نوشته شرنگ

نوشته شرنگ ه که قبلن برام فرستاده بود ولی وقتی امروز و در نبودش می خونمش با صدا و لحن خودش.فکر می کنم واقعن که چی؟ خوب شد که رفتی شاید اون طرف جواب سئوالهات رو بگیری.
اگه بخوام با دید و تفکر خودت به قضیه نگاه کنم غم و وابستگی من به تو هم احمقانه ست…باید زودتر تمومش کنم هنوزم دوستت دارم اونم خیلی زیاد ولی اینبار بدون وابستگی و اسیر کردن خودم و احساساتم..
«
– خب که چی؟
بقول خودش مشکل ترین سئوال در کل تاریخ بشر.
همین دو کلمه ی ساده ، پوچی کل تلاش های نژاد بشر را با بیرحمی به رخش می کشید . جنگ ها و خونریزی ها ، پیروزی های یکی از طرفین ، محبت ، نفرت ، وفاداری به آرمان تا پای چوبه دار ، خیانت . هزاران نمونه از حرکت های بشر در طی تاریخش از جلوی چشمانش قطار میشدند و می رفتند .
– خب همه ی اینها درست . اما که چی ؟ که چی ، وقتی که مرگ هست . که چی ، وقتی که آنتروپی هست ؟ که چی ، وقتی که جهت فلش ، حرکت دائمی به سمت زوال و خرابیه ؟ و از اون بالاتر که چی ، وقتی که راضی نمیشیم با جوابهای ابلهانه خودمون رو خر کنیم . این همه تلاش و کشت و کشتار فقط برای اینکه چند روز و چند ساعتی از قدرتمون کیف کنیم؟ که ثابت کنیم که این مائیم ؟ ما می تونیم ؟ تا در اولین فرصت بهمون بفهمونن که نه از این خبرها هم نیست . پسر پدر رو بکشه ، رقیب ما رو از میدون بدر ببره ، زلزله ای بیاد و تموم تلاشهامون رو به خاک تبدیل کنه . تازه اگر چنان موفقیت مطلقی هم کسب کنیم که هیچ گزندی بهش نرسه ، این مرگه که هر روز داره به ما نزدیکتر و نزدیکتر میشه .
همیشه از تناقض آشکاری که در ذات بشر بود تعجب میکرد . سالها به مردمی که ذات و فطرتشان در نیستی و نابودی و ازدست دادن گره خورده بود مینگریست که چه حریصانه چنگ میزنند.
بشر از لحظه اول تولد در سراشیب نیستی قدم بر میداره . روزبروز جوونیشو از دست میده . سلامتشو از دست میده . وقتشو از دست میده . خانواده و اطرافیانشو تک به تک از دست میده . مایملکشو از دست میده . حتی ثانیه به ثانیه داره عمرو فرصت زیستنشو از دست میده و باز هم تا ثانیه آخر داره چنگ میزنه تا بیشتر به دست بیاره . ثروت بیشتر . زمین بیشتر . دوست داران بیشتر . تحسین کنندگان بیشتر . منابع بیشتر . خوشی بیشتر . مرزهای بیشتر ….. و خب : که چی ؟ تهشو که بالا بیاری میخوای بشی فرعون . اونم که همه چی رو گذاشت و رفت . واقعا آیا خیلی غیر منطقیه
– که یکبار و برای همیشه بشر به خودش یه هو…ش اساسی بگه ؟ تامل کنه و بفهمه که ذاتش برای نابودی ساخته شده . با مفهومی بنام ازدست دادن آشتی کنه . اونو مثل خیلی از واقعیات دیگه با آرامش و لبخند بپذیره . از اینهمه چنگ انداختن و تلاش برای چیزی که تهش هیچیه دست برداره تا آروم بشه . تا زندگی کردن بدون هیچ چشمداشتی رو شروع کنه . تا خواستن بدون اسیر کردن رو یاد بگیره . آیا این یک جواب طبیعی به دنیای طبیعی که توش زندگی میکنیم نیست ؟
این حرفها یکی از ارکان اعتقادیش بود . هرچند که در کنار این افکار معتقد به تلاشی معمولی برای گذران زندگی هم بود ولی نه بیشتر . همیشه از هیپی ها و درویش ها و تنبلها بدش می آمد . این حرفها با اینکه خیلی شبیه عقاید آن جماعت بود ولی از نظر او در نفس خود تفاوت های ماهوی بسیاری داشت . تلاشی معمولی برای زندگی ای معمولی ولی نه بیشتر . با اقناع و با ارضاء . بیاد آورد که یکبار به یکی از معدود دوستانش گفته بود :
– بشر بدون اجازه و بدون اختیار خودش و از دولتی سر پدر و مادرش بدنیا میاد . از قرار معلوم موقع رفتن از این دنیا هم که هیچ اجازه ای ازش نمی گیرن و حتی یک ثانیه فرصت اضافی هم بهش نمیدن . این وسط بقول علما میمونه یک بازه زمانی محدود . خب . حالا این بشری که اتفاقا عاقل هم هست در یک چنین شرایط از سر تا ته تحمیلی چه کاری بکنه که هنوز هم بشه بهش گفت آدم معقول ؟ شما رو بزور کشوندن به جایی که ده ها برابر خوشی هاش غم و درد و زحمت در انتظارته . قراره بدون اعلام قبلی هم ناگهان بکشن ببرنت به دیار عدم . خب این وسط شما چیکار میکنی ؟ مثل الاغا هی می تازی و عرق میریزی و یقه جر میدی و این کلاه و اون کلاه میکنی ؟ اینه کار آدم عاقل ؟
منطقی صریح ، برنده و بطور انکار ناپذیری شجاعانه در کلامش بود که هر مخاطب صادقی را مجبور به تائید می کرد .»



برای آتنا فرشته ای که لای دندان های قاتلش دفن شد

(اَشهدُ انْ لا اِلٰهَ الا الله و اَشهدُ انَّ محمّداً رسولُ الله)

✍️ احسان محمدی
خبر را حتما” خوانده اید، جسد آتنا دختر پری چهره و ۷ ساله اهل مغان پس از کُشته شدن توسط مرد همسایه درون بشکه ای کشف شد. جنایتی که مثل دشنه ای کهنه ای کُند و زنگ زده قلب مردم ایران را پاره کرد.

ده روز دیگر همه ما که الان مثل مار به خودمان می پیچیم ماجرا را فراموش می کنیم، همانطور که ماجرای محمد بسیجه(بیجه)، ستایش قریشی و .‌. را فراموش کردیم. اما خانواده هایشان چطور؟ مگر می شود فراموش کرد که پاره تن ات را بی گناه تکه تکه کرده اند و باز هم زنده بمانی؟

پیش تر هم نوشته ام که بچه های ما آموزش مراقبت از خودشان ندیده اند. تهدیدها را نمی شناسند و پدرها و مادرها هم به دلیل شرم و حیای بیخودی به آنها چیزی نمی گویند. با بی شرمی دروغ می گوییم، دزدی می کنیم، ریاکاری می کنیم… فقط در این مورد شرم و حیا داریم! وظیفه آموزش دادن به بچه ها بر عهده کدام نهاد است؟

در زمان انتخابات که حمله به سند ۲۰۳۰ نشانه ایمان بود همین را پرسیدم اگر در مدارس و زیر نظر معلم های قابل اعتماد به بچه ها در مورد حریم شخصی، بدن و حفظ خود آموزش داده نشود بچه ها کجا با بدن خودشان و مراقبت از حریم فردی شان آشنا شوند؟ زیر نظر عباس آقا سوپری محل؟ با دیدن فیلم های پورن؟ پچ پچ های زنگ تفریح؟!

نمی گویم اگر سند۲۰۳۰ اجرایی شود این اتفاقات نمی افتد، کودک آزاری در پیشرفته ترین کشورهای دنیا هم رخ می دهد. اما بخشی از آن سند که با خاک یکسان شد دقیقا” در مورد همین مسائل بود. سند ۲۰۳۰ یک سند مترقی بود. دستکم می شد بخش هایی از آن را بومی سازی کرد.

همین لحظه که شما این کلمه ها را می خوانید ممکن است کودکی مورد تعرض قرار می گیرد و از ترس، ناآگاهی و آبروداری با یک زخم عمیق در روحش سکوت می کند و زنده می ماند اما زندگی می کند؟! تا کی این مسائل را زیر فرش قایم می کنید؟

تجربه ایدز یادتان رفت؟ اول حاشا کردید که این بیماری خاک برسری است و مردم ما مسلمان و متعهد هستند و مگر می شود یک ایرانی ایدز بگیرد؟ بعد گفتید حالا مواردی هست اما فقط معتاد هستند الحمدلله!
الان رویتان نمی شود وگرنه در بعضی مناطق کاندوم رایگان توزیع می کنید!

حضرات! آقایان! بزرگان!
معضلات اجتماعی با دستور، فرمان، بخشنامه، بله چشم قربان! حل نمی شود. باید آنها را پذیرفت، شناخت و حل کرد. همه ما که آموزش حریم فردی و مسائل جنسی به بچه ها را از ریشه انکار می کنیم شریک قتل بچه هایی هستیم که طعمه بیماران جنسی می شوند.

خدایا! ما را بکُش که “سگ دلامونو خورده” و بیشتر از این جرات نداریم فریاد بزنیم وگرنه خودت می دانی چقدر حرف در گلو مانده…

حرف آخر شعری از خلیل جوادی:

گفته ام من دردهـــا را بارهـــــــا
خسته ام خسته از این تکرارهـــا

من بــه در گفتم ولیکن بشنوند
نکته هـــا را مـو به مو



زیباترین انسانهایى که تا کنون شناخته ام، آنهایى بودند که شکست خورده بودند، رنج میکشیدند، دچار فقدان شده بودند و با این حال،
راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند.
این افراد، یک حسى از قدردانى، حساسیت و فهم زندگى داشتند که آنها را پر از شفقت،ملایمت و توجه عمیق و عاشقانه میکرد.
زیبایى این افراد، اتفاقى و بى سبب نبود.

#الیزابت کوبلر



سلام
ممنون از همراهیتون
نمیخواستم شما رو مستقیم وارد مشکلاتم کنم
و باعث اذیت شما بشم یا وقتتون رو بگیرم
واسه همین در مورد مشکلم واستون ننوشتم
ولی الان میبینم اگه حرف های دلمو به شما بگم آروم تر میشم

من تا حالا توی خیلی از پروژه های بزرگ کار کردم
سد …
شهرکرد و مشهد و …خلاصه همه جا هم بودم
ولی همشون یه عیب بزرگ داشتن که محیط کاری من توی شهر نبوده و همیشه از خونه دور بودم
وبه همین خاطر خیلی از فرصت های خوبی رو که متونستم توی زندگی در شهر بدست بیارم رو از دست دادم
یه پروژه شبکه فاضلاب توی شهر خودمون داره راه میفته که دقیقا همون شرایطی رو که من دنیالش بودم رو داره
کار توی شهر و الاخصوص شهرستان خودمون
به به دیگه از این بهتر نمیشه
معرکه هست من هر جرو شده باید تو این پروژه یه پست کلیدی بگیرم
زنگ زدم به سازمان آب منطقه و نماینده کارفرما
وقتی از سوابقم گفتم خیلی ازم استقبال کردن ولی وقتی گفتم پروژه فاضلاب تا حالا کار نکردم آب پاکی رو ریختن رو دستم و گفتن چون تو این زمینه به صورت محض سوابق کاری ندارم نمیتونن پست کلیدی بهم بدن انگار یه آب سرد ریختن روم
از دیروز تا حالا خیلی حالم گرفته شده بود
تنها راهی که واسم هست اینکه من بشینم تمام درس های تخصصی مهندسی فاضلاب رو بخونم
و اونقدر مسلط بشم تا بتونم کسانی رو که تو این رشته بودن و کلی سابقه کار دارن رو راضی کنم که من بدون داشتن سایقه تو این زمینه از پس این کار بر میامبه علاوه اینا تو این هفته دارن دنبال یه نفر میگردن من اگه خیلی شانس داشته باشم نهایتا تا آخر این هفته وقت دارم
بازم ناامید نشدم هرچی بود من شما رو داشتم
وقتی به شما فکر میکردم امیدم به انجام این کار بیشتر میشد
امروز خدا رو شکر کتابها و جزوه های که لازم داشتم رو از اینترنت دانلود کردم ولی وقتی حجمشون رو دیدم پاهام لرزید
باور کنید عین آدمایی که توی یه مسابقه دارن نفر آخر میشن خودمو باختم.
از اینکه حتی فکرشو هم بکنم که میتونم از پس این کار بر بیامم واسم مسخره بود چه برسه که بخوام انجامش بدم
بیشتر به تخیل شباهت داشت تا یه تصمیم،امروز صبح چنان خلا عظیمی وجودم رو گرفت که نگو
باور کنید اینقدر احساس خستگی و ناامیدی تو وجودم حس کردم که اگه پیشتون بودم سرمو میذاشتم روی پاهاتون و زار و زار گریه میکردم .

بعد از ظهر رو خوابیدم
سر شب ایمیلم رو چک کردم

” سلام حتما
بهترین تصمیم رو میگیری شک
نکن گرماو متقالباروزه بهت فشار
آورده”
این ویولت بود که به من امید واری میداد.کسی که سختی های زیادی رو تو زندگی تحمل کرده و الان با وجود مشکلات زیاد هنوز قوی و پابرجا وایساده
کسی که سرشار از انرژیه و میتونه بهت امید و دلگرمی بده. Continue Reading »



توی سالهایی که برنامه ی “روایت فتح” شب‌های جمعه، می رفت رو آنتن پخش تلویزیون…
یه خاطره از یه رزمنده پخش شد که داستانش اینجوری بود:
دو تا قایق، کنار هم ایستاده بودن…
یکی به پشت جبهه میرفت…
یکی به سمت عملیاتی بی بازگشت!
راوی می گفت:
دو دل بودم…
یه پام تو این قایق بود،
یه پام تو اون قایق!
شهید…(که اسم اش خاطرم نیست)،
به راوی میگه: “یه پا تو بردار…”

حالا هم…
یکی باید پیدا بشه،
تا به بعضی از ماها بگه: “یه پاتو بردار…”

بگه:
تویی که پیش از ماه رمضون یخچالت رو از گوشت و مرغ، پُر کردی!
و از اون طرف، به هیچ مرجعی هم اعتقاد نداری!
ولی روز “عیدفطر”، منتظری ببینی مراجع چی تصمیم می گیرند…
تا بفهمی چند کیلو گندم باید فطریه بدی!
یه پا تو بردار…

و… تویی که میگی؛
اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیشه،
ولی ارثیه ی خواهرت رو نصف دادی!
یه پاتو بردار…

آهای خانم… خواهر!
تویی که…
هم میخواى امتیاز زن شرقی رو داشته باشی و هم مهریه‌ات رو بگیری،
و هم از مزایای زن غربی بهره مند باشی!
و بجای مشارکت در تولید، فقط بلدی هفته‌ای یه بار فیسبوک شوهرت رو چک کنی!
یه پا تو بردار…

داداش…
نمیتونی یه زن باربی بگیری که هر روز برات (میزان پلی) کنه،
ولی درعین حال بوی قرمه سبزی تو راهروی خونه‌ات بپیچه،
و بدون اجازه‌ات، از خونه بیرون نره…
ولی با هم بشینید اندر وصف سکوت سمفونی بتهون صحبت کنید!
یه پاتو بردار…

روشنفکر امروز… دانشجوی دیروز!
نمیتونی برای رسیدن به دوره‌ی تحصیلی بالاتر،
جزوه درسیت رو، از هم اتاقیت قایم نکنی،
و الآن تو شبکه های اجتماعی اندر وصف خِساست ایرانی ها و open بودن خارجی ها سر به فیس بوک بکوبی!
تو نیز، یه پاتو بردار…

استاد گرامی…
پژوهشگر ارجمند…
شما هم نمیتونی… جمله‌؛ (مداد العلما، افضل من دما شهدا) رو، قاب کنی و روی دیوار خونه‌ی ۴۰۰ متریت بکوبی!
در حالیکه افزایش حقوق استاد تمومیت، از مقالات دانشجوهات بدست اومده!
با عرض پوزش، شما هم،
یه پاتو بردار…

حاجی بازاری دیروز…
و “بیزینس‌من” امروز،
تویی که عمراً بتونی رادیکال ۴/۲ رو حساب کنی!
ولی می خوای از احترام یه دانشگاهی برخوردار باشی!
شما نیز حتماً…
یه پاتو بردار…

نماینده‌‌ی عزیز…
تویی که پول تبلیغات میلیاردیت رو “هِبِه” گرفتی،
نمیتونی بعداً، رانت ندی…
ولی عضو “کمیته حقیقت یاب اختلاس” باشی!
اگه بهت برنمیخوره، شما هم،
یه پاتو بردار…

آدمهایی که میخوان تو هر دوتا قایق باشن…
کارشون شبیه راننده خودرو ایه که هم راهنما به “چپ” میزنه، هم به “راست”!
و پشت سریش حتما می فهمه حال راننده جلویی، خوب نیست…

برخی از “ما”…
خیلی وقتا…
“حالمون خوب نیست”
و بهتره که…
“« یه پامونو، برداریم »”!



اولین باری که رد خون را در لباس زیرمان دیدیم، بدون شک تمامی مان وحشت کردیم!
بعد آمدند در گوش مان گفتند این یک راز است و هیچ مردی نباید از آن بو ببرد
دردهای یواشکی ِزیادی کشیدیم،دردهایی از ناحیه ی کمر تا زیر شکم، حالت تهوع از شدت درد،در فصل سرما عرق کردیم، فوبیای رد خون بر پشت فرم های مدرسه داشتیم…
آن هایی که مذهبی بودند ماه رمضان ها در خانه باید ادای روزه دارها را در می آوردند، سه بار سکته میکردیم تا برویم داروخانه و از آقای پشت پیشخوان نوار بهداشتی بخواهیم…به شخصه امتحان های زیادی را سر همین درد ماهیانه،خراب کردم!
اردوهای زیادی را کنسل کردم،کلاس های مهمی را غیبب کردم…
وسط جنگل های شمال از درد به خود پیچیدم و صدایم در نیامد،
پایم را گذاشته بودم مشهد و به دلیل همین قاعدگیِ لعنتی توی هتل مانده بودم، دریای کیش را دیده بودم و تنها ساق پایم را داخلش برده بودم، دبیرستانی که بودم اگر وسط زنگ یکدفعه دردم میگرفت باید با آژانس به خانه برمیگشتم!
شب هایی که از درد و عرق از خواب جا میپریدم و آنقدر آن شب طولانی بود که حتی از گریه هم خوابم نمیبرد…تمام این ها به کنار، اگر یک روز بعد از یک ماه این درد دیرتر به سراغمان بیاید وحشت به جانمان می افتد، سونوگرافی باید برویم، پله ها را نباید بالا و پایین برویم، باید پسته و موز بخوریم، ولی در این بین تنها چیزی که دردش بیشتر از درد جسم است،
درد روان ماست!
دردی که باید تمام این دردها را مخفی کرد ،که مبادا برادر و پدرت بفهمند تو درد میکشی،که مبادا استاد دانشگاه بفهمد تو از درد به خود میپیچی،که یکدفعه اگر توی خیابان از شدت ضعف به زمین بخوری نباید بگویی پریود هستم…
سال آخر مقطع کارشناسی که بودم به سیم آخر زدم، یک روز وسط امتحان که درد امانم را بریده بود و به زور جواب ها را مینوشتم،پایین برگه ام ضمیمه کردم:
استاد شما از درد پریود چیزی نمیدانید و حق دارید به برگه ی پر از جفنگ من نمره ندهی!…
دردهایم را در خانه بروز دادم، جیغ میکشیدم و از عمد می آمدم وسط سالن و از درد به خود میپیچیدم، سحرهای ماه رمضان بیدار نشدم و اعلام کردم من یک هفته مرخصی دارم و در ازایش درد میکشم و خون میبینم،یک هفته در ماه نفرت مان را نسبت به تمام مردهای اطرافم،اعلام میکردم…
اما هیچ چیز این وسط تغییر نکرد،نه مردها درک شان افزایش یافت و نه از دردهای من کم شد…
چیزی که میخواهم بگویم این است که ۲۸ می روز بهداشت قاعدگی،چیزی فراتر از بهداشت جسمی ست،
بهداشت روحی و ساپورت روانی زن ها در طی این شش روز، یک هفته،ده روز و…
مهم ترین مسئله ای ست که یک زن به آن احتیاج دارد،حالا که جامعه ی ما یک تاریخ شمسی به این روز اختصاص نمیدهد و ما دست به گریبان تاریخ و مناسبت میلادی این روز میشویم
لطفا کمی هوای زن ها را داشته باشید!
لااقل در ماه شش روزش را…

#عطیه_میرزا_امیر



دوره دوم انتخابات سید محمد خاتمی دانشجوی سختکوشی بودم در دانشگاه تهران
با امیدها و سیاست بازیهای یک دانشگاه تهرانی! هرچند این حس سیاست بازی بواسطه حضور در دانشکده هنرهای زیبا کمی تلطیف شده بود اما انتخابات بود و جوانی و شخصیت کاریزماتیک خاتمی و سودای ازادی .برای پیروزی سید اصلاحات میکوشیدیم و دانشگاه محملی بود برای این کوشش.
دران زمان درسی داشتم به نام حکمت هنر اسلامی. درس انتخابی بود اما من انقدر اوازه استادش را شنیده بودم که به شوقش درس انتخابی شد انتخاب ان ترمم. استاد بانویی میانسال بود با تبحر و سخنوری فراوان که احساس قاطع اما مادرانه را به خوبی در کلام و عمل منتقل میکرد. در کلاس چادرش را درمیاورد همیشه دامنی بلند میپوشید با لباس گشادی که سهل انگارانه روی دامن رها میشد . همیشه روسریهای رنگی زیبایی به سرداشت که بر ویژه بودنش می افزود .مشقمان رفتن به کتابفروشیهای مقابل دانشگاه بود و یافتن کتابهای جدید و انتخاب یکی به دلخواه و خواندن و فکر کردن درباره اش . اولین بار لفظ هرمنوتیک را انجا شنیدم و بسیاری کلمات و اصطلاحات دیگر که برای دانشجوی ریاضی خوانده ای مثل من گوارا تر از اب زلال در دل کویر بود .
فرداروز انتخاب دور دوم سید محمد خاتمی از روی اتفاق درس حکمت هنر اسلامی داشتیم و از خوشحالی پیروزی و امتداد دوم خرداد در پوست خود نمیگنجیدیم .سیدما برای دومین بار منتخب ملت بود و ما شریک این برتری!
بانوی استاد در کلاس از شعفمان جویا شد وما مغرورانه از پیروزی سیدمان گفتیم . بانو نگاه معنا داری به ما کرد و گفت اوهم از این انتخاب خوشحال است امایادمان باشد از امروز میزان مسولیتمان بیشتر شده است . گفت بااااید پیگیر رایی که دادیم باشیم . باااید بدانیم که منتخب ما مسول پاسخگویی به ماست . ما برای اینکه بتوانیم در محیطی مردم سالارانه ببالیم باید بدانیم چرا به بعضی خواسته های مشروعمان نمیرسیم و پیگیر رسیدنش باشیم …
هنوز بعد از ١۶ سال صدای بانو در گوشم زنگ میخورد که “بچه ها شما در برابر رایی که دادید مسولید”
بر راستگویی بانو باور داشتم اما وقتی ٩ سال بعد برای پایمردی بر قولش و رایش در خانه اش در خیابان اختر محبوس و محصور شد باورم به یقین تبدیل شد
حالا ٧ سال است که بانو به پای مسولیت رایش ،رای من و رای همه انهایی که به نام میرمان به صندوق ریخته شد در حصراست . امروز که برای دومین بار حسن روحانی به خواست ٢٢ میلیون نظر ،رییس جمهور منتخب شد هنوز صدای ارام زهرا رهنورد در گوشم طنین می اندازد “بچه ها شما نسبت به رایی که داده اید مسولید”
بانو من پیگیر انتخابم میمانم ، مسولیت رایم را میفهمم ، خواستهای خود و وعده های داده شده را پیگیری میکنم . میدانم ۴٠ میلیون رای خوانده شده حاصل پایداری تو ،میرمان و تمام ازادگانیست که پیگیر رایشان ماندند .
من بیصبرانه در انتظار شنیدن دوباره صدای تو در کلاسهای دانشکده ،در انتظار روزهای شیرین اینده میمانم .
سرت سبز بانو ، دلت ارام و کلامت مانا

برای زهرا رهنورد استاد دانشکده هنرهای زیبا

فاطمه قاسم رشیدی -معمار