به احتمال خیلی زیاد من فردا اینجا خواهم بود…. اگه کسی توانایی خون دادن داره، تشریف بیاره.
پ.ن: بگم ها احتمال بودن من بستگی به حالم داره ها… یعنی اگه فردا روبراه نباشم نمیرم.
من جدیدا به شدت از افغانی جماعت خوشم اومده و براشون احترام قائلم…. شاید چون در گذشته ایی نچندان دور از آدمی خوشم اومد که به شدت شبیه برادران افاغنه بود!!!!.
به شدت درگیر ضبط و جمع و جور کردن مطلب برای برنامه رادیویی هفته دیگم.
من از اون زنایی ام که اگه مثلا 9 صبح ،ناهارم رو بار نذاشته باشم، فکر می کنم دیگه اون ناهار ناهار بشو نیست و باید از بیرون غذا بگیرم.
بگو آخه زن حسابی تازه الان دوشنبه است و کو تا شنبه!!! که فک می کنی چون برنامه رو نبستی کلی عقبی….
برم،برم که کار دارم کلی
یا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟ آیا دوباره از پله ها بالا خواهم رفت ؟…
و چه کسی میداند فردا باد خواهد وزید ؟ چه کسی میداند فردا خواهد آمد ؟… و باید عشقبازی کرد با باد امروز ، تن سپرد به ترانه جاودانه طوفان حال ، و بگذار گردباد ، عاشقانه طواف نماید کعبه وجودت را… باید جاری شد در سیل نازک قطرات باران… هیچکس نمیداند فردا کسی را کامی از باران خواهد بود اما …
آیا دوباره …