رقص!

خوب الحمدالله سرماخوردگيم به خير گذشت گو اينکه کلي از برنامه هام را بهم ريخت شب قبلش آمپول زده بودم و اون شب تب و لرز کردم چون تو اتاقم هيچ وسيله گرمايي روشن نمي کنم فکر کنم عرق کردم و سرم تو سرما بود ،سرما خوردم چند تا مطلبه که با توجه به کامنت هاي شما ايتم وار توضيح ميدم،قبل از هر چيز روز جهاني خانمها به همه شما عزيزان و همسران گراميتون مبارک من متاسفانه نتونستم توي گردهمايي شرکت کنم چون وقتي تب دارم کل سيستم بدنم ميريزه بهم0
1-دوستان زيادي در مورد برداشتن عکس پس زمينه سئوال کردن دو تا دليل داره اول اينکه کمي اشکال فني ايجاد کرده بود که البته قابل حل بود ولي خودم نخواستم حل شه چرا؟هر کي يک اعتقادي داره منم ديدم از فرداي روزي که عکس را گذاشتم سايت خراب شد به اعتقاد من گذاشتنش اومد نداشت در حالي که من ميخواستم با خواننده هاي اصليم که هميشه ميان پيشم ارتباط روحي برقرار کنم و اين مهم انجام شد و حالا شما راحت ميتونيد نويسنده اين سطور را تجسم کنيد پس اصراري به گذاشتن عکس نمي مونه:regular.
2-مهاب عزيز در مورد مصرف آمانتادين سئوال کردن بايد بگم اين کپسول جهت کم کردن خستگي هاي مفرط که از عوارض اين بيماريست داده ميشه و از همون روزهاي اول تشخيص بايد مصرف شه بعلاوه ويتامين E روزانه 400 واحد که ضد اکسيداسيونه و تا حدي جلو تخريب جديد را ميگيره حالا سر فرصت تو يکي از پستهام ويتامين هايي که خودم بعنوان مکمل استفاده ميکنم مينويسم شايد براي فرد ديگه قابل استفاده باشه .
3-عزيز ديگه اي در مورد لزگي رقصيدن من گفته بود،بايد بگم قبل از بيماري نه تنها لزگي بلکه هر رقص ديگري را من به بهترين وجه ممکنه اجرا ميکردم تو ايراني از گيلکي و بندري بگير تا خارجي رپ و راک اندرول به سبک الويس تنها رقصي که هيچ وقت ياد نگرفتم برک دنس بود از همون بچگي مثلا 4 سالگي يادمه وقتي مامان برام لباس ميدوخت يا ميخريد من اولين کاري که ميکردم براي پرو کردن لباس يک قر جانانه جلوي آينه ميدادم که ببينم لباس بهم مياد يا نه:teeth!!!(هنوز هم همينکار را ميکنم )تو عروسي ها تا قبل از انقلاب که منم حدود 5 يا 6 سالم بود من پاي پر و پا قرص سن رقص بودم و جلو ارکستر ميرقصيدم بزرگ تر هم که شدم نه کلاسي رفتم نه چيزي چون رقص تو خونم بود و هرکسي را ميديدم و از رقصش خوشم ميا مد بعد مهموني کارم تقليد حرکات طرف بود در مورد رقص هاي خارجي بخوصوص رپ کاملا با احساسي که آهنگ بهم ميداد ميرقصيدم بدن نرمي هم داشتم و خيلي راحت خودم را با ضرب آهنگ حرکت ميدادم همرقص خوبي هم داشتم که به هيچ عنوان محدودم نمي کرد(همسر سابقم).خوب اينها همه مال گذشته بود الان بدنم به حدي خشکه و عضلاتم اسپاسم داره که حتي نشسته هم نمي تونم خودم را خيلي نرم تکون بدم:confused خوب خيلي سخته کسي که زماني به قند مجالس معروف بوده حالا صداي روحنواز آهنگ را بشنوه و نتونه بپره وسط ولي مهم نيست به خودم قول دادم باز هم برقصم حالا نه به تبحر قبل ولي مهم اينه که برقصم تو آخرين مهماني اينکار را کردم يکبار سر فرصت تعريفش ميکنم.
4-با اميد بحث ابراز علاقه کردن به طرف مقابل بصورت زباني را داشتيم من ميگفتم علاوه بر ابراز محبت بصورت عملي حالا چه بصورت نوازش يا شعر نوشتن يا کادو دادن… زن احتياج به شنيدن الفاظ محبت آميز هم داره جوابي بهم داد که خيلي برام جالب بود عين جمله اش را خواستم برام ايميل کنه عينا ميگذارمش اينجا شما هم استفاده کنيد من که بعد از اين جواب نطقم کور شد:
« واژه ها براي انتقال انديشه هاست ، اما وقتي كه انديشه ها درك شدند ، واژه ها بدست فراموشي سپرده مي شوند ».
« چوانگ تزو ، حكيم چيني »
ويولت



عمه خيلي عزيزم

يه عمه داشتم که خيلي برام عزيز بود و الگوي استقامت و روحيه براي من.
قبلا هم اشاره کردم بهش از اون وقتي که يادم مي آيد اين عمه جون من پا درد داشت و کم کم زمينگير شد ،اون اوايل تشخيص دکترها ديسک کمر بود و مي خواستن کمرش را عمل کنند که نمي دونم چي شد که اينکار را نکردند،پسر عمه ام تويه يکي از سفرهايي که به انگليس داشت مدارک پزشکي عمه ام را مي بره و اونجا تشخيص مي دهند که بيماري عمه جونم ام-اس است.
چيزي که تا حالا کسي بگوشش نخورده بود و تعريف اون موقعشون از اين بيماري اين بود که اينقدر اعصاب جاهايه مختلف از کار مي افته تا برسه به قلب و بيمار راحت شه:embaressed.
اين عمه من از تمام افرادي که من دور و برم ديدم سرحال تر و بذله گو تر بود و بسيار عالم،به سه گويش زنده فارسي صحبت مي کرد 1-مرغي2- گوشتي3-زرگري:teeth
زرگري را بارها از افراد مختلف شنيدم ولي خداييش کي مرغي و گوشتي شنيده چه جوريه؟
متاسفانه کم بودن سنم اجازه نداد تبحر پيدا کنم به اين گويش ها:sad.
اگه عروسي يا مهماني بود امکان نداشت عمه خدا بيامرزم بدون آرايش و زيور آلات حاضر بشه تويه مراسم ،زن عموم تعريف ميکنه خيابوني تو تهران و شهرستان خودشون نبوده که قبل از مريضي عمه ام با هم گز نکرده باشن،يعني زني با اون تحرک و شادابي تويه اون زمان(مثلا60 سال پيش)يکهو از پا مي افته.
ولي من بشخصه هيچوقت افسردگي يا آه و ناله اون بنده خدا يادم نمياد،هميشه تو زندگي عمه ام الگوم بوده و هميشه دعاش ميکنم با وجودي که بد ارثي برام گذاشت:sad.
خدايش بيامرزاد و روحش شاد.
توضيح: ویولتِ عزيز امروز سرما خرده و شرکت نيومده.به خاطره همين اين مطلب رو که خودشون آماده کردن رو من بجای ايشون روی سايت گذشتم
موفق و پيروز باشيد



يه عمه داشتم که خيلي برام عزيز بود و الگوي استقامت و روحيه براي من.
قبلا هم اشاره کردم بهش از اون وقتي که يادم مي آيد اين عمه جون من پا درد داشت و کم کم زمينگير شد ،اون اوايل تشخيص دکترها ديسک کمر بود و مي خواستن کمرش را عمل کنند که نمي دونم چي شد که اينکار را نکردند،پسر عمه ام تويه يکي از سفرهايي که به انگليس داشت مدارک پزشکي عمه ام را مي بره و اونجا تشخيص مي دهند که بيماري عمه جونم ام-اس است.
چيزي که تا حالا کسي بگوشش نخورده بود و تعريف اون موقعشون از اين بيماري اين بود که اينقدر اعصاب جاهايه مختلف از کار مي افته تا برسه به قلب و بيمار راحت شه:embaressed.
اين عمه من از تمام افرادي که من دور و برم ديدم سرحال تر و بذله گو تر بود و بسيار عالم،به سه گويش زنده فارسي صحبت مي کرد 1-مرغي2- گوشتي3-زرگري:teeth
زرگري را بارها از افراد مختلف شنيدم ولي خداييش کي مرغي و گوشتي شنيده چه جوريه؟
متاسفانه کم بودن سنم اجازه نداد تبحر پيدا کنم به اين گويش ها:sad.
اگه عروسي يا مهماني بود امکان نداشت عمه خدا بيامرزم بدون آرايش و زيور آلات حاضر بشه تويه مراسم ،زن عموم تعريف ميکنه خيابوني تو تهران و شهرستان خودشون نبوده که قبل از مريضي عمه ام با هم گز نکرده باشن،يعني زني با اون تحرک و شادابي تويه اون زمان(مثلا60 سال پيش)يکهو از پا مي افته.
ولي من بشخصه هيچوقت افسردگي يا آه و ناله اون بنده خدا يادم نمياد،هميشه تو زندگي عمه ام الگوم بوده و هميشه دعاش ميکنم با وجودي که بد ارثي برام گذاشت:sad.
خدايش بيامرزاد و روحش شاد.
توضيح: ویولتِ عزيز امروز سرما خرده و شرکت نيومده.به خاطره همين اين مطلب رو که خودشون آماده کردن رو من بجای ايشون روی سايت گذشتم
موفق و پيروز باشيد



1-ديروز رفتم دکتر،اولش که تويه اتاق انتظار نشسته بودم تا نوبتم بشه بحث بين خانمهايي که اونجا بودن و همگي ام-اس داشتن برام جالب بود و گوش هام را تيز کرده بودم بشنوم چي ميگن،يک خانم جووني بود که شديدا لرزش داشت و مي گفت اين بيماري تمام زندگي منو ريخته بهم نامزد داشتم نامزديم بهم خورد کارم را از دست دادم… يکي ديگه بود اون هم خانم جواني بود حدود 45 سال(سعيد جان به مامانت بگو ديگه هکم نکنه:wink)ميگفت من هر بار بخوام خط چشم بکشم چشمم را ميگيرم وسايل را ميدم دست شوهرم ميگم برام خط بکشه چون اگه اينکار را خودم بخواهم بکنم 78 ميشه!خانم ديگه اي بود ميگفت من اون موقعها که با دخترم تو خيابون راه ميرفتم ميديدم که بهم افتخار ميکنه چون فاصله سنيمون هم کم است هيچکي باور نمي کرد مادر دختر باشيم ولي حالا احساس ميکنم از راه رفتن با من حس خوبي نداره (خانمه با عصا بود) اين خيلي حس بديه که آدم نسبت به اطرافيانش داشته باشه من حتي يکبار هم به اين قضيه فکر نکردم که ممکنه همراهم از همراهي من معذب باشه بارها شده که جمعيتي مثلا 5 نفر از دوستهام پا به پايه من اومدن و هر 10 قدم مجبور شدن وايستن تا من خستگي در کنم يکبار بهشون گفتم شما بريد و معطل من نشيد ولي وقتي خودشون خواستن وايستن ديگه اين مشکل من نميشه چون خودشون با علم به معطل شدن وايستادن من که چاقو نگذاشتم دم گلوشون درست فکر کردن و تجزيه تحليل وقايع و بر خوردها خيلي خيلي مهمه کمي ديدتون را مثبتر کنيد تو رو به خدا .
اونها را که ميديدم بيشتر خدا را شکر ميکردم که اينقدر خوبم و همه کارهام را خودم به تنهايي انجام ميدم و محتاج کسي نيستم ميمونه يک راه رفتن که اگه خيلي بهم فشار بياد عصا بر ميدارم اگه کسي باهام باشه خوب بازو اونو ميگيرم تازه توفيق اجباري واسه دوست پسرمه که مجبورم همش بازوش را بگيرم پس خوش بحال اون:tounge!!!
رفتم تو مطب وقتي MRI جديد را دکتر ديد گفت خيلي خوبه هيچ ضايعه ايي که روي نخاع نيست و همون چهار تا پلاکي که سال 76 داشتي همونه و چيزي زياد نشده گفتم پس چرا حالم خوب نيست من با همين به قول شما 4 تا پلاک لزگي ميرقصيدم ولي حالا بايد خوابش را ببينم گفت پاشو راه برو که يک قري هم جلو اون دادم و راه رفتم گفت بايد بري فيزيو تراپي ماهيچه هات را ورزش بده همه چي درست ميشه گفتم آقاي دکتر من دارم وبلاگ مينويسم آدرس را ميگذاريد تو خبر نامه؟گفت آره حتما چرا تو با انجمن همکاري نمي کني ما به يک آدمهايي مثل تو نياز داريم گفتم آخه وقت نمي کنم تا ساعت 6 سر کارم کي به انجمن برسم تازه هنوز عضو نشدم که يک تو سري زد تو کله ام:embaressed!گفتم بخدا عکس نداشتم امروز عکسهام را ميگيرم ميفرستم که عضوم کنن خلاصه خدا را شکراز همه چيز راضي بود.
2-آقاي تو ايميل از من در مورد بتا فرون پرسيدن عمومي مينويسم شايد سئوال بقيه هم باشه البته در حد اطلاعات خودم.
شما که خانمتان تازه تشخيص داده شده بيماريشون و اولين پالس کورتن را گرفتن به نظر من با تشخيص پزشک معالجشون بايد آونکس تزريق کنن که 4 تا آمپول براي يکماه است و هر هفته تزريق ميشه هيچ عارضه جانبي نداره جز تب و لرز که شب تزريق اتفاق ميافته اگه کار ميکنن بهتره شب جمعه تزريق شه که جمعه استراحت کنن من خودم 2 سال آونکس تزريق کردم و اصولا روز بعد از تزريق را جزو روزهاي زندگيم حساب نمي کردم چون اينقدر بيحال و درب و داغون بودم که حال هيچ کاري نداشتم براي اينکه شدت تب کمتر بشه قرص استامينوفن کدئين کمک ميکنه خود دکتر وقتي ديد بدن من به آمپول عادت نکرده و بعد از گذشت يکسال هنوز تب و لرز دارم گفت يکساعت قبل از تزريق يک قرص 5 ميلي پردنيزولون بخور که بعد از انجام اين دستور 80% حالم بهتر شد حالا بستگي به دکتر خانمتون داره.
در مورد چگونگي گرفتن دوا هم بايد بگم اگه خانمتون بيمه تامين اجتماعي باشه يعني تاريخ بيمه شدن قبل از شروع بيماري باشه که خيلي شانس آوردين و کليه دوا ها رو ميتونيد مجاني از هلال احمر دريافت کنيد فقط قبلش بايد از بيمه مرکزي (نميدونم بايد بياييد تهران يا اصفهان هم ميشه) کارت مخصوص بگيريد که بيماري خانمتون را تاييد کنه و اون کارت را ببريد هر بار هلال احمر که موقع گرفتن آمپول مهر بشه.
حالا اگه بعدا بيمه شدن يا اگه بيمه نيستند حتما حتما بيمه خويش فرما شون بکنيد هزينه دوا با بيمه ماهي 000/80 تومان براي آونکس است(من اين قيمت را تا 6 ماه پيش دارم جديد نمي دونم چقدر شده) که چون دوا تک نسخه اي ست فقط هلال احمر توزيع ميکندش اگه سئوال ديگه اي مونده خواهش ميکنم يا مثل قبل ايميل بزنيد يا کامنت بگذاريد.
3- يک جوک با نمکي عزيز دوردونه تو وبلاگش گذاشته (مال یک پست مونده به آخر است لینک ثابت نداشت )ديروز که اميد ميبردم دکتر واسش تعريف کردم وکلي خنديد،من خم شده بودم چيزي از تو کيفم بردارم که يکهو زد رو ترمز و با دست جلوي منو گرفت که با سر نرم تو شيشه بعدش گفت نزديک بود عزرائيل ماکسيما بخره ها!!!!!!!!!!:teeth
ويولت



1-ديروز رفته بودم خونه دختر عموم،دخترش نگارآمد پيشم نشست و شروع کرديم از هر دري حرف زدن ازم پرسيد:ويولت جان کسي که ام-اس داره ميتونه اسکي کنه؟گفتم والله تا اونجايي که من ميدونم آره حتي تويه يک مقاله خوندم که يکي از قهرمانان اسکي در دهه 70 (اگه تاريخ را اشتباه نکنم) فردي بوده که ام-اس داشته و شعار معروفي هم داره که اگه الان تو سايتهاي خارجي که مربوط به ام-اس هستند بري معمولا نوشته شده اينه:من ام-اس دارم،ام-اس منو نداره.پس ميشه اسکي کرد ولي من خودم در مخّيله هم نمي گنجه که چطور تويه اون برف سنگين با اون تجهيزات سنگين تر مخصوصا کفشهاش آدم ميتونه خودش را تکون بده چه برسه به اينکه قدم برداره! نگار گفت:يک دختري تو دانشگاه ما هست که ام-اس داره ولي هيچ علامت ظاهري نداره فقط آمپول تزريق ميکنه و شنيدم که ميگفت اسکي بودم گفتم:خوب اگه زود شناسائي بشه و پيشگيري به نظر من مشکل خاصي براي بيمار ايجاد نمي کنه تازه من تو عروسي شاهنگ(برادرم)يکسال بود که اين بيماري را داشتم گفت:نه ،راست ميگي؟ولي تو که با کفش پاشنه بلند(براي اطلاع بگم 10 سانت بود) لزگي ميرقصيدي! پس چي شد که يکهو پيشرفت کرد؟گفتم خوب استرس تو اين بيماري حرف اول را ميزنه من هم بعد از طلاقم يکهو افتادم گفت چرا آمپول نزدي؟ خوب اون موقع حدود پنج سال پيش آمپولها اينقدردر دسترس نبود در ضمن خيلي هم گرون بودچون هنوز تحت پوشش بيمه قرار نگرفته بود گفت ولي من نميدونم چرا هرکي که من ميشناسم و اين بيماري را داره روحيه خيلي قوي داره گفتم اين دليل نميشه نگار جون آدم وقتي همچين بيماري ميگيره مجبوره که رو خودش کار کنه و روحيه اش را قوي کنه چون هرلحظه تو استرس بودن مساويست با پيشرفت بيماري و زودتر زمين گير شدن .
2-امروز وقت دکتر دارم MRI جديدم که تويه بيمارستان گرفتم و قديميه که سال 76 يعني اول بيماريم بوده را برداشتم نشون دکتر بدم ببينه پلاکها چقدر بيشتر شده اين بار که کورتن زدم در حال حاضر انگار نه انگاره هنوز يکماه نشده ولي به سختي راه ميرم و خيلي زود خسته ميشم نميدونم شايد نوع آمپول مصرفيم را بايد عوض کنه خوشي راحت راه رفتن يک هفته بيشتر مهمونم نبود البته بگم سال پر استرسي داشتم مخصوصا اين اواخر شايد اگه تو تعطيلات عيد حسابي استراحت کنم بهترشم.
3- شما عزيزان اينقدر به من لطف داريد که آدم را شرمنده ميکنيد از همتون ممنونم.
4-ديروز که رفته بودم خونه دختر عموم به خاطر تسليت گفتن به همسرش بود که پدرش را از دست داده بود مراسم تموم شده بود و من شرکت نکرده بودم ولي حالا که آبها از آسياب افتاده بود رفتم خونشون ، يک چيزي که عذابم ميده اين نيش تا بنا گوش بازمه که در هيچ شرايطي جمع و جور نميشه مي خوام به طرف مصيبت وارده را تسليت بگم ولي اين لبخند جمع نميشه:confused!حتما طرف فکر ميکنه دارم مسخره اش ميکنم.
يادمه تا دبيرستان که بودم يکي از متلکهايي که هميشه ميشنيدم اين بود که با يک من عسل هم نميشه خوردش!از بس که بد عنق و اخمو بودم ولي از وقتي وارد دانشگاه شدم به اين نتيجه رسيدم که هر چهرهاي با لبخند زيبا تر است:teeth.حالا همچين شده ملکه ذهنم که موقعي که نبايد لبخند بزنم هم نمي تونم محوش کنم.باز يادمه يکبار سر کلاس رياضيI استاد از کلاس انداختم بيرون چون با لبخند جوابش را دادم فکر کرد دارم مسخرهاش ميکنم چون اصلا موضوعي نبود که با لبخند جواب داده بشه حالا شما بگيد چيکار کنم؟
5-بازم ميگم هرکسي چيزي براي مطرح کردن داره بنويسه و بفرسته برام براي شروع کار پنج شنبه يا جمعه که خودم نمي نويسم ميگذارم تو وبلاگ که بقيه هم استفاده کنن بخدا من هم مطلب کم ميارم هر روز نوشتن مساويست با از ترک ديوار هم نوشتن پس کمک.
6-هيلا عزِيزم تولدت مبارک.
ويولت



اين مطلب را بدون دخل و تصرف ميگذارم اينجا فقط غلطهايه تايپيش را اصلاح کردم خودم وقتي داشتم ميخوندمش پاي کامپيوتر ريسه رفته بودم چون کاملا مخمصه اي را که سعيد(يا همون سزار خودمون)توش گير کرده درک ميکنم فقط آقاها و خانمها ياد بگيريد شما هم تجربياتتون را بفرستيد فقط سزار عزيزم که هم ام-اسي هستيم دعوت منو لبيک گفته بجونبيد بابا.
سلام violet جان:
امروز بعد از مدتها تصميم گرفتم عصا رو بردارم و بيرون برم و چرخي بزنم.
از درِ خونه که بيرون آمدم آهسته و آروم از سرازير کوچه خودمون تو اقدسيه پائين آمدم و کنار خيابون ايستادم.
بعد از ۵ دقيقه يه ماشين ِ داغون جلوي پام ترمز کرد و من سوار شدم.به خودم که آمدم ديدم راننده داره ميپرسه :
آقا من تجريش ميرم شما کجا ميرين؟ رسيديم سر اقدسيه!!!
به خودم آمدم و يه مکث کردم و جواب دادم خيلي خوبه باهاتون ميام خلاصه آقاي راننده يه نگاه عاقل اندر سفيه به من انداخت و زد دنده يک.
توي ترافيک سر پول تجريش که رسيديم به فکرم رسيد که وقتي ماشين وايستاد با آخرين سرعتم از ماشين پياده شم.همين کار رو هم کردم و زماني که ماشين ايستاد اولين نفري بودم که از ماشين پياده شدم.
خودم خندم گرفته بود و باورم نميشد سعيد انقدر زود از ماشين پياده شده.اين بود که عينکم رو روي صورتم جابجا کردم و با يه حالتي که تو چشمام برق خوشحالي ميزد تو پياده رو شروع کردم به حرکت.
چند قدم که راه رفتم از جلوي سينما آستارا رد شدم نگاهي به فضاي جلوي ورودي سينما کردم ديدم چند تا دختر و پسر ِ جوون و بعضا نو جوون اونجا هر کدوم منتظرِ يه نفري وايسادن . لبخندي زدم و به راه خودم ادامه دادم
تقريبا به خود ميدون تجريش رسيده بودم . بر گشتم و به پشت سر خودم نگاهي انداختم
واقعا تصورش واسه خودم سخت بود که من خيلي راحت حرکت کنم و تو پياده رو فقط يه ذره آروم تر از بقيه آدم ها راه برم!
کلي ذوق زده شده بودم و اصلا حواسم جمع نبود که ناگهان صداي يه داد و فرياد منو به خودم آورد.
وقتي نگاه کردم ديدم از اونجايي که حواسم پرت ِ خودم شده بود رفتم تو بساط يه گداي بيچاره که توي پياده رو بساط کرده بود و کاسه گدايي آقا رو به همراه دست مبارک که رو زمين ولو کرده بود له کردم:confused،اون بنده خدا هم حالا سفت مچ پاي منو گرفته بود جوري که انگار تنديس زرين اسکار رو به دست گرفته، سفت ِ سفت.
خلاصه دست کردم تو جيبم و دل و به دريا زدم و واسه اينکه پام رو ول کُنه و بذاره خون به انگشتهاي پام برسه يه ۵۰۰ توماني بهش کمک کردم.
بيچاره وقتي ۵۰۰ توماني رو ديد به جاي اينکه ول کُنه محکم تر چسبيد آخر سر اين ماجراي جيب خالي کني ، با خرج ۱۰۰۰ تومان ختم به خير شد. سرتون رو درد نيارم .بعد از اين اتفاق تا خود ميدون ِ تجريش رفتم و اونجا يه دربست گرفتم و به طرف خونه راه افتادم.جلوي درِ خونه دست کردم و ۱۰۰۰ تومان ِ ديگه خرج کردم.
ويولت:
بابا تو که خوبي من اسکروچ اگه همچين بلايي سرم مي آمد واسه اينکه پول نازنين از جيبم پر نکشه حاضر بودم با عصام يک دوئل جانانه با گداي محترم انجام بدم که بهش ثابت بشه کي از اون يکي گدا تره!!!:teeth



اين مطلب را بدون دخل و تصرف ميگذارم اينجا فقط غلطهايه تايپيش را اصلاح کردم خودم وقتي داشتم ميخوندمش پاي کامپيوتر ريسه رفته بودم چون کاملا مخمصه اي را که سعيد(يا همون سزار خودمون)توش گير کرده درک ميکنم فقط آقاها و خانمها ياد بگيريد شما هم تجربياتتون را بفرستيد فقط سزار عزيزم که هم ام-اسي هستيم دعوت منو لبيک گفته بجونبيد بابا.
سلام violet جان:
امروز بعد از مدتها تصميم گرفتم عصا رو بردارم و بيرون برم و چرخي بزنم.
از درِ خونه که بيرون آمدم آهسته و آروم از سرازير کوچه خودمون تو اقدسيه پائين آمدم و کنار خيابون ايستادم.
بعد از ۵ دقيقه يه ماشين ِ داغون جلوي پام ترمز کرد و من سوار شدم.به خودم که آمدم ديدم راننده داره ميپرسه :
آقا من تجريش ميرم شما کجا ميرين؟ رسيديم سر اقدسيه!!!
به خودم آمدم و يه مکث کردم و جواب دادم خيلي خوبه باهاتون ميام خلاصه آقاي راننده يه نگاه عاقل اندر سفيه به من انداخت و زد دنده يک.
توي ترافيک سر پول تجريش که رسيديم به فکرم رسيد که وقتي ماشين وايستاد با آخرين سرعتم از ماشين پياده شم.همين کار رو هم کردم و زماني که ماشين ايستاد اولين نفري بودم که از ماشين پياده شدم.
خودم خندم گرفته بود و باورم نميشد سعيد انقدر زود از ماشين پياده شده.اين بود که عينکم رو روي صورتم جابجا کردم و با يه حالتي که تو چشمام برق خوشحالي ميزد تو پياده رو شروع کردم به حرکت.
چند قدم که راه رفتم از جلوي سينما آستارا رد شدم نگاهي به فضاي جلوي ورودي سينما کردم ديدم چند تا دختر و پسر ِ جوون و بعضا نو جوون اونجا هر کدوم منتظرِ يه نفري وايسادن . لبخندي زدم و به راه خودم ادامه دادم
تقريبا به خود ميدون تجريش رسيده بودم . بر گشتم و به پشت سر خودم نگاهي انداختم
واقعا تصورش واسه خودم سخت بود که من خيلي راحت حرکت کنم و تو پياده رو فقط يه ذره آروم تر از بقيه آدم ها راه برم!
کلي ذوق زده شده بودم و اصلا حواسم جمع نبود که ناگهان صداي يه داد و فرياد منو به خودم آورد.
وقتي نگاه کردم ديدم از اونجايي که حواسم پرت ِ خودم شده بود رفتم تو بساط يه گداي بيچاره که توي پياده رو بساط کرده بود و کاسه گدايي آقا رو به همراه دست مبارک که رو زمين ولو کرده بود له کردم:confused،اون بنده خدا هم حالا سفت مچ پاي منو گرفته بود جوري که انگار تنديس زرين اسکار رو به دست گرفته، سفت ِ سفت.
خلاصه دست کردم تو جيبم و دل و به دريا زدم و واسه اينکه پام رو ول کُنه و بذاره خون به انگشتهاي پام برسه يه ۵۰۰ توماني بهش کمک کردم.
بيچاره وقتي ۵۰۰ توماني رو ديد به جاي اينکه ول کُنه محکم تر چسبيد آخر سر اين ماجراي جيب خالي کني ، با خرج ۱۰۰۰ تومان ختم به خير شد. سرتون رو درد نيارم .بعد از اين اتفاق تا خود ميدون ِ تجريش رفتم و اونجا يه دربست گرفتم و به طرف خونه راه افتادم.جلوي درِ خونه دست کردم و ۱۰۰۰ تومان ِ ديگه خرج کردم.
ويولت:
بابا تو که خوبي من اسکروچ اگه همچين بلايي سرم مي آمد واسه اينکه پول نازنين از جيبم پر نکشه حاضر بودم با عصام يک دوئل جانانه با گداي محترم انجام بدم که بهش ثابت بشه کي از اون يکي گدا تره!!!:teeth