خواستی به دوست غیر هم جنست زنگ بزنی،از خونه میزدی بیرون و میرفتی یه تلفن همگانی خلوت گیر می آوردی و با هزار امید و آرزو سکه ۲ ریالی رو می نداختی تو تلفن (آیا بخوره آیا نخوره) و زنگ میزدی و هی دعا دعا میکردی خودش برداره!!!

نه مثل حالا که یه موبایل تو جیب هرکسی هست و سیم ثانیه با خودِخود طرفت تماس میگیری،خیلی راحت… شاید واسه همینم هست که عشقهای این دوره کلی توفیر داره با اون دوره،چون حتی تماس گرفتن باهاش هم دیگه زحمت و دلشوره ایی برات نداره و مشترک مورد نظر در دسترسته.

 

پ.ن:امروز صبح بعد گذشت ِ کمتر از یک هفته ،حال خوب و نرمالی دارم و انرژیم تخیله شده نیست و قشنگی های زندگی رو می بینم. Smile

پ.ن۲: یادتونه داخل کیسوسک بخصوص اگه جای خلوت و دنجی بود اکثرا بوی شاش می اومد؟Big Smile)

انگار محل قضای حاجت بعضی تنگش گرفته ها بود Wink



همین الان شنیدم… این آقا وانتیه اومده… و من همچنان بی پا هستم و در هوس خرید کردن ازش ،چون منظورش من ِ شیرینی خورم . Wink