“روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:… مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى “مرا بغل کن” چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.”
ویولت:بغلم کن…..لطفا. دلم برات تنگه،لعنتی، حالیته؟!!!
اومده دنبالم ناهار بریم بیرون.
صبح و قبل اومدنش،فیزیوتراپ داشتم.برای همین اصلا حوصله به خود رسیدن یا تعویض لباس ندارم و فقط یه اورکت می کشم تنم و میرم بیرون.(همون شلواری که عکسش تو پستهای پایینتر هست،تنمه )
می بینم که زیر چشم نگاهم میکنه…آخر سر هم دلش طاقت نمیاره و میگه:خدا قوت!!!! شما مال کدوم تیمین؟؟؟یا قرار فتح قله دارین؟
.
.
موقع جابجاکردنم تو ماشین باز زیر لب می غره؛ آخه با این شلواری که پاته بخدا یه ساندویچم زیادی بدن بهت تو ماشین سق بزنی،دیگه چه برسه بری رستوران!!!!!
و من: ))
امروز صبح ِ ناشتا پاشدم رفتم حموم…
از دیشبش حس میکردم حالم خیلی بهتره و انرژی دارم برای انجام خیلی از کارای شخصیم…موقع شستشو متوجه شدم،بعد از مدتها تونستم دست چپم رو بیارم بالا و یه چنگی به موهام بزنم ،وقت شامپو زدن…
و این یه حس خیلی خوب و مثبت بود برای شروع هفته… و حتی برای یه شروع دوباره.
این روزها خیلی گرفتارم.
حساب کن ۴ روز در هفته فیزیوتراپ میاد خونه…دو جلسه اش فیزیوتراپ خودم(آقای بهروزی) و دو جلسه هم فیزیوتراپی که بابا معرفی کرده و من هم چون دیدم کارش خوبه و حتی تو همون جلسه اول هم روم اثر گذاشت،ادامه دادم با ایشون.
دیگه بعد تموم شدن جلسات و جانگولر بازی هایی که روی بدنم در میارن،هیچ حس و حالی برام نمی مونه که بخوام کار اضافه ایی انجام بدم و ترجیح میدم سه روز تعطیل این میون رو نفس گیری کنم برای دور بعدی جلسات!!!
این شد که تصمیم گرفتم فعلا تا یه مدتی کار تولید برنامه برای رادیو رو به تعویق بندازم تا انرژی و سرحالی برگرده به صدام.
اینم یه نمونه از حرکات محیر العقول من!!!!…حق دارم یا نه؟
با خوندن نوشته ها و اعتراض این دختر،یه خواننده خاموش،اشک شوق تو چشمام جمع شد و فهمیدم مهمم حتی اگه به اجبار بخوان حذفم کنن.
قبلش لازمه یه توضیح بدم که شاید سالها قبل هم تو وبلاگم بهش اشاره کرده بودم.
وقتی قرار شد نوید(مدیر سایت که روحش قرین رحمت باشه) یک دامین مخصوص ثبت کنه، اسمش رو گذاشت disable.ir ، از من نظر خواست…گفتم من این اسم رو دوست ندارم چون مفهومی از ناتوانی داره در حالیکه ممکنه جسم ما ناتوان باشه ولی روحمون نه…گفت پس چه نامی پیشنهاد میدی؟ گفتم بذار یک کم فکر کنم و بعدش…special نام سایت رو بذار اسپشیال به معنای خاص و این شد که سایت اسپشیال فعلی شکل گرفت.
و اما کامنت:
تست
…فقط بخون و مزه مزه اش کن
درست مثل نوشیدن یه فنجون چایی عطری همراه با طعم خوش گز فرد اعلا
“به سلامتی آغوشی که هنوز برای من یکی، جا داره
به سلامتی چشمهایی که هنوزم ارزش دعوا داره
رستاک”
ودر نهایت
“هرچقدرم آروم و منطقی باشی
بازم یه چیزایی هست که به خاطرشون
نمی تونی از کوره در نری …”