ژن موروثی

اين بحث قرتي بودن تو خانواده ما ديگه جنبه موروثي پيدا کرده براي ادعام يه خاطره تعريف مي کنم از دوردونه(دختر برادرم،هشت سالشه) که بر مي گرده به حدود سه يا چهار سال پيش وقتي که خانم خيلي فينقيلي بود.:love
يکروز همگي با خاله ام و مامانم و … رفته بوديم ديدن عمه مامان، دکوراسيون خونه شون طوري بود که پارچه هر مبل با اون يکي فرق داشت و تعدد رنگها رو پيش آورده بود هر کسي رفت روي يک مبل نشست که يکهو توجه ام به صحبت بين خاله ام و دوردونه جلب شد:
– خاله جون ميشه شما بريد رو اون يکي مبل بشينيد؟
– واسه چي خاله؟
– آخه اين مبل صورتيه به رنگ لباس من مياد!!!!!! من بشينم روش. :eyelash
:surprise



چهارشنبه سياه!

خونه يکي از بچه هاي دانشگاه دعوت بودم … دست برقضا اصلن اونروز حالم بجا نبود، اولش يک کم قِرم قِرم کردم که نميام ولي رامک گفت صبح آماده باش خودم ميام دنبالت که از پارکينگ سوار اسانسور شي و مجبور نباشي چند تا پله دم در رو بياي بالا، گفتم نه بابا خودم ميام تو ناهار مهمون داري حالا پاشي کلي راه بياي دنبال من! رسيدم نزديک خونه تون بهت زنگ ميزنم که در پارکينگ رو باز کني از اون طرف بيام بالا.
هرجوري بود به سختي بالاخره رسيدم خونه رامک … از بدو نشستن احساس کردم لرز کردم و يه جورايي عضلات بدنم داره خشک ميشه، رامک رفت برام ژاکت آورد پوشيدم و دوتا استامينوفن هم با همديگه خوردم که اگه سرماخوردگيه جلوش رو بگيرم ، نشسته بودم رو نزديکترين مبلي که به توالت نزديک بود بقيه هم به تبعيت از من خودشون رو جا داده بودند رو صندلي هاي اطراف … رامک گفت پاشيد بريم بشينيم تو پذيرايي، گفتم من که جام خوبه نزديک توالتم شماها بريد منم يواش يواش ميام… موقع ناهار حتي نمي تونستم يک قدم بيشتر بردارم و پشت ميز بشينم هر لحظه که مي گذشت حالم بدتر ميشد، نمي دونم اونروز چه بالايي سرم اومده بود که تبديل به يک تيکه سنگ بدون هيچ تحرکي شده بودم … احتياج داشتم برم توالت ولي با وجوديکه بچه ها کمک کردن و زير بغلم رو گرفتن زانوم خم نمي شد که چند قدم برم جلوتر… مستاصل مونده بودم اضطراب تموم جونم رو گرفته بود که نکنه يه وقت نتونم جلوي خودم رو بگيرم و رو مبل رامک خرابکاري بشه! :sickچاره ايي نبود بايد مشکل رو مي گفتم. رامک رو صدا کردم و گفتم شديدا احتياج دارم برم دستشويي ولي نمي تونم قدم از قدم بر دارم گفت خيلي خوب اصلن خودت رو نگران نکن مي شيونيمت رو صندلي مي بريمت توالت گفتم نه کمرتون درد ميگيره! گفت تو نگران اون نباش يه نفر که نيستيم همه با هم کمک مي کنيم… رامک فرشهاي رو زمين رو جمع کرد و مبلها رو جابجا کرد که راه باز شه بعد منو با صندلي هل دادن بردن تا دم در توالت … داشتم از خجالت مي مردم مرتب معذرت خواهي مي کردم که تمام دکور خونه اش رو زدم بهم … وقتي دم در دستشويي رسيدم حتي نمي تونستم پاشم برم بشينم رو توالت! وضعيتي بود، يه چي مي گم يه چي مي خوني … يکي از بچه ها خم شد با دست زانوم رو شکوند که شايد چند قدم تا توالت رو بتونم برم ولي حتي اونم افاقه نکرد نمي تونستم حتي شلوار رو بکشم پايين!!!! تمام کارها رو بچه ها انجام دادن داشتم از خجالت آب مي شدم… بچه ها وقتي خجالت من و ديدن واسه اينکه بخندوننم و جو سنگين رو عوض کنن گفتن همچين قيافه ميگيره انگار فقط خودش فلان و بيسار داره و ما نديد بديديم.:thinking
بعدش که رامک باهام حرف زد پرسيد براي چي گريه کردي؟
– داشتم از خجالت مي مردم که شماها اومدين توي توالت و …
– اصلن نمي تونم حرفت رو بپذيرم، بگي ديگه بريدم يا خسته شدم ازت مي پذيرم چون هرکدوم از ما حق داريم تو يک مقطعي از زندگيمون بناليم و ادعا کنيم که ديگه بريدم ولي اينکه خجالت بکشي که دوستات کمکت کردن سر توالت بشيني رو نمي پذيرم يا اينکه دکور خونه من بهم خورده رو اصلن… مطمئن باش هيچکدوم از ما مجبور نيستيم تو رو دعوت کنيم و خودمون رو به زعم تو توي دردسر بندازيم پس وقتي مي خوايم که باشي بخاطر اينه که لذت مي بريم از مصاحبتت و بودنت و همه مشکلات پيش اومده برات و رفع اون رو به جون مي خريم.
روز خيلي سختي برام بود ولي درسهاي بزرگي گرفتم … تموم مدت رو مبل با يک پتو روم دراز کشيده بودم.



خونه يکي از بچه هاي دانشگاه دعوت بودم … دست برقضا اصلن اونروز حالم بجا نبود، اولش يک کم قِرم قِرم کردم که نميام ولي رامک گفت صبح آماده باش خودم ميام دنبالت که از پارکينگ سوار اسانسور شي و مجبور نباشي چند تا پله دم در رو بياي بالا، گفتم نه بابا خودم ميام تو ناهار مهمون داري حالا پاشي کلي راه بياي دنبال من! رسيدم نزديک خونه تون بهت زنگ ميزنم که در پارکينگ رو باز کني از اون طرف بيام بالا.
هرجوري بود به سختي بالاخره رسيدم خونه رامک … از بدو نشستن احساس کردم لرز کردم و يه جورايي عضلات بدنم داره خشک ميشه، رامک رفت برام ژاکت آورد پوشيدم و دوتا استامينوفن هم با همديگه خوردم که اگه سرماخوردگيه جلوش رو بگيرم ، نشسته بودم رو نزديکترين مبلي که به توالت نزديک بود بقيه هم به تبعيت از من خودشون رو جا داده بودند رو صندلي هاي اطراف … رامک گفت پاشيد بريم بشينيم تو پذيرايي، گفتم من که جام خوبه نزديک توالتم شماها بريد منم يواش يواش ميام… موقع ناهار حتي نمي تونستم يک قدم بيشتر بردارم و پشت ميز بشينم هر لحظه که مي گذشت حالم بدتر ميشد، نمي دونم اونروز چه بالايي سرم اومده بود که تبديل به يک تيکه سنگ بدون هيچ تحرکي شده بودم … احتياج داشتم برم توالت ولي با وجوديکه بچه ها کمک کردن و زير بغلم رو گرفتن زانوم خم نمي شد که چند قدم برم جلوتر… مستاصل مونده بودم اضطراب تموم جونم رو گرفته بود که نکنه يه وقت نتونم جلوي خودم رو بگيرم و رو مبل رامک خرابکاري بشه! :sickچاره ايي نبود بايد مشکل رو مي گفتم. رامک رو صدا کردم و گفتم شديدا احتياج دارم برم دستشويي ولي نمي تونم قدم از قدم بر دارم گفت خيلي خوب اصلن خودت رو نگران نکن مي شيونيمت رو صندلي مي بريمت توالت گفتم نه کمرتون درد ميگيره! گفت تو نگران اون نباش يه نفر که نيستيم همه با هم کمک مي کنيم… رامک فرشهاي رو زمين رو جمع کرد و مبلها رو جابجا کرد که راه باز شه بعد منو با صندلي هل دادن بردن تا دم در توالت … داشتم از خجالت مي مردم مرتب معذرت خواهي مي کردم که تمام دکور خونه اش رو زدم بهم … وقتي دم در دستشويي رسيدم حتي نمي تونستم پاشم برم بشينم رو توالت! وضعيتي بود، يه چي مي گم يه چي مي خوني … يکي از بچه ها خم شد با دست زانوم رو شکوند که شايد چند قدم تا توالت رو بتونم برم ولي حتي اونم افاقه نکرد نمي تونستم حتي شلوار رو بکشم پايين!!!! تمام کارها رو بچه ها انجام دادن داشتم از خجالت آب مي شدم… بچه ها وقتي خجالت من و ديدن واسه اينکه بخندوننم و جو سنگين رو عوض کنن گفتن همچين قيافه ميگيره انگار فقط خودش فلان و بيسار داره و ما نديد بديديم.:thinking
بعدش که رامک باهام حرف زد پرسيد براي چي گريه کردي؟
– داشتم از خجالت مي مردم که شماها اومدين توي توالت و …
– اصلن نمي تونم حرفت رو بپذيرم، بگي ديگه بريدم يا خسته شدم ازت مي پذيرم چون هرکدوم از ما حق داريم تو يک مقطعي از زندگيمون بناليم و ادعا کنيم که ديگه بريدم ولي اينکه خجالت بکشي که دوستات کمکت کردن سر توالت بشيني رو نمي پذيرم يا اينکه دکور خونه من بهم خورده رو اصلن… مطمئن باش هيچکدوم از ما مجبور نيستيم تو رو دعوت کنيم و خودمون رو به زعم تو توي دردسر بندازيم پس وقتي مي خوايم که باشي بخاطر اينه که لذت مي بريم از مصاحبتت و بودنت و همه مشکلات پيش اومده برات و رفع اون رو به جون مي خريم.
روز خيلي سختي برام بود ولي درسهاي بزرگي گرفتم … تموم مدت رو مبل با يک پتو روم دراز کشيده بودم.



وقتي به اميد گفتم يه روز وقت بذار من و ببري جمهوري مي خوام دوربينم رو عوض کنم و تبديل به احسنش کنم با خنده جواب داد چند وقته مشکوک ميزني خيلي راحت پول خرج مي کني منبع درآمد جديد اضافه شده من خبر ندارم؟Grinevil
حرفش هم برام خنده دار بود هم ديدم يه جورايي راست هم ميگه. از زماني که ديپلم گرفتم رفتم سرکار منشي يه دندانپزشک بودم البته نه منشي که فقط وقت مريض بده نه، ور دست دکتر بودم و مواد پرکردن مي ساختم و … بعدشم که دانشگاه قبول شدم در حين تحصيل تدريس خصوصي داشتم و بعد دانشگاه يه کار رسمي که تا پست مديريت چندين پرسنل هم بالا رفتم و بعدش وقفه ايي که بخاطر بيماري بين سالهاي کارم افتاد و شروع مجدد کار و … تا الان که در خدمتم کار رسمي ندارم ولي قِرم قِرمي واسه خودم مي کنم.
خلاصه از زماني که يادم مياد کار کردم و پولهام رو هيچ وقت واسه ارضا هوسهام خرج نکردم چون هميشه نگران آينده بودم وقتي ازدواج کردم 70% خرج خونه روی حقوق من برنامه ريزي ميشد و مرتب نگران اين بودم که جايي کم نياد چون به هيچ عنوان اهل قرض گرفتن و اين برنامه ها نيستم هميشه خدا مديريت مالي داشتم و حسابم به صنار سه شاهي بود که تو دستمه.
با توجه به بيماري که دارم مي دونستم خيلي بيشتر از يک آدم عادی بايد چپم تو آينده قرص باشه … از پنج سال پيش يه حساب آتيه براي خودم باز کردم که هرچي پول کم يا قلمبه دستم اومد ريختم توش که حالا بر اساس اون ماه به ماه حقوقي مي گيرم تو بانک پارسيان هم سرمايه گذاري بلند مدت کردم که خيالم از اون جهت هم کامل باشه يه بخش کوچولو هم سهام خريدم بعدشم حسابي خودم رو تکوندم و يه قطعه زمين کوچولو خريدم که شامل رشد خواهد شد … وقتي همه اين سرمايه گذاري ها رو کردم خيالم تا حد زيادي از آينده راحت شد که پولي تو دستم دارم تا قبل انجام اينکارها امکان نداشت خرج عطينايي واسه دل خودم انجام بدم ولي ديگه حالا وقتش بود که به خودم برسم و به خواسته هاي کوچولو دل خودم جواب بدم که يکي از اين خرجها خريدن دوربين بهتر بود با وجوديکه دوربين داشتم ولي دلم مي خواست بهتر و حرفه ايي تر باشه .
بچه هايي که در مورد قيمت دوربين ازم پرسيده بودند خود دوربين به تنهايي دراومد435000 هزار تومن ولي با متعلقاتي که بهش اضافه کردم مثل 2 Gig رم يا 4 تا باطري اضافه قابل شارژ و… شد 550000 هزار تومن، من از اين مغازه ايي که خريد کردم خيلي خيلي راضي بودم دوربين قبلي رو هم از همينجا خريده بودم و بهم ثابت شد هرچي بهم داده اصل بود بخصوص در مورد رم که تقلبيش فت و فراوونه تو بازار مثلا من گوشي موبايلم رو 420000 هزار تومن خريدم ولي با رمش مشکل داشتم وقتي اينجا نشون دادم ديدم بي شرف رم تقلبي برام انداخته !:eyebrow
حالا اگه قصد خريد دوربين داريد و مي خوايد فروشنده منصف باشه و سرتون رو هم کلاه نذاره و جنس اصل بده دستتون برام ايميل بزنيد آدرس مغازه روکه تو جمهوري بهتون بدم اسم منم بياريد تخفيف ويژه مي گيريد!:smug



وقتي به اميد گفتم يه روز وقت بذار من و ببري جمهوري مي خوام دوربينم رو عوض کنم و تبديل به احسنش کنم با خنده جواب داد چند وقته مشکوک ميزني خيلي راحت پول خرج مي کني منبع درآمد جديد اضافه شده من خبر ندارم؟Grinevil
حرفش هم برام خنده دار بود هم ديدم يه جورايي راست هم ميگه. از زماني که ديپلم گرفتم رفتم سرکار منشي يه دندانپزشک بودم البته نه منشي که فقط وقت مريض بده نه، ور دست دکتر بودم و مواد پرکردن مي ساختم و … بعدشم که دانشگاه قبول شدم در حين تحصيل تدريس خصوصي داشتم و بعد دانشگاه يه کار رسمي که تا پست مديريت چندين پرسنل هم بالا رفتم و بعدش وقفه ايي که بخاطر بيماري بين سالهاي کارم افتاد و شروع مجدد کار و … تا الان که در خدمتم کار رسمي ندارم ولي قِرم قِرمي واسه خودم مي کنم.
خلاصه از زماني که يادم مياد کار کردم و پولهام رو هيچ وقت واسه ارضا هوسهام خرج نکردم چون هميشه نگران آينده بودم وقتي ازدواج کردم 70% خرج خونه روی حقوق من برنامه ريزي ميشد و مرتب نگران اين بودم که جايي کم نياد چون به هيچ عنوان اهل قرض گرفتن و اين برنامه ها نيستم هميشه خدا مديريت مالي داشتم و حسابم به صنار سه شاهي بود که تو دستمه.
با توجه به بيماري که دارم مي دونستم خيلي بيشتر از يک آدم عادی بايد چپم تو آينده قرص باشه … از پنج سال پيش يه حساب آتيه براي خودم باز کردم که هرچي پول کم يا قلمبه دستم اومد ريختم توش که حالا بر اساس اون ماه به ماه حقوقي مي گيرم تو بانک پارسيان هم سرمايه گذاري بلند مدت کردم که خيالم از اون جهت هم کامل باشه يه بخش کوچولو هم سهام خريدم بعدشم حسابي خودم رو تکوندم و يه قطعه زمين کوچولو خريدم که شامل رشد خواهد شد … وقتي همه اين سرمايه گذاري ها رو کردم خيالم تا حد زيادي از آينده راحت شد که پولي تو دستم دارم تا قبل انجام اينکارها امکان نداشت خرج عطينايي واسه دل خودم انجام بدم ولي ديگه حالا وقتش بود که به خودم برسم و به خواسته هاي کوچولو دل خودم جواب بدم که يکي از اين خرجها خريدن دوربين بهتر بود با وجوديکه دوربين داشتم ولي دلم مي خواست بهتر و حرفه ايي تر باشه .
بچه هايي که در مورد قيمت دوربين ازم پرسيده بودند خود دوربين به تنهايي دراومد435000 هزار تومن ولي با متعلقاتي که بهش اضافه کردم مثل 2 Gig رم يا 4 تا باطري اضافه قابل شارژ و… شد 550000 هزار تومن، من از اين مغازه ايي که خريد کردم خيلي خيلي راضي بودم دوربين قبلي رو هم از همينجا خريده بودم و بهم ثابت شد هرچي بهم داده اصل بود بخصوص در مورد رم که تقلبيش فت و فراوونه تو بازار مثلا من گوشي موبايلم رو 420000 هزار تومن خريدم ولي با رمش مشکل داشتم وقتي اينجا نشون دادم ديدم بي شرف رم تقلبي برام انداخته !:eyebrow
حالا اگه قصد خريد دوربين داريد و مي خوايد فروشنده منصف باشه و سرتون رو هم کلاه نذاره و جنس اصل بده دستتون برام ايميل بزنيد آدرس مغازه روکه تو جمهوري بهتون بدم اسم منم بياريد تخفيف ويژه مي گيريد!:smug



نظرتون در مورد آخر سريال ميوه ممنوعه چيه؟ خوب تموم شد يا سَمبَل شد؟ از نظر من براي يک سريال يکماه و سرعت کاري که بايد داشته باشه پروژه خوب جمع و جور شد و رضايت من يکي رو بدست آورد.:smug
صحبتهاي تلفني بعد اتمام سريال بين من و اميد.
1-اميد: بيچاره فقط سر فرزاد بي کلاه موند.
من: نه بابا اونم بعدا با هستي ازدواج ميکنه.
– نه فکر نمي کنم مگه نديدي گفت من ديگه به ازدواج با شما فکرنمي کنم!
– تو ديگه چقد ساده ايي مردا از اين زر هاي مفت زياد ميزنن:eyelash (با عرض معذرت از کليه آقايان خواننده اين مطلب)
2- من: ديدي حاجي با اعتکافش و دعا خوندناش تونست هستي رو برگردونه.
– اره
– تو چرا از اين دعاهاي خالصانه واسه من نمي کني؟ اين همه تو مکه و عربستان دعام کردي هيچي به هيچي.:nottalking
– لامسب از بس قرتي … از هيچ جهت راه نميده واسه اثر کردن.:atwitsend
-:teeth



نظرتون در مورد آخر سريال ميوه ممنوعه چيه؟ خوب تموم شد يا سَمبَل شد؟ از نظر من براي يک سريال يکماه و سرعت کاري که بايد داشته باشه پروژه خوب جمع و جور شد و رضايت من يکي رو بدست آورد.:smug
صحبتهاي تلفني بعد اتمام سريال بين من و اميد.
1-اميد: بيچاره فقط سر فرزاد بي کلاه موند.
من: نه بابا اونم بعدا با هستي ازدواج ميکنه.
– نه فکر نمي کنم مگه نديدي گفت من ديگه به ازدواج با شما فکرنمي کنم!
– تو ديگه چقد ساده ايي مردا از اين زر هاي مفت زياد ميزنن:eyelash (با عرض معذرت از کليه آقايان خواننده اين مطلب)
2- من: ديدي حاجي با اعتکافش و دعا خوندناش تونست هستي رو برگردونه.
– اره
– تو چرا از اين دعاهاي خالصانه واسه من نمي کني؟ اين همه تو مکه و عربستان دعام کردي هيچي به هيچي.:nottalking
– لامسب از بس قرتي … از هيچ جهت راه نميده واسه اثر کردن.:atwitsend
-:teeth