جغرافیاى آقایان !!!

من این نوشته رو حدود ۱۲ سال پیش تو توالت خونه دوستی!! که بعنوان تابلو زده بود دیوار در هنگام قضای حاجت Wink خوندم و کلی مشعوف شدم…البته به انگلیسی و همچنین یه تابلوی جغرافیای خانومها هم به دیوار دستشویی بود.بدیهی که من اون موقع دنبال تشبیه خانومهای ۲۰ تا ۳۰ سال بودم.

امروز بعد سالها دوباره بهش برخورد کردم و اینبار از منظری دیگه خوندم و با خودم زمزمه کردم …”عزیزم،من منتظر رسیدن ۵۰ سالگیتم.” Grin

 

پ.ن: با این تفاوت اخلاق و نگرشی که من و تو داریم فک نکنم هیچ وقت ازدواج کنیم…پس چه بهتر که بشینم پای خاطرات و سلحشوری ها و کشور گشایی های! یک دوست پسر پنجاه ساله. Wink

 

جغرافیاى آقایان !!!

آقایان در سن ۱۴ تا ۱۸ سالگی
مانند کشور کره شمالی هستند :
قدرتی ندارند ولی ادعای قدرت و سرکشی می کنند !

در سن ۱۸ تا ۲۰ سالگى، ;
مثل هندوستان هستند :
برای زندگی کردن ۴ راه پیش روی خود میبینند
یا کنکور
یا سربازی
یا بیشتر مواقع عاشق میشوند
و یا پایان زندگی و مرگ …!

در سن ۲۰ تا ۲۷ سالگى،
مانند کانادا هستند :
بسیار خون گرم و مهربان
و در اوج جوانی، زیبا و دلربا،
برای هر دختری خیلی زود ویزای پذیرش صادر می کنند!
در این دوران در تمام مدت ازطرف جنس مخالف زیر نظر هستند
و برایشان دامهای زیادی گسترانده شده است…!!!
بین سن ۲۷ تا ۳۲ سالگى،
مانند ترکیه هستند:
بدین معنا که در دام گرفتار شده اند
و فقط به حرف رئیس بزرگ
که همان خانومشان باشد گوش میدهند… پر از عشق
در سن ۳۲ تا ۴۰ سالگى،
مثل ژاپن هستند :
کاملا کاری شده اند ،
آینده روشن را در فعالیت شبانه روزی میبینند …!
بین ۴۰ تا ۵۰ سالگى،
مانند روسیه هستند :
بسیار پهناور، آرام و بسیار قدرتمند در جامعه و
به عنوان راهنما و حلال مشکلات شناخته می شوند …
در سن ۵۰ تا ۶۵ سالگى،
مانند کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق :
با گذشته درخشان و بدون آینده …!
بعد از ۶۵ سالگى تا پایان عمر مبارکشان، شبیه عربستان هستند :
همگان فقط به خاطر مال و ثروتشان به آنها احترام می گذارند !!!



و نیز ندانم..

امروز روز جهانی ِ “ام اس” ه.

و من باز هم مستاصل موندم که باید این روز رو به دارندگان و درگیرانش تبریک بگم؟و منتظر تبریک شنیدنش بعنوان یه صاحب مدال شانزده ساله،بمونم یا خیر؟



تو رژیمم یه عرقی دارم برای نوشیدن-روزی یک استکان-که به شدت طعم تند و گزنده ایی داره.

قبلا هم گفتم من اصولا آدمیم که تجربه و استفاده از طعمهای جدید رو سخت نمی گیرم بخصوص اگه در جهت سلامتیم باشه.

مامان یه استکان کوچولو بهم داده که باهاش عرقم!!! رو بخورم. غلط نکنم از این استکانهای سایز عرق خوری ِ قدیمی ه. با خودم فکر می کنم مگه من چیم از یه عرق خور کمتره که اون زهرماری رو یه ضرب میره بالا بدون اینکه خم به ابروش بیاره. Wink

منم عرق تلخ و گزنده ام رو میریزم تو استکانم… چشمام رو می بندم و درحالیکه چین انداختم به دماغم!!… یه ضرب میرم بالا و بعدش بلافاصله یه انجیر خشک میزارم دهنم تا طعم گزنده اش تحلیل بره…به سلامتی. Smile

 



من بالاخره چلغوز دار شدم به یاری و مهربانی دوست عزیزی که همون ایام مشهد بود و برام مقداری خرید تا تست کنم ببینم اصلا فایده ایی داره یا نه.

از شنبه هم خوردن معجون ِ مخصوص ِ دست سازی رو شروع کردم( که به زعم من موارد ِقاطی پاطی شده اش سوخت ِ موشکه!!!) و خیلی خیلی احساس بهتری دارم و دست و پام حسابی گرم شده و تفاوت دمای اندکی با یه آدم عادی داره.

خوبه که من آدم هوسی یا به تعبیری دله ایی نیستم…امروز مامان سر میز یه ظرف توت فرنگی خوش آب و رنگ و گیلاس گذاشته بود ولی من با وجودی که میل شدید به خوردنشون داشتم،لب نزدم.

من تو این شانزده سال بیماری تا حالا هیچ وقت گرمی یا سردی غذا رو رعایت نکرده بودم… همه چیز مصرف می کردم وَلو کم… و اینبار اولینبار که چنین سفت و سخت رژیم و پرهیز و حذف غذاهایی با طبع سرد رو گرفتم.

ببینم یک ماه دیگه کجای نمودار ِ سلامتی ایستادم؟



 

 

این عکس رو پنج شنبه دوم خرداد تو ترافیک همت گرفتم.

از قصد هم پلاک ماشین رو مخدوش نکردم تا شاید قانون یقه صاحب ماشین رو بگیره

انگار واقعا امر به اینها مشتبه شده که علی آبادهم واسه خودش  شهریه و میشه هر غلطی کرد!

خوب آدم !!! نا حسابی مگه نمی بینی ترافیکه شدیده،پیاده شو بچه رو تو فضای سبز وسط اتوبان سرپا بگیر و اینقدر بی فکری و خطر نکن.

شایدم بچه بیچاره از ترسش شاش بند شده باشه!!!



اول هفته خوبی رو شروع نکردم و به قولی این شنبه برام حکم “شنبه گشاده” رو داره.

غمگینم،خیلی غمگین.

اخلاق هر کسی یه پاشنه آشیل داره که هرچقدر در مقابل ناملایمات زندگیت انعطاف نشون بدی و سوت زنون و بی خیال رد بشی،وقتی اون نقطه حساس و آسیب پذیرت انگولک بشه دیگه کم میاری و می بُری… منم الان در مرز سَر اومدن ِ آستانه تحملم هستم.

فک می کنم با خودم، خره! الان تو یه روش درمانی جدید شروع کردی پس بی خیال ِ غم و ناراحتی باش،تمرکز کن رو روش ِ درمانیت،ببین جواب میده یا نه؟…آره خوب پیشنهاد عقلانی و منطقیه ولی چیکار کنم  که احساسم ناز می کنه و همکاری نمی کنه… در نتیجه غمگینم اونم خیلی زیاد…شاید برای احساسم باید یه تصمیم جدی بگیرم؟تا فعلا خفه شه!

پ.ن: برنامه رژیم غذاییم خوب پیش میره و فعلا راضیم از رَوندش.