زن سن بالا؟

حالا مي خوام برعکس نوشته قبلي رو سئوال کنم.
چرا يک مرد تمايل داره که با خانومي بزرگتر از خودش(از لحاظ سني) ارتباط برقرار کنه؟ اون خانوم چه جذابيتي براش داره؟انگيزه اش فقط مي تونه مالي باشه؟2 يا سه سال شايد معقول باشه ولي من حتي اختلاف 10 سال رو توي همين ايران خودمون ديدم.
براي اختلاف سني حدود 10 سال،توجيه جذابيت مالي داشتن قابل قبوله و اينکه حتما خانوم يه جاذبه ايي براي مرد داشته اعم از موقعيت اجتماعي يا مالي… که مرد در آينده قادر خواهد بود به خانوم تکيه کنه و زير چتر حمايتيش قرار بگيره.
ولي تو اختلاف سني هاي کمتر يعني زير 3 سال،دلم مي خواد آقايون يا خانومهايي که اين تجربه رو داشتن يا تو دور و اطراف ديدن بهم بگن،چرا؟اصن موقع برقراري ارتباط به اين قضيه فکر مي کنن؟براشون ملاکه؟
بهتره موضع خودم رو مشخص کنم که من با اين قضيه هيچ مشکلي ندارم ولي دلم مي خواد چرايي اش رو از دهان شما بخصوص يه آقا بشنوم.



از شنبه

حکايت من شده حکايت اون آدمي که بهش ميگن رژيم بگير…ميگه امروز رو بخورم ولي قول ميدم از شنبه.
اين چند ماه بعلت اينکه تو خونه هم روي ويلچر ميشينم که کمتر فشار بهم بياد و تند تر بکارهام برسم يا سرک بکشم بجاهايي که قبلا عمرا با واکر حال داشتم برم! روي ويلچر ميشينم.
اين هم سبب شده کمترين انرژي رو مصرف کنم يا بسوزنم و چندکيلويي چاق شم.
قبلا هر غذايي که مي خوردم خيالم راحت بود که از دم ميز تا اتاق با فشاري که براي قدم برداشتن به خودم وارد ميکنم،همش رو مي سوزونم و روي وزنم تاثيري نداره..
خودم احساس ميکردم دارم چاق ميشم ولي نمي خواستم باورکنم تا اينکه چند روز قبل مهموني دعوت بودم اونم طبقه سوم!!!و بدون آسانسور . وقتي بغلم کرد که بريم بالا،بهم گفت چاق شدي!!!
و اين يک زنگ خبر جديدي بود از دهان غير.
صرف نظر از اينکه سنگين شدن همون يذره تحرک رو ازم ميگيره بايد حواسم به حمل کنندگانم باشه!!!که از کت و کول و ايضن کمر ساقط نشن.
همش با خودم تکرار ميکنم تنبلي رو بذار کنار و راه برو. واسه شروع طول اتاقم رو سعي ميکنم با واکر راه برم ولي فشار و خستگي سبب ميشه تنبلي کنم و فوري بشينم و ادامه ندم.
و نفس زنون با خودم بگم از شنبه….



اتفاقي که پنج شنبه افتاد،باز اين سئوال رو به ذهنم آورد،که مجازيم به اسم غيرت يا ناموس دزدي… ديگري رو از نعمت حيات محروم کنيم؟
چرا هميشه سعي ميشه صورت مساله پاک شه و اگه از خيانت يارت خيلي درد مي کشي يک مسکن قوي تزريق شه تا اون لحظه درد آروم بگيره براي تکرار مورد بعدي هم خدا بزرگه.
اگه به ادعاي ضارب ،6 ماه رفته زندان و در اين فاصله مقتول،ناموس دزدي کرده.چرا فکر نمي کنيم کدوم عقل سليمي مي پذيره وقتي از زندگي و همسرت راضي هستي به فاصله 6 ماه دوري،فوري بري سراغ جاگزيني… اينها همه بهانه ست براي توجيه عمل زشت.
چرا وقتي مورد خيانت واقع ميشيم به هر علتي،مي خوايم سر به تن رقيب نذاريم؟و فکر می کنیم با حذف حریف همه چیز حل میشه.بابا جون اين آدم نه،يکي ديگه. تو طرفت اينکاره ست بايد مشکلت رو از ريشه حل کني.کسي که استعداد و توانايي!! خيانت داره،باز هم مي تونه مرتکب اين عمل بشه،حالا تو هي جلو چشم و گوش و دهنش!! رو بگير.
یک کامنت کاملا مرتبط که لپ مطلب رو بازگو کرده.



سلام. سه شنبه و چهارشنبه (18 و 19 آبان ماه) بازارچه ی غذا به نفع بیماران ام.اس برپاست؛ حتما تشریف بیارین.
آدرس: تهران – خیابان وصال شیرازی – بین خیابان های انقلاب و طالقانی – کوچه ی شمس – انجمن ام.اس ایران
ساعت بازارچه: 11:30 الی 14:30
چه غذاهایی داریم؟
آش و سوپ و قیمه و کشک بادمجون و ته چین و کوکو و کتلت و سالادهای مختلف و ماکارونی و چند نوع دسرهای خوشمزه و شیرینی و مربا و ترشی و دیگه هر چی بخواهید.
“کامنت دونی پست پایینی بازه”



فعلا از دیروز بعداز ظهر روی مود خوبی نیستم… همش فکر می کنم اگه اون موقع من اونجا بودم. چیکار می کردم؟
مطمئنن یه شوک عظیم بهم وارد می شد ولی آیا می تونستم کمکش کنم؟ناتوان تر از این حرفهام. پس چیکار می کردم فقط گریه و شیون؟یا شایدم با جیغ هام می تونستم اون مردم بی تفاوت و شاید بهت زده رو از هپروت خارج کنم؟
حتی تصورش هم وحشتناکه که 45 دقیقه رو زمین افتاده باشی و جون بدی و کمک بخوای بعد یکی پیدا نشه بهت کمک کنه. اونم تو منطقه ایی که با نزدیکترین بیمارستان فاصله ات با ماشین 2 دقیقه است.
اونم تو میدونی که دوتا کیوسک پلیس هست!! یکی نیروی انتظامی و یکی پلیس راهنمایی و رانندگی!!!
پلیس حافظ جون مردمه یا قاتل اونها؟
فکر می کنم اگه اون پسر نگون بخت فریاد زده بود مرگ بر فلانی!! چندتا مامور خودشون رو می نداختن اونجا تا جلوی فاجعه رو بگیرن.
واقعا چی بر سرمون اومده؟ ما همون مردم متحد یکسال قبلیم؟
نوشته مرتبط
لطفا مطلبی که در دنباله اومده و به جهت حمایت از “محک” نوشته شده مطالعه کنید.

Continue Reading »



می خونم و گریه می کنم نمی دونم دلم به حال خودم بسوزه،به حال اون پسرک که مفت مفت مُرد ،به حال مردمم یا به حال ایران؟



مثل هر شنبه تو اين شش سال گذشته،وبلاگ رو آپ ديت نکردم.
وقتي بعداز ظهر دوستي تلفن کرد و پرسيد خوبي؟نگرانت شدم بلاگ رو به روز نکردي.حس آشنا و قديمي رو بخاطرم آورد و يه شيطنت ذاتي درم دوباره عرضه اندام کرد.Grinevil
ياد اون موقع هايي افتادم که مجبور!! بودم برم مدرسه و يک روز صبحي که حال مدرسه رفتن هم نداشتم،خودم رو ميزدم به مريضي. يه مريضي هم که علامت بيروني نداشته باشه مثل تب ،که يوقت سريع لو نرم که هيچيم نيست. مثلا بگم آي دلم پيچ مي خوره و درد ميکنه. بعد که صبح ميگذشت و من خوابم رو کامل داشتم و قصه هاي ساعت 10 راديو و برنامه کودکش رو گوش داده بودم… کم کم حوصله ام سر مي رفت از اينکه کاري نبود انجام بدم نه مشقي نه تکليف شبي…
ديروزم همين حس قديمي رو داشتم و وقتي ساعت آپ کردن گذشت و رفع تکليف شد!!! کم کم حوصله ام سر رفت و طاقت نياوردم و کرکره دوکان رو کشيدم بالا و يه پست گذاشتم…