اینم فیلم مستند کوتاه شده “زن در سایه ام اس” به کارگردانی خانم “زهرا نیازی”
جهت اطلاع عرض کنم مدت فیلم تقریبا ۱۶ دقیقه است…و برای اینکه فیلتر شکن نخواد برای دیدن و احیانا دانلود تو فیس بوک نذاشتم.
پ.ن:قابل دیدن و دانلود هست؟
برام نوشت:
“تسلیت میگم… ولی عجیب و غیر قابل باوره برام. البته امیدوارم هیچ وقت تجربه ش نکنم….
اینکه میگید انگار بیوه شدید.!!!
عجیبه!
چطور میشه که شما عشق و معشوق داری و کلی هم به زعم خودت راضی هستی ازش ا ما بازم با مردن شوهر سابقت بیوه میدونی خودت رو !!!
البته یه جایی فرمودی اون زنت کرده!!!
باید هم یادت نره البته!!!
من هم هیچ وقت وحشی گری و دست درازی و مظلوم نمایی در عین دروغگوییت محض و دست درازی یه بیشرفی که من رو زن کرد رو هم هیچ وقت یادم نمیره………….. ولی تنفره که من ازش به یادگار دارم… از اون و از جنده ی پیری که اون رو توی هفده سالگی مرد کرد!!! (از اعترافات خودش بود بعد ها… که تجاوز و وحشی گری و دست درازی رو هم از اون یاد گرفته بود….)”
براش جواب نوشتم:
حرفت رو می فهمم و می دونم درک حرف منم خیلی سخته…مشکلی که من الان با عشق زندگیم دارم و نمی دونم چطور و منطقی می تونم این درد رو براش شرح بدم بدون اینکه دچار سوتفاهم و آزردگی بشه….و باور کنه الان تمام عشق و امید منه و بپذیره این گذشته رو که این چنین داره من و هم زجر میده
____________
معظلی که تو این روزهای سخت و با هجوم این بحران تازه در زندگیم باهاش دست به گریبانم……. آزردگی ِ یار.
براش قابل درک نیست که من چرا این چنین دارم عزاداری می کنم… نتونستم خودم و حسم رو براش توضیح بدم…و شاید فکر میکنه هنوز عاشقم!… نتو نستم براش توضیح بدم یه حلقه نامرئی بعد ۱۷ سال گسسته شد و من هنوز منگ ِ این گسستنم و این هیچ چیز از ارزشهای اون و اینکه عشق مطلق من باشه در میانسالی و با عقل و منطق و احساس پذیرفته باشمش و نه یه احساس ِ صرف، کم نمی کنه.
چرا نمی تونم براش توضیح بدم؟ و توقع درک شدن ِ همه رقمه دارم ازش؟
اگه قضیه برعکس بود و اون این چنین بهم می ریخت برای درگذشت زنی که ۱۷ سال پیش تو زندگیش بوده؟…من می پذیرفتم؟(هرچند که یواشکی بهتون میگم،آره)
ولی خُب اون اونه و من هم من…عمری با من مشورت کردید و من و امین خودتون قرار دادید منم در حدی که عقلم میرسید راهنماییتون کردم…امروز ِ روز من به کمک و هم فکریتون احتیاج دارم.
چیکار کنم که نه سیخ بسوزه و نه کباب.
میدونم که بحث تابویی رو پیش کشیدم و اظهار نظر کردن در موردش هم تجربه می خواد و هم کمی جسارت(البته از نظر من کم،شایدم زیاد) برام جالبه که کسی جرات کامنت گذاشتن چالشی که منجر به بحث بشه رو نداره…واقعا جراتش نیست یا حرف و تجربه ایی وجود نداره؟… اگه مسئله جرات است و ترس از شناسایی و و و خب با اسم مستعار کامنت بگذارید ولی اجازه بدید من نوعی تو تجربه شما شریک بشم و از شما بیاموزم…عمری جامعه سانسورمون کرده و باید و نباید ِ بعضا غلط پیش رومون قرار داده…برای تغییر باید از خودمون شروع کنیم…بگو بگذار بیاموزم.
بالاخره از خر شیطون پایین اومدم و کمرم رو با شال بستم.
از اولش هی مامان می گفت کلیه هات رو ببند… ولی من می گفتم چه ربطی داره!… تو این گرما،کلیه های من سرما نمیخوره.
دیروز دوستی پیشم بود که ام اس داره ولی خداروشکر با یک آدم معمولی هیچ فرقی نداره…بهم گفت منم عیدی همینطور شده بودم و دقه به ساعت،توالت بودم،کمرم رو بستم و خوب شدم.
منم امروز همینکار رو کردم و از صبح تا بحالا سه بار بیشتر توالت نرفتم… غلط نکنم کلیه هام چاییده بود.
پ.ن: فردا صبح هم یه تست قند میدم برای محض اطمینان که خیالم از این نظر هم راحت باشه.
من جمعه میرم ،برای دیدن تئاتر
ساعت ۲۰.۳۰
مکان: ولی عصر، بعد از پارک وی، خیابان شهید فلاحی(زعفرانیه)، نبش خیابان بغدادی، موزه زمان، تماشاخانه پارین
هرکسی بتونه بیاد ،خوشحال میشم ببینمش.
درباره تئاتر:
نویسنده: امیررضا طلاچیان
مشاور نمایشنامه: امید سهرابی بر داشتی آزاد از داستان “خانواده نیک اختر” اثر ایرج پزشکزاد طراح و کارگردان: بهزاد مرتضوی دستیاران کارگردان: سپیده حاتمی ، علی خرسند بازیگران: حمید احمدی شادی اسد پور لاچین دربندی بهزاد مرتضوی راد پورجبار مهسا انجدانی گریم: افسانه قلی زاده طراحی و انتخاب لباس: بهاره مرتضوی انتخاب افکت و موسیقی: حمید احمدی مسئول فنی: مهران زاغری مدیرتولید: پویا نعمت الهی دستیار تهیه و فیلمبردار پشت صحنه : سپیده حاتمی عکس از سارا ساسانی روابط عمومی: منصوره بسمل تهیه کننده: سامان بیرقی زمان اجرا ۲۲ فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۲۰.۳۰ مکان: ولی عصر، بعد از پارک وی، خیابان شهید فلاحی(زعفرانیه)، نبش خیابان بغدادی، موزه زمان، تماشاخانه پارین www.paryn.ir فروش بلیط اینترنتی www.tiwall.com رزرو تلفنی: ۲۲۱۸۲۹۵۲ |
و شروع یک مکالمه
من: – به چی لایک زدی؟
اون: – من واقعا ازت خوشم میاد تو این سالها که می شناسمتون.واقعا بهتون علاقه دارم و احترام میذارم…
– ممنونم عزیزم، پس حیف که تا حالا قسمت نشده همو ببینیم
– چندبار میشد ولی انگار…چندبار خواستم اس ام اس بدم بهتون ولی…
– اوهووم …قبلا لااقل یه کامنتی میذاشتی ولی الان نه دیگه.
– یادته قبلا ها هرسال عید بهت اس میدادم؟
الان فقط می خونمت،در سکوت…راستش رو بخوای فک می کنم داره زیادی ازت خوشم میاد…
تو زن شیطون و جذابی هستی…حتی وقتی با صندلیت عکس میندازی،بیشتر آدم ازت خوشش میاد
اجازه دارم گاهی بهت اس ام اس بدم؟
– آهان یعنی ممکنه عاشقم شی ؟
– نمیدونم والله…ولی اعتراف می کنم مدتهاست که دوستت دارم
– واو ،پسر ما تفاوت سنیمون زیاده.اینطور نیست؟
– آره هست…من ۳۰ سالمه
– پس فکر عشق و عاشقی نباش-چون اذیت خواهی شد
ولی دوستم داشته باش
– دارم،جدی میگم…تو این سالها همیشه دوستت داشتم…
– ببین ،من متولد ۵۱ م-۴۰ رو رد کردم-هرچند بهم نمیاد ولی حقیقتیه
– تو خیلی خوبی،مهربونی… البته گاهی غرورت میزنه تو ذوق،اما جذابت می کنه…..نمی دونم چرا الان اینقدر رکم…
– آره مغرورم خیلی زیاد ولی سعی می کنم غرورم به کسی صدمه نزنه
– تو مغروری و شیطون و قوی هستی و همینطور سرزنده…خیلی خوبی
– فک کنم فصل بهار تعادل هورمونیت رو بهم زده !!!
– اگه مال فصله،خوب کاری کرده!!
– دوست دختر نداری؟
– نه ترجیح میدم فعلا مجرد باشم.
– مجرد باش ولی یه دوست خوب هم داشته باشی بد نیست
– ترجیح میدم به تو اس بدم…
– بده-مشکلی نیست-ولی منتظر جواب نباش-خب؟من برم،کاردارم،خدانگهدار
– خدانگهدار
ویک روز دیگر
– ویولت،دودلم کردی. بهت اس بدم؟
– توهرجور که عشقت می کشه برخورد کن…ولی اینکه توقع داشته باشی در من اثر داشته باشه،توقع بی دلیلیه…و اثر نداشتنش به نظر من بخاطر تفاوت سن و تفاوت نسل مونه… اینکه چیزی که برای تو جذابه و اثر گذار برای من نیست
-آره این که هست و این موضوع تورو سختر کرده
– و این عیب تو نیست…همون تفاوته ست
-شاید یه موقع تو هم دلت خواست جوابم رو بدی.کی میدونه؟
– شاید…واقعا کی میدونه
پس هرکاری که شادت می کنه و راضی…انجام بده
این اجازه رو از طرف من داری.
چون میدونم آدم بی ربطی نیستی
و سالهاست که می شناسمت
-مطمئن باش تو هر ساعتی دلت خواست می تونی به من اس بدی…شاید دلت خواست یه موقع به یکی فحش بدی و دعواش کنی…اون موقع من هستم برای شنیدنش.
اس دادن به تو شادم میکنه.
ممنونم
– اینارو گفتم که بدونی پشت جواب ندادنهام تفکریه…و دلیل بر بی تفاوتیم نیست…خواستم بدونی چون برات ارزش قائلم
– مطمئنم.تفکری و سیاستی…
– من دارم میرم بنویسم،چت تو انگیزه نوشتن بهم داد…بعدا پستم رو بخون
– همیشه نوشتهات رو می خونم……………..
این خیلی سخته که یه زن باشی و اونم نه یه زن معمولی…زنی که تمام سنسورهای احساسیش کارمیکنه و مملو از احساسه و شاخکهاش با کوچکترین ابراز احساساتی به لرزش در میاد و بعد بخواد در مقابل ابراز علاقه یه مرد،سخت و محکم و منطقی باقی بمونه.
البته که در چهل سالگی حداقل یه خورده یاد گرفتم که در چنین مواقعی یه نگاهی هم به منطق و عقلم بندازم و بعد تصمیم گیری کنم.
جسارت این آقا رو من تحسین می کنم…که سکوت پیشه نکرده و احساسش رو به زبون آورده هرچند که احتمال میداده جواب مثبت نگیره ولی حداقل تلاشش رو کرده و این قابل احترامه.
چه بسا مردان و زنانی که به آغوش سکوت پناه میبرن…چرا که جرات مواجهه با واقعیت یا جسارت جوابگویی به احساس خودشون و دیگری رو ندارن.
به نظر من،اولین قدم برای بزرگ بودن و بالغ بودن…یادگرفتن چگونه حرف زدن و به قولی برون ریزی ه احساسه که اگه بلد نباشی ول معطلی و یه دروغگوی کوچولو وبدبخت.