بچه ها به کمکتون احتیاج دارم
یه خانمی رو برای کمک به خودم و کمک در امور منزل(هرکاری که یه دختر برای کمک به مادرش انجام میده منهای آشپزی) احتیاج دارم،۵ روز هفته از ساعت ۹ صبح تا ۵ بعداز ظهر- نهایت حقوقی هم که می تونم پرداخت کنم ۷۰۰ هزار تومنه.محدوده خونه مون هم سعادت آباده
پ.ن: به این موسسات بخوام بگم که برام نیرو بفرستن یه ماه حقوق رو می خوان پورسانت بگیرن که برای من خیلی هزینه دیگه سنگین میشه
پ.ن۲:خودم پرستار دارم که خیلی هم ازش راضیم،۳ روز در هفته ولی چون خودش مشکلات مالی داره اگه بخوام ۵ روز در هفته بیاد بیشتر از ۷۰۰ باید بهش بدم.
شما فرد امینی رو می شناسید که مایل به انجام اینکار باشه و بهم معرفی کنید.
“با سلام
من یک محقق پزشکی در خارج از ایران هستم. در سفری که اخیرا به ایران داشتم با تعدادی از بیماران و دوستان قدیم که ام اس داشتند نشستی داشتم. بعد از بیان مشکلات زیادی که در زمینه کمبود دارو و داروی ایرانی و غیره داشتند در مورد مشکلاتی که ام اس در زندگی زناشویی و سکسشان ایجاد کرده بود صحبت می کردند.
ما تصمیم گرفتیم که یک سازمان یا ارگانیزیشن برای کمک به این بخش از زندگی بیماران ام اس ایجاد کنم.
متاسفانه همانگونه می دانیم صحبت کردن از این موارد در فرهنگ، مذهب و حتی از نظر دولتی خیلی راحت نیست. ولی برای بسیاری از مشکلات ام اس راه حلهایی وجود دارد.
من با هزینه شخصی و پشتیبانی مالی و علمی در حال راه اندازی این مرکز می باشم.
بسیار متشکر می شوم که نظر شما را به عنوان فردی که با افراد زیادی بصورت صمیمانه در تماس هستید در این زمینه جویا شوم.
در ضمن من وب لاگ شما را خواندم. بسیار لذت بردم و محیط وب لاگ شما حالت بسیار صمیمی و دوستانه ای دارد.
با تشکر و احترام
دکتر ….”
بچه هایی که مبتلا به ام اس هستند،کسی تو این زمینه مشکل داره؟
اگه بله برای من پیغام خصوصی بگذارید تا مشکلتون رو برای این آقای دکتر ایمیل کنم…لطفا نوشتن جنسیت-وضعیت تاهل و سن فراموش نشه.
ممنون
در ضمن بگم داشتن مشکل اونم تو بیماری ما اصن غیرطبیعی نیست،خودتون بهتر میدونید که ام اس یه بیماری عصبیه که کل اعصاب بدن رو تحت شعاع داره و چه بسا این عملکرد بد و ضعیف ، اعصاب جنسی رو هدف قرار بده…پس خجالت نداره و باید درمان شه.
سلام ویلی جان از خواننده های خاموشت هستم برای همفکری مشکلم رو برات می نویسم زنی ۳۱ ساله هستم که ۴ سال قبل همسرم رو طی یه حادثه دلخراش از دست دادم و بچه هم ندارم ازش و یه سال بعد مستقل شدم هفت هشت سالی هست که شاغلم بعد از همسرم خیلی زود خودم رو جمع و جور کردم و در این بین با مردهای زیادی آشنا شدم که قصدشون فقط دوستی با من بود و این دوستی ها دوام چندانی نداشت تا اینکه هفت ماه قبل با پسری آشنا شدم از طریق سایتهای مجازی ازدواج که اون همشهری من نیست و در شهر من تنها به دور از خانواده اش زندگی میکنه و کارهای پیمانکاری اونم فصلی انجام میده راستش من آدم نیمه مذهبی هستم و برای ارتباط با اون صیغه محرمیت خوندم و ما به خونه همدیگه رفت و آمد داشتیم بعد از این مدت اون رو از هر نظر مناسب دیدم و بهش گفتم که بهتره برای آیندمون تصمیم بگیریم به من گفت شرایط ازدواج رو نداره بهش گفتم من خونه دارم خرج زندگی رو هم داریم پول یه مراسم کوچیک رو داریم و لوازم منزل هم داریم ماشین هم که خودت داری گفت که من از تنهاییم راضی هستم منم تا این رو شنیدم رفت و آمدم رو باهاش قطع کردم راستش من اون رو برای ادامه زندگی و رهایی از تنهاییم میخواستم اما اون هر بار برام دعا میکنه که انشاالله با یه مرد خوب خوشبخت بشم و یه بارم بهم گفت که لیاقت من رو نداره راستش حالا که رابطه ام فقط در حد تلفن شده باهاش خیلی دلتنگ میشم و از طرفی من واقعا پرانرژی هستم و نیاز دارم که حتما نیاز جنسیم برآورده بشه نمی دونم با این معضل چیکار کنم و چطوری به زندگی ادامه بدم که از طرفی مردی رو مایل به ازدواج دائم کنم و از طرفی نیازهامو برآورده کنم پیشاپیش ممنونم از راهنماییات
_______________
ویولت: من اصن با این جمله” که مردی رو مایل به ازدواج دائم کنم” مشکل دارم…پس نمی تونم نظر درست و منطقی بدم و هرچی بگم برگرفته از حس منفی ام میشه…پس صب می کنم ببینم بقیه چه نظری میذارن.
یک پیام خصوصی برای ویولت عزیز که دوست دارم نظرش رو بدونم و اگه دوست داشتی پابلیش کن برای گرفتن نظر خواننده هات.. البته شاید به اندازه ی کافی درین زمینه ها در وبلاگت بحث شده و خیلی ها برات پیغام خصوصی گذاشتند و موضوعی رو به نظرسنجی گذاشتند….اما سوال من اینه که به نظر شما با توجه به گسترش ارتباطات در این دوره شما خانومها انتظارتون از پارتنرتون یا دوست پسر و یا همسرتون چیه؟ سوالم رو دقیق تر و کوتاهتر میکنم با یک مثال ساده مثل فیس بوک یک سوشال نت ورک که همه گیر شده… چه طور با طرفتون برخورد میکنید وقتی تصاویر و عکس های خانم ها و .. رو لایک کنند تمجید کنند و …؟؟ رو حس یگانه طلبی تون چه تاثیری داره ؟ و عقلتون چی میگه و کلا چطور برخورد میکنید با این موضوعات؟
_______________
ویولت:
والله خود من فک می کنم این یه سئوال خیلی کلیه که جوابش به طرف مقابلت و اینکه کی هست و چی هست؟و رابطه خصوصی و اعتماد بینتون چقدر هست؟خیلی بستگی داره و نمی تونی در حال حاضر و با توجه به جامعه بسته ما یه جواب کلی به این سئوال بدی و یه حکم کلی صادر کنی…این نظر منه.
بهتره بخونیم ببینیم دیگران چه نظری دارن.
********
اضافه شد
نویسنده متن:
مرسی ویولت جان! به موضوع خوبی اشاره کردی، اعتماد، آیا همین قضیه و یا موضوعات مشابه، چت و کامنت ها و … صمیمانه روی اعتماد شما تاثیر میگذاره؟ فرض میکنیم که به طرف اعتماد هم داشته باشید ….
ویولت:
تجربه شخصی من میگه،زمان خیلی عوض شده و دوران ،دوران ریز شدن تو روابط حاشیه ایی شریکت نیست…راههای ارتباط داشتن با جنس مخالف خیلی زیاده که تو دونه به دونه رو نمی تونی تحت کنترل خودت داشته باشی بعلاوه اینکه بهتره اعتماد کنی و اجازه بدی شریکت هم حریم خصوصی برای خودش داشته باشه و از تنها بودنش لذت ببره و با رضایت و طیب خاطر برگرده به سمت تو وآرامش رو با تو بودن تجربه کنه…وقتی اعتماد وجود داشته باشه من به شخصه دلیلی برای محدودیت و محدود کردن طرف مقابل نمی بینم و هرچقدر هم ریز نشی تو روابطش و مو رو از ماست نکشی اعصاب خودت راحتتره…اعتماد کن.
سلام ویلی جونم صبح تو راه که داشتم میومدم دفتر به این فکر می کردم که چقدر خوبه که تو و وبلاگت هستین. چقدر خوبه که وقتی همه ی بنده های خدا نیستن یا نمی تونی بهشون پناه برد،آغوش تو همیشه به روی همه بازه .
دیروز تو دفتر ۱جمله ای شنیدم که تا الان ذهنم رو درگیر کرده و با تپش قلب وارد دفتر شدم.
میشه یکم بهم همفکری بدی که من ازین تاریک و روشنی و ترس و تردید بیم بیرون؟
ویلی دیروز موقع خداحافظی تو دفتر، باجناق مدیرم که با خانومش اینجا مشغول به کارن بهم گفت خانوم … میشه اینارو ( منظورش لاکای رو ناخنم بود!!!) پاک کنین؟ منم بر گشتم گفتم لاکامو می گین؟گفت هیس خانومم نشنوه ، آره من اذیت میشم !!!!!!
حالا من از دیروز هر چی فکر می کنم ، هر چی سعی می کنم مثبت فکر کنم نمیشه!!!
باور میکنی از ناخونام بدم میاد؟ احساس می کنم به روحم تجاوز شده، یا به عقایدم ، یا به آزادی و انسانیتم .
خوشحال می شم بدونم منظورش از اذیت شدن همونه که من فکر می کنم؟
که البته خدا خدا میکنم نباشه!!!
اگه دوست داشتی می تونی عمومیش کنی و گرنه من به حرفای دوستانت نیاز دارم .
بازم مرسی که هستی!!
ویولت: والله به نظر منم رسید که این آقا دچار فعل و انفعالات فیزیکی میشه با دیدن دستهای تو!!!
این نوشته تو دقیقا مصداق همون نوشته خانوم دانشوره که زنها باید لباسشون رو با ایمان مردها تنظیم کنن(یه همچین چیزی)
من اگه بودم می گفتم ،مشکل خودشه و ذهن بیمار خودش و تو نباید قاعدتا وقعی به این مسئله بذاری… ولی در عمل کار سختیه که بدونی آدمی گرسنه تو رو به شکل یه مرغ بریون نگاه میکنه و اهمیت ندی.
نظر دیگران چیه؟
می دونم توی تهران به این بزرگی دنبال یه دکتر گشتن مثل پیدا کردن یه سوزن تو انبوهی از کاه !
ولی خوب گفتم شاید بر حسب اتفاق حرفی یا چیزی از اقای دکتر مد نظر شنیده باشین.
من برادرم از وقتی دنیا اومد یه مشکلی تو صورتش بود و اون بزرگی بیش از حد چشماش بود طوری که همه در نگاه اول فکر می کردن منگل ه و مغزش اسیب دیده، اما خدا رو شکر هم سالم ه و هم مغزش فعال. از کوچکی عمل پشت عمل که چشاش کوچک بشه، یه دفعه با جلو اوردن پیشونی و یه دفعه دیگه با گونه گذاری و ….
خلاصه تا الان که رسید به ١٨ سالگی و آخرین عمل، قبل از عید نوروز همه ی حرف ها زده شد و همه ی قرار ها گذاشته که امروز!! عمل انجام بگیره، اما متاسفانه دکتر جواب نمیدن و مطب شون بسته است، دایی بیچاره هفته ای دوبار میرن مطب و دست خالی بر می گردن گفتم ببینم کسی اینجا نیست که ” دکتر ابوالحسن امامی” رو بشناسن؟
می دونم سوال خیلی شخصیه، فقط گفتم شاید کسی چیزی شنیده باشه، همه ی قصه رو فقط برای خودت نوشتم اگه فک می کنی می تونم جواب بگیرم عمومیش کن در غیر این صورت هم هیچی.
اصلا نمی دونم چرا اینها رو اینجا نوشتم
اگه بیجا بود ببخشید
ویولت:کسی می تونه به این دوستمون کمک کنه…آدرس یا نشونه ایی از این آقای دکتر داره؟یا دکتر دیگه ایی رو در این زمینه میشناسه؟… من دارم میرم بیرون و شب میرسم اگر کامنتی بود رو تایید کنم.
“سلام ویولت جان
قبل از هر چیر خواستم پیشنهاد بدم اسم وبلاگتو بجای دل مشغولی های من و ام اس بذار ویلت و دل مشغولی های دیگران چون دیگه هر کی مشکلی داشته باشه میاد اینجا مطرح میکنه ومنتظر جواب دیگرانه تا به کمک اونها حل کنه مشکلشو. یکی خود من که چندین بار برات نوشتم اما پاک کردم و نفرستادم اما دیگه واقعا مستاصل شدم و خواستم ببینم نظر شما و سایر دوستان چی هست. ماجرا بسی طولانی است اما سعی می کنم خلاصه بگم و منتظر راهنمایی شما و سایرین هستم.
دختری هستم ۴۰ ساله مجرد با تحصیلات دانشگاهی و کاری آزاد که درجنوب کشور هستم .یکسال پیش در سفری که به خانه خواهرم در تهران داشتم با خانمی آشنا شدم که ایشان برادرشان را که در آمریکا هستند را برای ازدواجبه من معرفی کردند.و منهم قبول کردم که آشنایی اولیه صورت گیرد و بعد از اینکه با آن آقا که اسمشان را بگذاریم رضا، صحبت کردم ایشان را مناسب تشخیص دادم و موضوع را با خانواده مطرح کردم. در اولین برخورد مادرم (زنی سنتی و با عقاید قدیمی) بدون هیچ شناختی و تنها بخاطر دوری راه و سن رضا که ۵۵ سالشون هست مخالفت کردند اما بقیه اعضای خانواده مخالفتی نکردند و اگر هم مخالف بودند صرفاً بخاطر مادرم بوده که ایشان ناراحتی قلبی و ریابت دارند. اما من چون میدانستم که نظر مادرم صرفاً احساساتی است و نه منطقی با رضا قراری گذاشتیم که ترکیه همدیگر را ببینیم و باخواهر و برادرم برای دیدن ایشان رفتیم و ایشان را بسیار موقر و با شخصیت و بسیار مهربان دیدم و قتی برگشتیم مادر من همچنان مخالف بودند و من چند ماهی صبر کردم و بزرگترها با ایشان صحبت کردند که نظرش را عوض کند اما نشد که نشد. (چون دلم میخواد ازدواجم با رضایت مادرم باشه)
(ویولت جان اگر من دلایل مادرم رابگویم واقعاً بسی خنده دار خواهند بود و ممکن است به عقل مادرم شک کنید واسه همین من یک نمونه آنرا می گویم که مثلا ایشان می گویند که این آقا شکم بزرگی دارند که خدا شاهد است که اینگونه نیست) بگذریم
من چون دیدم واقعا مادرم دلیل قانع کننده ای ندارد بعد از ۶ ماه به رضا گفتم که کارهای مقدماتی مربوط به دعوت نامه و مصاحبه را انجام دهد تا هنگام جواب از اداره مهاجرت، خدا کریم است و شاید مادر قبول کند. بنده خدا هم گفتندباشد . در این مدت عمو، دایی و چندنفر دیگر با مادر صحبت کردند اما مرغ مادرم یک پا دراند و همه اش حرفهای تکراری یکساله را پیش می کشند که هیچکدام ارزشی از نشر کسی واقعا ندارند.
حالا سوال من این هست که آیا در سنی که من هستم و با توجه به اینکه مادرم زنی سنتی با عقاید خشک هست لزوماً می بایست به حرف ایشان گوش بدم ؟ با توجه به اینکه این آقا در این یکسال که با هم صحبت میکنیم واقعا نشان دادند که چقدر خوب و مناسب هستند و در این سن من نمی خواهم که این شانس و موقعیت را از دست بدهم. اینرا هم اضافه کنم که من عشق خارج ندارم و فکر نکنید که بخاطر اینکه در آمریکا هستند قبول کردم چون بعد ازدواج و بازنشستگی ایشان، اصلاً قرار نیست در آمریکا بمانیم.بهرحال تا یکی ۲ماه دیگر من وقت مصاحبه دارم و تا کنون کسی نتنونسته مادرم و راضی کنه. شما ویولت عزیز و سایر دوستان لطفا به من بگید جای من بودید چه تصمیمی می گرفتید؟آیا بدون رضایت مادر اقدام به ازدواج می کردید؟آیا سعی می کردید به هر قیمتی شده اونو راضی کنید؟ یا اصلاً قید ازدواجو می زدید؟ ممنون میشم که این مشکل منو در وبلاگ بذارید تا از نظر سایرین هم بهره مند بشم.
اینو هم در آخر بگم که من از خوانندگان خاموش قدیمی شما هستم و یک دختر متولد اسفندی که مثل شما عاشق رنگ بنفشم و گل بنفشه.
شاد باشی عزیزم”
____________________
ویولت:
اگه از دید خودم بخوام بگم خیلی مشکل بچه گانه ایی ه و اصلا ارزش مطرح کردن نداره.چون خاص نیست و مشکلیه بین صد مشکلی که دیگران هم باهاش مواجهند به نوعی و به زعم من در این سن خیلی بچه گانه فکر می کنی…
ولی اگه بخوام از دید خودم قضاوت نکنم…خب اینم یه مشکل و گره بعضا ناگشودنی ه از دید شما و یه مشکل لاینحل، که من حق ندارم کوچیک فرضش کنم و قضاوت.
به نظر من به شخصه اگه عقل سلیم خودت میگه اون آقا خوبه و دلایل مادرتون بی پایه و اساس و در حد چرا آب تو تلمبه است؟چرا گوشکوب قلمبه ست؟هست… ازدواج کن.
دختر خوب آخه اینم همه پرسی می خواد؟
پ.ن: دوستان عزیز همینجا تذکر بدم که از این به بعد مشکلات خاص به زعم خودم رو فقط مطرح می کنم…اگه مشکل سختی از دید خودتون رو مطرح نکردم لطفا دلخور نشید و بذارید به حساب چهار دیواری،اختیاری.
پ.ن2:کامنت دونی پست پایین بازه برای بحث و دریافت کامنتهای درخور و لاغیر.