عاشق واقعی

زار زدم و نگاه کردم…قبلا تعریف این قسمت برنامه”ماه عسل ” رو شنیده بودم ولی ندیده بودم.

همسرش لُپ مطلب رو گفت، با مریضی زندگی کردن خیلی سخته….سخت.

 

http://www.aparat.com/v/6Z4c1

___________________

یک کامنت خصوصی که برام گذاشتن و حیفم اومد  عمومیش نکنم ،البته بدون نام
“همسرِ من هم نشانۀ واقعیِ مردی عاشق رو داره…تمام ۶ ماهو اندی که من بیمارستان بودم حتی یک روز هم وقت ملاقات از دست نداد و هر دفعه هم غذا می آورد و خودش می گذاشت دهنم…من معذب میشدم و میگفتم پرستارا هستن و اونا کمکم میکنن…میگفت اصلأ , برای من خوشترین کارِ که برای غذا خوردن کمکت کنم…الان بزودی ۴ سال میشه…تمام این مدت حتی اطاق خوابمون جداست چون من ۲۴ ساعت پرستار دارم و شیفت شب باید دو سه بار منو برگردونه تا زخمِ بستر نگیرم…و همش به کار اینها نظارت میکنه…بهش گفتم من دیگه زن نمیشم برات میگه تو فقط زنِ من نیستی تو تمام زندگیِ منی…وقتی سر کارِ هر وقت میتونه بهم زنگ میزنه که حالت خوبه میرسن بهت؟… کلن خیلی حواسش به منه…چند شب پیش من هم گرمازده شده بودم و هم قندم و فشارم بالا بود مثل پروانه دورم میچرخید ..رفت از انباریمون که تا خرخره پره کارتونه پنکه رو کشید آورد بالا…منو برد تو ایونمون و مرتب حوله خیس میکرد و میگذاشت رو سرم تا وقتی گفتم بهتر شدم ول نکرد…خواهرم میگه والا این شوهر نیست یه فرشتس برات..اینارو نمیگم که پز بدم…فقط منظورم اینه هنوز عاشق هایِ واقعی پیدا میشن و اینو برای همه آرزو میکنم که فرشتشونو پیدا کنن و اونا که پیدا میکنن قدرشو بدونن…وقتی تلفنی و از راه دور خواستگاری کرد من از قراره معلوم بهش پیغام داده بودم که چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش…هم منتظره حادثه هم فکر خطر باش… 

 

 

سر تعظیم و احترام فرود میارم : )



عشق یعنی…

وقتی یه دوست خوب داشته باشی که بدونه دلت برف می خواد و فشردن دونه های برف لای انگشتات… و دلت راضی نیست به نگاه کردن بارش از پشت شیشه…
از اون سر شهر،می کوبه میاد دنبالت و واردِ کوچه لیز لیزونتون میشه،تو رو با ویلچرت از هفت تا پله میاره پایین و می بره تو خیابون و زیر برف ویلچرت رو هل میده و به تقاضای تو صبر میکنه برای لمس برف… و با دیدن برق شادی تو چشمهات می خنده… و تو وجودت گرم میشه از این همه محبت و دوستی… خدایا شکرت،اگه قدرت اعضای بدنم رو ازم گرفتی دوستان خوبی سر راهم قرار دادی تا اونا قدرت گرفته شده از من، باشن.

 



براش نوشتم:

“مـــرد باید… وقـــتی عشقـــش عصبانیه , نـــاراحته , می خواد داد بزنـــه، وایــسه روبروش بــــگه : تو چشام نیــگا کن , بهت مــیگم تو چشام نیــگا کن… حــالا داد بزن … بـــگو از چــی ناراحتی…. …. بعـــد عشقش داد بــزنه , گلـــه کنه ,

فـــریاد بکشه , گریه کـــنه …! …. حتـــی با مشتـــای زنونـــه ش بکــوبه به بغـــل مرد! آخـــرش خســته میشه میــزنه زیرگــریه… همــون جا بایــد بغلــــش کنه , نزاره تنـــها باشــه.. حــرف نزنــه ها , توضیــح نده هــــا، فقــط نزاره احســاس کنه تنهـــاست …

مــرد بایــد گــاهی وقتا , مردونگیـــــشو با ســـکوت ثابــت کــنه …!!”

در جواب این کمیک رو فرستاد:

 

 

خوشم میاد از این عشقولانه ها در بدو میانسالی!!… همین ثابت میکنه که همچنان دود از کنده بلند میشه و لاغیر. Wink



برام یه کمیک فرستاده:

 

و من قند تو دلم آب میشه با دیدنش.
شب خواب می بینم،… مووووچ(صدای بوسه)…،نه یکبار،صدها بار و صدایی که در گوشم زمزمه میکنه…. بوسه های یواشکی.