وای امروز چه حال خوبی دارم …با خیال تو میزنم تو دل جاده….من باخیال تو دوتایی تو جاده .
حامد میخوند ولی انگار این تویی که داری این شعرا رو واسه من میخونی .
وای وای کلمه به کلمش توی تمام وجودم نقش میبست.
وقتی تو آهنگ میگفت:
«عشقم»
قلبم میخواست از توی سینم در بیاد
سراسر وجودم میشد فقط تو .
دیدم اینجوری نمیشه
یه اصل تو روانشناسی هست که میگه
واسه کارهایی که حال روحت رو خوب میکنه وقت بذار
دست به کار شدم
باید یه کاری بکنم
از خونه زدم بیرون
من بودم و تو
نشسته بودی کنارم
تازه داشت آفتاب طلوع میکرد
نسیم ملایم صبح وقتی روی صورتت مینشست تمام وجودتو نوازش میداد
وای چه عالی
من بودمو خدامون و تو
جاده هم صاف بود خلوت
مثل دوخط موازی که در انتها یکی میشد
ضبط رو روشن کردم
صدا رو تا ته ته دادم بالا
انگار داری با من حرف میزنی
آره این تو بودی که پیشم نشسته بودی و این ترانه رو واسم میخوندی
بارون که زد چترت فراموشت نشه عشقم
پاییز که شد غصه هم آغوشت نشه عشقم
دورم ازت هر ثانیه دلواپست میشم
سرما رفیق راه و تنپوشت نشه عشقم
دل کندنت هر روز دنیامو تکون میده
این خونه بی تو رو دستم داره جون میده
تو واسم میخوندی
تو و من وسط یه بیابون بزرگ بزرگ بدون انتها
ترانه و
نسیم و
آرامش و
خنده های تو
و پر از احساس خوب
سرمو از پنجره دادم بیرون و با تمام قدرتی که تو وجودم بود داد زدم
با قدرت تمام تمام
داد زدم
دوستت دارم عشققققققققققققققققققم .
سلام
ممنون از همراهیتون
نمیخواستم شما رو مستقیم وارد مشکلاتم کنم
و باعث اذیت شما بشم یا وقتتون رو بگیرم
واسه همین در مورد مشکلم واستون ننوشتم
ولی الان میبینم اگه حرف های دلمو به شما بگم آروم تر میشم
من تا حالا توی خیلی از پروژه های بزرگ کار کردم
سد …
شهرکرد و مشهد و …خلاصه همه جا هم بودم
ولی همشون یه عیب بزرگ داشتن که محیط کاری من توی شهر نبوده و همیشه از خونه دور بودم
وبه همین خاطر خیلی از فرصت های خوبی رو که متونستم توی زندگی در شهر بدست بیارم رو از دست دادم
یه پروژه شبکه فاضلاب توی شهر خودمون داره راه میفته که دقیقا همون شرایطی رو که من دنیالش بودم رو داره
کار توی شهر و الاخصوص شهرستان خودمون
به به دیگه از این بهتر نمیشه
معرکه هست من هر جرو شده باید تو این پروژه یه پست کلیدی بگیرم
زنگ زدم به سازمان آب منطقه و نماینده کارفرما
وقتی از سوابقم گفتم خیلی ازم استقبال کردن ولی وقتی گفتم پروژه فاضلاب تا حالا کار نکردم آب پاکی رو ریختن رو دستم و گفتن چون تو این زمینه به صورت محض سوابق کاری ندارم نمیتونن پست کلیدی بهم بدن انگار یه آب سرد ریختن روم
از دیروز تا حالا خیلی حالم گرفته شده بود
تنها راهی که واسم هست اینکه من بشینم تمام درس های تخصصی مهندسی فاضلاب رو بخونم
و اونقدر مسلط بشم تا بتونم کسانی رو که تو این رشته بودن و کلی سابقه کار دارن رو راضی کنم که من بدون داشتن سایقه تو این زمینه از پس این کار بر میامبه علاوه اینا تو این هفته دارن دنبال یه نفر میگردن من اگه خیلی شانس داشته باشم نهایتا تا آخر این هفته وقت دارم
بازم ناامید نشدم هرچی بود من شما رو داشتم
وقتی به شما فکر میکردم امیدم به انجام این کار بیشتر میشد
امروز خدا رو شکر کتابها و جزوه های که لازم داشتم رو از اینترنت دانلود کردم ولی وقتی حجمشون رو دیدم پاهام لرزید
باور کنید عین آدمایی که توی یه مسابقه دارن نفر آخر میشن خودمو باختم.
از اینکه حتی فکرشو هم بکنم که میتونم از پس این کار بر بیامم واسم مسخره بود چه برسه که بخوام انجامش بدم
بیشتر به تخیل شباهت داشت تا یه تصمیم،امروز صبح چنان خلا عظیمی وجودم رو گرفت که نگو
باور کنید اینقدر احساس خستگی و ناامیدی تو وجودم حس کردم که اگه پیشتون بودم سرمو میذاشتم روی پاهاتون و زار و زار گریه میکردم .
بعد از ظهر رو خوابیدم
سر شب ایمیلم رو چک کردم
” سلام حتما
بهترین تصمیم رو میگیری شک
نکن گرماو متقالباروزه بهت فشار
آورده”
این ویولت بود که به من امید واری میداد.کسی که سختی های زیادی رو تو زندگی تحمل کرده و الان با وجود مشکلات زیاد هنوز قوی و پابرجا وایساده
کسی که سرشار از انرژیه و میتونه بهت امید و دلگرمی بده. Continue Reading »
آرایشگر داشتم،بعد اتمام کار دیدم مامان تیغ مصرفی برای ابرو را تو یه کاغذ پیچید و انداخت دور…علت رو ازش پرسدم گفت اگه کسی یا حیوونی رفت سر آشغالها زخمی نشه.
وقتی این عکس رو دیدم کاملن علت کار مامان برام جا افتاد.
“گربه رفته تو سطل آشغال غذا بخوره ،لای غذاها شیشه بوده زبونش بریده،بردنش زبونشو بخیه زدن
تفکیک کنید زباله هاتونو این زبون بسته ها نمیفهمن ”
لطفن مواظب چگونگی دور ریز آشغالهااتون باشید
توی سالهایی که برنامه ی “روایت فتح” شبهای جمعه، می رفت رو آنتن پخش تلویزیون…
یه خاطره از یه رزمنده پخش شد که داستانش اینجوری بود:
دو تا قایق، کنار هم ایستاده بودن…
یکی به پشت جبهه میرفت…
یکی به سمت عملیاتی بی بازگشت!
راوی می گفت:
دو دل بودم…
یه پام تو این قایق بود،
یه پام تو اون قایق!
شهید…(که اسم اش خاطرم نیست)،
به راوی میگه: “یه پا تو بردار…”
حالا هم…
یکی باید پیدا بشه،
تا به بعضی از ماها بگه: “یه پاتو بردار…”
بگه:
تویی که پیش از ماه رمضون یخچالت رو از گوشت و مرغ، پُر کردی!
و از اون طرف، به هیچ مرجعی هم اعتقاد نداری!
ولی روز “عیدفطر”، منتظری ببینی مراجع چی تصمیم می گیرند…
تا بفهمی چند کیلو گندم باید فطریه بدی!
یه پا تو بردار…
و… تویی که میگی؛
اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیشه،
ولی ارثیه ی خواهرت رو نصف دادی!
یه پاتو بردار…
آهای خانم… خواهر!
تویی که…
هم میخواى امتیاز زن شرقی رو داشته باشی و هم مهریهات رو بگیری،
و هم از مزایای زن غربی بهره مند باشی!
و بجای مشارکت در تولید، فقط بلدی هفتهای یه بار فیسبوک شوهرت رو چک کنی!
یه پا تو بردار…
داداش…
نمیتونی یه زن باربی بگیری که هر روز برات (میزان پلی) کنه،
ولی درعین حال بوی قرمه سبزی تو راهروی خونهات بپیچه،
و بدون اجازهات، از خونه بیرون نره…
ولی با هم بشینید اندر وصف سکوت سمفونی بتهون صحبت کنید!
یه پاتو بردار…
روشنفکر امروز… دانشجوی دیروز!
نمیتونی برای رسیدن به دورهی تحصیلی بالاتر،
جزوه درسیت رو، از هم اتاقیت قایم نکنی،
و الآن تو شبکه های اجتماعی اندر وصف خِساست ایرانی ها و open بودن خارجی ها سر به فیس بوک بکوبی!
تو نیز، یه پاتو بردار…
استاد گرامی…
پژوهشگر ارجمند…
شما هم نمیتونی… جمله؛ (مداد العلما، افضل من دما شهدا) رو، قاب کنی و روی دیوار خونهی ۴۰۰ متریت بکوبی!
در حالیکه افزایش حقوق استاد تمومیت، از مقالات دانشجوهات بدست اومده!
با عرض پوزش، شما هم،
یه پاتو بردار…
حاجی بازاری دیروز…
و “بیزینسمن” امروز،
تویی که عمراً بتونی رادیکال ۴/۲ رو حساب کنی!
ولی می خوای از احترام یه دانشگاهی برخوردار باشی!
شما نیز حتماً…
یه پاتو بردار…
نمایندهی عزیز…
تویی که پول تبلیغات میلیاردیت رو “هِبِه” گرفتی،
نمیتونی بعداً، رانت ندی…
ولی عضو “کمیته حقیقت یاب اختلاس” باشی!
اگه بهت برنمیخوره، شما هم،
یه پاتو بردار…
آدمهایی که میخوان تو هر دوتا قایق باشن…
کارشون شبیه راننده خودرو ایه که هم راهنما به “چپ” میزنه، هم به “راست”!
و پشت سریش حتما می فهمه حال راننده جلویی، خوب نیست…
برخی از “ما”…
خیلی وقتا…
“حالمون خوب نیست”
و بهتره که…
“« یه پامونو، برداریم »”!
اولین باری که رد خون را در لباس زیرمان دیدیم، بدون شک تمامی مان وحشت کردیم!
بعد آمدند در گوش مان گفتند این یک راز است و هیچ مردی نباید از آن بو ببرد
دردهای یواشکی ِزیادی کشیدیم،دردهایی از ناحیه ی کمر تا زیر شکم، حالت تهوع از شدت درد،در فصل سرما عرق کردیم، فوبیای رد خون بر پشت فرم های مدرسه داشتیم…
آن هایی که مذهبی بودند ماه رمضان ها در خانه باید ادای روزه دارها را در می آوردند، سه بار سکته میکردیم تا برویم داروخانه و از آقای پشت پیشخوان نوار بهداشتی بخواهیم…به شخصه امتحان های زیادی را سر همین درد ماهیانه،خراب کردم!
اردوهای زیادی را کنسل کردم،کلاس های مهمی را غیبب کردم…
وسط جنگل های شمال از درد به خود پیچیدم و صدایم در نیامد،
پایم را گذاشته بودم مشهد و به دلیل همین قاعدگیِ لعنتی توی هتل مانده بودم، دریای کیش را دیده بودم و تنها ساق پایم را داخلش برده بودم، دبیرستانی که بودم اگر وسط زنگ یکدفعه دردم میگرفت باید با آژانس به خانه برمیگشتم!
شب هایی که از درد و عرق از خواب جا میپریدم و آنقدر آن شب طولانی بود که حتی از گریه هم خوابم نمیبرد…تمام این ها به کنار، اگر یک روز بعد از یک ماه این درد دیرتر به سراغمان بیاید وحشت به جانمان می افتد، سونوگرافی باید برویم، پله ها را نباید بالا و پایین برویم، باید پسته و موز بخوریم، ولی در این بین تنها چیزی که دردش بیشتر از درد جسم است،
درد روان ماست!
دردی که باید تمام این دردها را مخفی کرد ،که مبادا برادر و پدرت بفهمند تو درد میکشی،که مبادا استاد دانشگاه بفهمد تو از درد به خود میپیچی،که یکدفعه اگر توی خیابان از شدت ضعف به زمین بخوری نباید بگویی پریود هستم…
سال آخر مقطع کارشناسی که بودم به سیم آخر زدم، یک روز وسط امتحان که درد امانم را بریده بود و به زور جواب ها را مینوشتم،پایین برگه ام ضمیمه کردم:
استاد شما از درد پریود چیزی نمیدانید و حق دارید به برگه ی پر از جفنگ من نمره ندهی!…
دردهایم را در خانه بروز دادم، جیغ میکشیدم و از عمد می آمدم وسط سالن و از درد به خود میپیچیدم، سحرهای ماه رمضان بیدار نشدم و اعلام کردم من یک هفته مرخصی دارم و در ازایش درد میکشم و خون میبینم،یک هفته در ماه نفرت مان را نسبت به تمام مردهای اطرافم،اعلام میکردم…
اما هیچ چیز این وسط تغییر نکرد،نه مردها درک شان افزایش یافت و نه از دردهای من کم شد…
چیزی که میخواهم بگویم این است که ۲۸ می روز بهداشت قاعدگی،چیزی فراتر از بهداشت جسمی ست،
بهداشت روحی و ساپورت روانی زن ها در طی این شش روز، یک هفته،ده روز و…
مهم ترین مسئله ای ست که یک زن به آن احتیاج دارد،حالا که جامعه ی ما یک تاریخ شمسی به این روز اختصاص نمیدهد و ما دست به گریبان تاریخ و مناسبت میلادی این روز میشویم
لطفا کمی هوای زن ها را داشته باشید!
لااقل در ماه شش روزش را…
#عطیه_میرزا_امیر
مبتلایان ام اس میتوانند رایگان از کتابخانه و موزه ملی ملک بازدید کنند
و از دیگر ظرفیتهای فرهنگی و آموزشی از این موقوفه آستان قدس رضوی بهرهمند شوند
با انعقاد تفاهمنامه میان انجمن مولتیپل اسکلروز ایران و کتابخانه و موزه ملی ملک در آستانه روز جهانی ام اس (برابر با ۱۰ خرداد در سال ۱۳۹۶ خورشیدی)، مبتلایان ام اس میتوانند همزمان با بازدید رایگان از نخستین موزه وقفی- خصوصی ایران، از دیگر ظرفیتهای فرهنگی و آموزشی از این موقوفه آستان قدس رضوی بهرهمند شوند.
به گزارش روابط عمومی کتابخانه و موزه ملی ملک، موقوفه آستان قدس رضوی، تفاهمنامه میان انجمن مولتیپل اسکلروز ایران و کتابخانه و موزه ملی ملک، با هدف «ارتقای توانمندیها، شناسایی ظرفیتها و پویایی و حرکت اعضای انجمن ام اس ایران در زمینههای فرهنگی و هنری»، زمینهای مناسب و شایسته برای بهرهمندی اعضای این انجمن در زمینههای «مشارکت در برگزاری نمایشگاههای سالانه»، «امکان بازدید رایگان مبتلایان ام اس»، «برگزاری دورههای ویژه آموزشی»، «همکاری و مشارکت در برگزاری برنامههای فرهنگی و هنری انجمن» و «همکاری در بهرهگیری اعضای رسمی انجمن از کتابخانه ملی ملک» به شمار میآید. این تفاهم به منظور همفکری در ایجاد و گسترش همکاریهای دوجانبه فرهنگی و آموزشی پدید آمده است. اعضای رسمی انجمن بدینترتیب با ارایه کارت ویژه انجمن از اینپس میتوانند از امکان بازدید رایگان از کتابخانه و موزه ملی ملک در زمانهای فعالیت اداری بهرهمند شوند.
کتابخانه و موزه ملی ملک، به عنوان بزرگترین موقوفه فرهنگی ایران، در مسیر فعالیت خود همواره به انجام کارهای عامالمنفعه در زمینه فرهنگی و هنری علاقهمند بوده است. همکاری با انجمنهای خاص به ویژه در زمینه توانمندسازی گروههای کمتوان و ناتوان جامعه با هدف خدماترسانی به گروههای ویژه جامعه، از اولولیتهای این موقوفه در گستره یادشده به شمار میآید. این موقوفه همچنین امکاناتی مناسب در زمینه بهرهمندی گروههای ویژه جامعه از خدمات فرهنگی در بخشهای موزه و کتابخانه فراهم آورده است. بخشی از این امکانات برای بهرهمندی گروههای کمتوان جسمی به ویژه معمولان و جانبازان در ساختمان نخستین موزه وقفی- خصوصی ایران پدید آمده است. طراحی داخلی ساختمان کتابخانه و موزه ملی ملک به گونهای انجام شده است که معمولان جسمی و جانبازان به سادگی امکان رفتوآمد در تالارهای موزهای و دیگر بخشهای نمایشگاهی را در ساختمان این گنجینه دارند. آن گرانمایگان بدینترتیب میتوانند بدون مشکل و به تنهایی از خدمات کتابخانه و موزه ملی ملک بهره گرفته، به آسانی در بخشهای مرتبط در ساختمان گنجینه جابهجا شوند.
کتابخانه و موزه ملی ملک، نخستین موزه وقفی- خصوصی ایران و یکی از شش کتابخانه بزرگ در حوزه نسخههای خطی به شمار میآید که حاج حسین آقا ملک در سال ۱۳۱۶ خورشیدی بر آستان قدس رضوی وقف کرده است. ساختمان این گنجینه اکنون در محوطه تاریخی باغ ملی تهران به نشانی «میدان امام خمینی، سردر باغ ملی، خیابان ملل متحد» جای دارد.
زدم تو خط نوشته های بودار و ادبی!!! اینم آخریش…هیچ تجربه ای ندارم،شروور می نویسم؟
برگشتنت دیگه فایده ای نداره.
روحم را فروختم… در ازا یک کاسه محبت.
عشق را گدایی کردم
در نبود یک قطره توجه
و لبخند زدم
به چشمانی که جستجوگر یک لبخند من بود
و
آغوش گشودم…
و پناه دادم به کسی که محتاج ِپناه دادنم بود.
.
.
.
…دیگر به تو نیازی ندارم.