كفش مجلسي!

همه چيز از يه لحاف شروع شد.
– اين مغازه احتمالا لَحافي که تو مي خواي رو داره.
– چي لَحاف؟ بي سواد لاحاف.
– لاحاف چيه؟ خودت بي سوادي… مگه نمي نويسن لَحاف.
– بنويسن!! چه ربطي داره؟ حتما تو جزو اون آدمهايي هستي که به سيب زميني ميگن سيب زَمَني و…
– آره مگه نمي دونستي ؟ تازشم ما هروز با همساده ديفال به ديفالمون سر گذاشتن سلط زباله مشکل داريم؟
.
.
.
خلاصه اين کل و کل و مسخره بازي و شوخي سر اداي کلمات ادامه داشت تا اينکه از اميد خواهش کردم با کلماتي که مسخره مي کرديم يه متن بنويسه و برفسته!! برام… اينم شد نتيجه:
سوالاي بزرگي هستن كه سالهاس گوشه ذهنمونو درگير خودشون كردن….:thinking
مثلا يكيش همين: از اون روزي كه يه شاه مريض صد سال پيش فرمون مشروطيت رو امضا كرد و از زير لَحاف داد بيرون تا جِرقه تشكيل اولين دوره مجلس شوراي ملي زده شه تا چن سال بعد كه جانشين خلفش همون مجلس رو به توپ بست و در مقابل چشماي چن كرور سيب زَمَني درش رو سه قلفه كرد و حتي چن سال بعدترش كه يه نخست وزير بيمار سُرُم به دست (عليرغم مخالفت شديد مجلسيان) صنعت نفت رو ملي كرد و از زير پتو داد بيرون ؛ هميشه ضرورت وجودي مجلس برامون يه علامت سوال بزرگ بوده و از خودمون مي پرسيديم “اصن وجود اين خانه 72 ملت ضرورت داره؟؟؟؟ و اگه جواب مثبته ؛ اين چه ضرورتيه كه ما متوجه ضرورتش نمي شيم!!!!!؟؟؟”Grinontknow
اون قديما يه همساده داشتيم كه شغلش آهنگري بود و تو كُل محله به “عادل” بودن مشهور…چرا؟؟؟ (اينم يكي از همون سوالاس كه گفتيم ذهنمونو درگير خودش كرده!!!) يه روز با يكي از پسراي پررو و بي تربيتش حرفمون شد… و اون در راستاي اجراي عدالت !!! چنان گوشمون رو پيچوند كه تا همين اواخر هم كاملا سرجاي اولش برنگشته بود… :angryوقتي به بابامون شيكايت برديم بهمون فرمودن( نقل به مضمون): “پسرم…عدالت تلخه ؛ ولي نتيجه ش شيرينه:whew !!”البته اون زمونا كه مثل حالا هزارجور شيريني رنگ و وارنگ و تر و خشك وجود نداشت كه ما دقيقا متوجه منظور بابامون از “شيرين” بشيم(حتي قند هم از جنگ جهاني دويم به بعد تو خونمون جيله بندي شده بود)…اين بود كه تنگ غروب يه روز دلگير پاييزي كه داشتيم با بابامون ميرفتيم طرف ميدون بهارستون(نه فك كني با مجلس كاري داشتيما… نه ؛ مي خواستيم واسه ما يه جفت كفش ابتياع كنيم تا ديگه پا تو كفش بزرگترا نكنيم!!)؛ بابامون برامون از پيلاشكيه خسروي يه پيلاشكي خريدن و با يه جست عاقل اندر سفيه فرمودن: “پسرم…شيرين يعني اين…عين عدالت!!!”
يادش بخير… بعتشم يه جفت كفش نوك دراز ورني مشكي خريديم كه فروشنده ش مي گفت:”پسرم …اين كفش مجلسيه!!!” ما كه اون موقع نفهميديم منظورش از اين حرف چيه…يعني راستش رو بخواي هنوزم نفهميديم:embaressed … ولي فك كنيم مي خواست از اينكه مغازه ش ديفال به ديفال مجلس بود به ما پز بده…:thinking
نمي دونيم چرا با اينكه ما همچي سند و سالي نداريم ولي چيزايي يادمون مياد كه تو قوطي هيچ عطاري پيدا نميشه (اينم يكي ديگه از همون سوالاس كه قبل تر گفتيم ذهنمونو درگير كرده)
كم كم باهاس بريم…سقف پستو چيكه ميكنه ؛ سلطي كه زيرش گذاشتيم لبريز شده… باهاس ديگه خاليش كنيم؛ اما كجا ؟؟؟؟؟
پ.ن: نمي دونيم اين سوال آخري ديگه از كجا اومد و ذهنمونو درگير خودش كرد!!؟؟:sick

پ.ن: متن رو بعد از اينکه برام فرستاد بلند بلند خوندم وضبط کردم براي همينه که اينقدر تپق داره و خنده ام رو تو خيلي جاها نتونستم کنترل کنم … فکر کردم طبيعي خوندن، گوش دادنش رو هم لذت بخش تر ميکنه.:teeth هرچند که خوندنش خيلی خيلی سخت بود.:whew



کفش مجلسی!

همه چيز از يه لحاف شروع شد.
– اين مغازه احتمالا لَحافي که تو مي خواي رو داره.
– چي لَحاف؟ بي سواد لاحاف.
– لاحاف چيه؟ خودت بي سوادي… مگه نمي نويسن لَحاف.
– بنويسن!! چه ربطي داره؟ حتما تو جزو اون آدمهايي هستي که به سيب زميني ميگن سيب زَمَني و…
– آره مگه نمي دونستي ؟ تازشم ما هروز با همساده ديفال به ديفالمون سر گذاشتن سلط زباله مشکل داريم؟
.
.
.
خلاصه اين کل و کل و مسخره بازي و شوخي سر اداي کلمات ادامه داشت تا اينکه از اميد خواهش کردم با کلماتي که مسخره مي کرديم يه متن بنويسه و برفسته!! برام… اينم شد نتيجه:
سوالاي بزرگي هستن كه سالهاس گوشه ذهنمونو درگير خودشون كردن….:thinking
مثلا يكيش همين: از اون روزي كه يه شاه مريض صد سال پيش فرمون مشروطيت رو امضا كرد و از زير لَحاف داد بيرون تا جِرقه تشكيل اولين دوره مجلس شوراي ملي زده شه تا چن سال بعد كه جانشين خلفش همون مجلس رو به توپ بست و در مقابل چشماي چن كرور سيب زَمَني درش رو سه قلفه كرد و حتي چن سال بعدترش كه يه نخست وزير بيمار سُرُم به دست (عليرغم مخالفت شديد مجلسيان) صنعت نفت رو ملي كرد و از زير پتو داد بيرون ؛ هميشه ضرورت وجودي مجلس برامون يه علامت سوال بزرگ بوده و از خودمون مي پرسيديم “اصن وجود اين خانه 72 ملت ضرورت داره؟؟؟؟ و اگه جواب مثبته ؛ اين چه ضرورتيه كه ما متوجه ضرورتش نمي شيم!!!!!؟؟؟”Grinontknow
اون قديما يه همساده داشتيم كه شغلش آهنگري بود و تو كُل محله به “عادل” بودن مشهور…چرا؟؟؟ (اينم يكي از همون سوالاس كه گفتيم ذهنمونو درگير خودش كرده!!!) يه روز با يكي از پسراي پررو و بي تربيتش حرفمون شد… و اون در راستاي اجراي عدالت !!! چنان گوشمون رو پيچوند كه تا همين اواخر هم كاملا سرجاي اولش برنگشته بود… :angryوقتي به بابامون شيكايت برديم بهمون فرمودن( نقل به مضمون): “پسرم…عدالت تلخه ؛ ولي نتيجه ش شيرينه:whew !!”البته اون زمونا كه مثل حالا هزارجور شيريني رنگ و وارنگ و تر و خشك وجود نداشت كه ما دقيقا متوجه منظور بابامون از “شيرين” بشيم(حتي قند هم از جنگ جهاني دويم به بعد تو خونمون جيله بندي شده بود)…اين بود كه تنگ غروب يه روز دلگير پاييزي كه داشتيم با بابامون ميرفتيم طرف ميدون بهارستون(نه فك كني با مجلس كاري داشتيما… نه ؛ مي خواستيم واسه ما يه جفت كفش ابتياع كنيم تا ديگه پا تو كفش بزرگترا نكنيم!!)؛ بابامون برامون از پيلاشكيه خسروي يه پيلاشكي خريدن و با يه جست عاقل اندر سفيه فرمودن: “پسرم…شيرين يعني اين…عين عدالت!!!”
يادش بخير… بعتشم يه جفت كفش نوك دراز ورني مشكي خريديم كه فروشنده ش مي گفت:”پسرم …اين كفش مجلسيه!!!” ما كه اون موقع نفهميديم منظورش از اين حرف چيه…يعني راستش رو بخواي هنوزم نفهميديم:embaressed … ولي فك كنيم مي خواست از اينكه مغازه ش ديفال به ديفال مجلس بود به ما پز بده…:thinking
نمي دونيم چرا با اينكه ما همچي سند و سالي نداريم ولي چيزايي يادمون مياد كه تو قوطي هيچ عطاري پيدا نميشه (اينم يكي ديگه از همون سوالاس كه قبل تر گفتيم ذهنمونو درگير كرده)
كم كم باهاس بريم…سقف پستو چيكه ميكنه ؛ سلطي كه زيرش گذاشتيم لبريز شده… باهاس ديگه خاليش كنيم؛ اما كجا ؟؟؟؟؟
پ.ن: نمي دونيم اين سوال آخري ديگه از كجا اومد و ذهنمونو درگير خودش كرد!!؟؟:sick

پ.ن: متن رو بعد از اينکه برام فرستاد بلند بلند خوندم وضبط کردم براي همينه که اينقدر تپق داره و خنده ام رو تو خيلي جاها نتونستم کنترل کنم … فکر کردم طبيعي خوندن، گوش دادنش رو هم لذت بخش تر ميکنه.:teeth هرچند که خوندنش خيلی خيلی سخت بود.:whew



شايد نبايد الان هم اين مطلب رو مي نوشتم … چون يکي از بزرگترين بدي ها و نقاط ضعف من اينه که با ديدن حرکتي و يا شنيدن حرف نا مربوطي در لحظه گُر مي گيرم و جوابي که همون لحظه به ذهنم ميرسه رو پرتاب مي کنم بيرون … با خوندن بعضي کامنتها و دريافت چند تا ايميل خصوصي، سعي کردم خودم رو کنترل کنم و اصلا جواب ندم به هيچ کدوم…ولي از اونجايي که خوانندگانم چه موافق و چه مخالف براي من نظرشون خيلي مهمه، خواستم جوابگو باشم.
اميد هميشه به من مي گفت وقتي چيزي مي نويسي در بهترين حالت مخاطبت 40% منظور نوشته ات رو مي گيره.
ولي من نظرم خلاف اين بود و مي گفتم نه اگه 100% نباشه 80% ديگه هست.:eyelash
تا وقتي که از خودت و بيماريت و مشکلات دست به گريبانت مي نويسي همه چيز عالي و درک شدنيه ولي اگه يک کم دايره رو بزرگتر کني، اونوقته که تشدد آرا به وجود مياد و حتي ممکنه خيلي تو صحراي کربلا هم گم شن :confused… نمونه اش رو هم دارم.
مثل کسي که احساس تيز بودن داره منفجرش مي کنه و براي مچ گيري از من!!!! نوشته حذف شده رو مياره وسط و واسه مستدل بودن حرفش اين شعر و هم مينويسه که :” واعظان کين جلوه در محراب و منبر مي کنند /تا به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند”.
اين آقا يا خانم عزيز معلومه اصلا نوشته من رو نخونده و فقط يهو در اثر فوران حس باحالي فقط خواسته يه چيزي گفته باشه :goon…آخه دوست من، من کجاي نوشته ام تاکيد کردم که با روابط زن و مرد مشکل دارم و يا لوندي رو براي يک زن قبيح دونستم؟جز اين بوده که خواستم فقط بگم افکار متجددانه رو با تفکر سنتي قاطي نکنيد و مغلمه تهوع آور نسازيد، يا شتره باشيد يا مرغه و تاکيد کردم که هر نکته مکاني دارد و… که تو به زعم خودت مچ من و گرفتي و نوشته ايي که به هزار دليل ديگه غير اين چيزي که تو اشاره کردي حذف شده، رو تو با زرنگي سيو کردي و حالا به عنوان دليل مستندت مي کوبي تو صورتم.
يا دوست ديگه ايي اشاره ميکنه که من با زيرکي همه رو گذاشتم يک طرف و خود باحالم رو يک طرف ديگه.
مگه اين نوشته در مورد من بوده؟ جز اين بود که با دليل و مدرک خواستم ثابت کنم که افراد باهوش جامعه چه زن و چه مرد وقتي پاي ازدواج درميون باشه خواستار ندارن! توقع داشتي براي اثبات حرفم دختر همسايه رو مثال بزنم؟! جامعه ما جامعه رکي نيست و همه چيز در لفافه تعارف و شکسته نفسي پيچيده ميشه براي همين آدمي هم مثل من اگه بگه بابا بخدا با وجوديکه از لحاظ ظاهر چيزي از کسي کم نداشتم ولي خواستار(با خواستگار فرق ميکنه ها) زيادي نداشته، فوري جبهه مي گيريم که واه واه بلا بدور دختره چه از خودش راضيه! ديگه اصلا نگاه نمي کنيم بحث چي بود که اين خودزني توش اتفاق افتاد؟
يا کجاي نوشته من اين معني رو ميداد که من گفتم مردها همه از دم خيانتکارن؟ اگه اينطوري فکر مي کردم که بيچاره اميد بود… اتفاقا تو دنياي واقعي همه ميدونن که من مبنا رو بر خوب بودن طرف ميذارم مگه خلافش ثابت شه و اين مرد و زن نداره … حالا اگه با نوشته ام من غير اين منتقل کردم معذرت مي خوام چون واقعا اينطوري نيست.
يا دوست ديگه فقط بخاطر به چالش کشيدن بحث به هر قيمتي که شده و اعتراف گرفتن از خوانندگان که با من مخالفند و جرات دادن به اونها که حرفي عليه من بزنن!! بحث سازنده رو به بيراهه مي کشونه…چرا به اپوزيسون تشبيه ات کردم؟ چون اونها هم خورد کردن فلاني و بيساري در درجه اول اهميت براشونه، داد سخن ميدن که راي نديد تو خونه هاتون بمونيد و… ديگه فکر مردم بيچاره ايي که تو همين وضعيت با هزار بدبختي دارن زندگي ميکنن و صورتشون رو با سيلي سرخ نگه داشتن و واسه يه لقمه نون شب هزار معلق بايد بزنن رو نمي کنن،چرا بکنند؟راحت تو کشور مملو از دموکراسي گرفتن نشستن و راضين، ديگه گورباباي من ناراضي کرده. بجاي اينکه بيايم به تفکرات و طرز فکري که به غلط عرف شده بپردازيم و راه کار براش ارائه بديم سعي در جرواجر کردن طرف مقابل داريم.چرا؟ چون جرات کرده حرف زده.
چقدر قشنگتر بود از هم مي آموختيم و آموخته مون رو به نسل بعد خود منتقل مي کرديم که اين جامعه ملتهب به سلامت از مرحله گذر، گذر کنه.
حالا هم اگه اين حرفها راحتت مي کنه که ويلي اَخه، فروتن نيست يا شعار ميده ولي در خفا چنان ميکنه و… بگو شايد من يک نفر اصلاح شدم بي خيال هزاران نفر ديگه.
پ.ن: من برای جلوگيری از ورورد اسپم و کنترل اون،فقط کامنت دونی آخرين نوشته رو فعال ميذارم.
پ.ن:بچه هايي که برام ايميل زدن اين نوشته رو به حساب جواب من به ايميلشون بدونن لطفا.:regular
اين آهنگ هم يه جورايي به دلم نشسته شايد که وصف حاله امشبمه.:wink


لينک دانلود



شايد نبايد الان هم اين مطلب رو مي نوشتم … چون يکي از بزرگترين بدي ها و نقاط ضعف من اينه که با ديدن حرکتي و يا شنيدن حرف نا مربوطي در لحظه گُر مي گيرم و جوابي که همون لحظه به ذهنم ميرسه رو پرتاب مي کنم بيرون … با خوندن بعضي کامنتها و دريافت چند تا ايميل خصوصي، سعي کردم خودم رو کنترل کنم و اصلا جواب ندم به هيچ کدوم…ولي از اونجايي که خوانندگانم چه موافق و چه مخالف براي من نظرشون خيلي مهمه، خواستم جوابگو باشم.
اميد هميشه به من مي گفت وقتي چيزي مي نويسي در بهترين حالت مخاطبت 40% منظور نوشته ات رو مي گيره.
ولي من نظرم خلاف اين بود و مي گفتم نه اگه 100% نباشه 80% ديگه هست.:eyelash
تا وقتي که از خودت و بيماريت و مشکلات دست به گريبانت مي نويسي همه چيز عالي و درک شدنيه ولي اگه يک کم دايره رو بزرگتر کني، اونوقته که تشدد آرا به وجود مياد و حتي ممکنه خيلي تو صحراي کربلا هم گم شن :confused… نمونه اش رو هم دارم.
مثل کسي که احساس تيز بودن داره منفجرش مي کنه و براي مچ گيري از من!!!! نوشته حذف شده رو مياره وسط و واسه مستدل بودن حرفش اين شعر و هم مينويسه که :” واعظان کين جلوه در محراب و منبر مي کنند /تا به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند”.
اين آقا يا خانم عزيز معلومه اصلا نوشته من رو نخونده و فقط يهو در اثر فوران حس باحالي فقط خواسته يه چيزي گفته باشه :goon…آخه دوست من، من کجاي نوشته ام تاکيد کردم که با روابط زن و مرد مشکل دارم و يا لوندي رو براي يک زن قبيح دونستم؟جز اين بوده که خواستم فقط بگم افکار متجددانه رو با تفکر سنتي قاطي نکنيد و مغلمه تهوع آور نسازيد، يا شتره باشيد يا مرغه و تاکيد کردم که هر نکته مکاني دارد و… که تو به زعم خودت مچ من و گرفتي و نوشته ايي که به هزار دليل ديگه غير اين چيزي که تو اشاره کردي حذف شده، رو تو با زرنگي سيو کردي و حالا به عنوان دليل مستندت مي کوبي تو صورتم.
يا دوست ديگه ايي اشاره ميکنه که من با زيرکي همه رو گذاشتم يک طرف و خود باحالم رو يک طرف ديگه.
مگه اين نوشته در مورد من بوده؟ جز اين بود که با دليل و مدرک خواستم ثابت کنم که افراد باهوش جامعه چه زن و چه مرد وقتي پاي ازدواج درميون باشه خواستار ندارن! توقع داشتي براي اثبات حرفم دختر همسايه رو مثال بزنم؟! جامعه ما جامعه رکي نيست و همه چيز در لفافه تعارف و شکسته نفسي پيچيده ميشه براي همين آدمي هم مثل من اگه بگه بابا بخدا با وجوديکه از لحاظ ظاهر چيزي از کسي کم نداشتم ولي خواستار(با خواستگار فرق ميکنه ها) زيادي نداشته، فوري جبهه مي گيريم که واه واه بلا بدور دختره چه از خودش راضيه! ديگه اصلا نگاه نمي کنيم بحث چي بود که اين خودزني توش اتفاق افتاد؟
يا کجاي نوشته من اين معني رو ميداد که من گفتم مردها همه از دم خيانتکارن؟ اگه اينطوري فکر مي کردم که بيچاره اميد بود… اتفاقا تو دنياي واقعي همه ميدونن که من مبنا رو بر خوب بودن طرف ميذارم مگه خلافش ثابت شه و اين مرد و زن نداره … حالا اگه با نوشته ام من غير اين منتقل کردم معذرت مي خوام چون واقعا اينطوري نيست.
يا دوست ديگه فقط بخاطر به چالش کشيدن بحث به هر قيمتي که شده و اعتراف گرفتن از خوانندگان که با من مخالفند و جرات دادن به اونها که حرفي عليه من بزنن!! بحث سازنده رو به بيراهه مي کشونه…چرا به اپوزيسون تشبيه ات کردم؟ چون اونها هم خورد کردن فلاني و بيساري در درجه اول اهميت براشونه، داد سخن ميدن که راي نديد تو خونه هاتون بمونيد و… ديگه فکر مردم بيچاره ايي که تو همين وضعيت با هزار بدبختي دارن زندگي ميکنن و صورتشون رو با سيلي سرخ نگه داشتن و واسه يه لقمه نون شب هزار معلق بايد بزنن رو نمي کنن،چرا بکنند؟راحت تو کشور مملو از دموکراسي گرفتن نشستن و راضين، ديگه گورباباي من ناراضي کرده. بجاي اينکه بيايم به تفکرات و طرز فکري که به غلط عرف شده بپردازيم و راه کار براش ارائه بديم سعي در جرواجر کردن طرف مقابل داريم.چرا؟ چون جرات کرده حرف زده.
چقدر قشنگتر بود از هم مي آموختيم و آموخته مون رو به نسل بعد خود منتقل مي کرديم که اين جامعه ملتهب به سلامت از مرحله گذر، گذر کنه.
حالا هم اگه اين حرفها راحتت مي کنه که ويلي اَخه، فروتن نيست يا شعار ميده ولي در خفا چنان ميکنه و… بگو شايد من يک نفر اصلاح شدم بي خيال هزاران نفر ديگه.
پ.ن: من برای جلوگيری از ورورد اسپم و کنترل اون،فقط کامنت دونی آخرين نوشته رو فعال ميذارم.
پ.ن:بچه هايي که برام ايميل زدن اين نوشته رو به حساب جواب من به ايميلشون بدونن لطفا.:regular
اين آهنگ هم يه جورايي به دلم نشسته شايد که وصف حاله امشبمه.:wink

لينک دانلود



فکر نمی کنم تو زندگيم پايان سريالی، مثل سريال “يک مشت پرعقاب” حالم رو گرفته باشه.
سريال درپيت زياده با مضمون و بازيگر های آبکی و پايانی بس آبکی تر:eyebrow ولی از اين سريال با اون بازيکنان کار درست همچين انتظاری نمی رفت … حالا يا باز پايان عوض شده بود يا …:thinking
بقدری گاف های سهمگين داشت که هيچی نگم بهتره.
فقط حال تهوع گرفتم آخرش رو … با خودم گفتم حيف از کيانيان و اون ديالوگهای استخوون دار.
وحيد در مورد وام بلا عوض بهزيستی نوشته … مشمولين بخونن.:teeth
اينم بازارچه نوروزی،خيريه مهر طه
ممنون از همه بچه هايي که تو بحث ديروز شرکت کردن.:love



فکر نمی کنم تو زندگيم پايان سريالی، مثل سريال “يک مشت پرعقاب” حالم رو گرفته باشه.
سريال درپيت زياده با مضمون و بازيگر های آبکی و پايانی بس آبکی تر:eyebrow ولی از اين سريال با اون بازيکنان کار درست همچين انتظاری نمی رفت … حالا يا باز پايان عوض شده بود يا …:thinking
بقدری گاف های سهمگين داشت که هيچی نگم بهتره.
فقط حال تهوع گرفتم آخرش رو … با خودم گفتم حيف از کيانيان و اون ديالوگهای استخوون دار.
وحيد در مورد وام بلا عوض بهزيستی نوشته … مشمولين بخونن.:teeth
اينم بازارچه نوروزی،خيريه مهر طه
ممنون از همه بچه هايي که تو بحث ديروز شرکت کردن.:love



با حالی بهتر از ديروز در خدمتم.:regular
دوباره بر مي گردم سر موضوع خانمها و آقايون و درک نشدن متقابل، لازم به تذکره که نوشته من رو از اين منظر بخونيد که من مشکلی با روابط آزاد بين زن و مرد ندارم و از لحاظ من محترم و پذيرفتنيه .
از همون بچگي تفکرات خاص خودم رو داشتم که تاثير گرفته شده از جو حاکم بر معاشرينم بود( بچه هاي فاميل که بدون استثنا از من بزرگتر بودن و همه درگير مشغله هاي سياسي و با ايدئولوژي خاص خودشون) و اين رو بزرگترين شانس زندگيم مي دونم، با کساني دمخور بودم که ذره ايي به تفاوتهاي بين زن و مرد وَقعي نمي گذاشتن و مسئله برخورد نزديک براشون کاملا حل شده بود …
هميشه متنفر بودم از تفکر حاکم بر جامعه که از صکص به عنوان حربه ايي در دست زن نام برده ميشد، حربه ايي که براي گرفتن امتياز بيشتر از طرف مقابلت، به عنوان آس برنده بخواي رو کني. متنفر بودم و هستم از زناني که بين تجدد و روشنفکري(که جديدا به فمينيست بودن تعبير ميشه!) و سنتها دست و پا ميزنن، کساني که به موقعش مرد چشمش کور بايد خرج خونه رو در بياره و براي خانم هرسال سرويس طلاش رو بخره(تفکر سنتي) و وقتي هم مياد خونه بر اساس حقوق برابر(که فقط يه چيزي ازش شنيدن) وايسته تا بوق سگ ظرفها رو بشوره و پوشک بچه رو عوض کنه(تفکر متجددانه).
زناني که مستاصل يه پنچر گيري ماشين هستند و چشم انتظار يک جوانمرد که به دادشون برسه مبادا که ناخنهاي مانيکور شده شون لب پر بشه ولي طبق حقوق برابر بايد حتما ماشين مجزا به نامشون خريداري بشه ولي تمام کارهاي فني مربوط به اون بر عهده آقاي خونه است… حتي شستن کثافتهاي ماشين.
متنفرم از مردهايي که دنبال ک*ن همچين خانمهايي موس موس ميکنن و بعد فرياد وامصيبتا شون گوش فلک رو پاره ميکنه و زمانيکه در مقام انتخاب قرار مي گيرن ترجيح ميدن يوغ بندگي به گردنشون باشه ولي زحمت درک و مسئوليت متقابل از گردنشون ساقط باشه چرا؟ چون اينطوري حق مردانگي شون هميشه محفوظه و به موقعش مي تونن از اين موهبت خدادادي کمال استفاده رو ببرن و به اتکا زور و بازوي قوي تر بعد شنيدن حرف زيادي دندونهاي خانم رو تو دهنش خورد کنن.بالاخره مردي گفتن زني گفتن.
به الانم نگاه نکن که يه چوب کبريت رو هم نمي تونم جابجا کنم به وقتش پنچري لندرور رو هم گرفتم( کننده هاش مي دونن يعني چي!) در حاليکه ناخنهاي نازنينم چرق چرق مي شکست ولي عين خيالم نبود. بخاطر موقعيت خاصي که چند سالي درگيرش بودم تمام کارهام رو بايد خودم انجام ميدادم و اين شامل تو چال مکانيکي رفتن و بررسي آسيبهاي وارده به ماشين هم بود و…
زماني که وارد يک پمپ بنزين مي شدم و مامور پمپ حضور نداشت ماتم نمي گرفتم که چه خاکي تو سرم بريزم؟ از ماشين پياده مي شدم و بنزين مي زدم و در عين حال اگه کسي بود که اينکار رو انجام بده و سبب نشه دستهام آلوده بشن، دليل نمي ديدم خودم رو فرو کنم تو قالب مردونه و اصرار کنم که نه خودم انجام مي دم بلکه با لبخندي به پهناي صورتم خواهش مي کردم اينکار رو برام انجام بدن.
هميشه به حقوق مساوي زن و مرد معتقد بودم، از اداي مردها رو درآوردن هم متنفرم کساني که من رو ديدن مي دونن که از هر زني به مفهوم واقعي زنترم و به موقعش آنچنان عشوه ميام و خودم رو آنچنان لوس مي کنم که هيچ زن قاراشميش سنتي و متجددي به پام نرسه و اگه زماني لازم باشه از حقوقم دفاع کنم يا بخاطر زن بودنم حقي ازم ضايع بشه از هر مردي مردترم… ولي خوب هر سخن جايي و هر نکته مکاني دارد… اين هنر تواه که تشخيص بدي کجا بايد کدوم نقش رو داشته باشي!
بذار يه آب پاک هم بريزم رو دستت. مني که 35 سال عمر گرفتم از خدا و تو رده بندي ظاهري اگه چيزي بيشتر از هم سن و سالهام نداشتم قطعا کمتر هم نبوده چه از لحاظ تحصيلات،سر و شکل و خانواده … به سختي انتخاب ميشدم براي اينکه شريک عاطفي و زندگي آدم ديگه ايي باشم … يعني با يکي دو جلسه برخورد و صحبت در مورد افکار و طرز فکر، طرف مي رفت که مي رفت … همين هم سبب ميشه که با قاطعيت بگم مردها زن لوند ولي باهوش رو نمي پسندن و ترجيح ميدن انتخابشون گزينه راحتري باشه.
با نظر اصلان که تو نوشته اش ابراز کرده خيلي موافق نيستم، اينجوري انگار جذابيت و جاذبه جن سي و در نتيجه رابطه نزديک بعدش ايگنور ميشه، فکر مي کنم نمي خوايم هيچ وقت سرجاي اصليمون وايستيم يا به شدت وجود ش رو تکذيب مي کنيم و حتي فکر کردن بهش رو زشت مي دونيم و خودمون رو سرزنش مي کنيم که چرا با نگاه کردن به فلان آدم حس جن سي داشتيم و و و يا تمام هم و غممون رو ميذاريم سر اين مسئله و طرف تا گفت سلام تصورش مي کنيم تو رختخواب … ولي اگه اجازه بديم خودش به درستي شکل بگيره و کتمانش نکنيم و با خودمون صادق باشيم به نظر من راه به بيراهه نمي بريم.
هنوزم ميگم اکثريت مردهاي جامعه ما دنبال رکاب گرفتن و اکثريت خانمهاي همين جامعه در فکر بدست آوردن هر چه بيشتر امتيازات در ازا خوش رکاب بودنن… واقعا متاسفم.