احساس مي کنم تو دوران گذر قرار گرفتم. گذر از بيماري و تمام ناتواني هاي ناخواسته اش.
بيماري،خلاص کرده و دنده عقب گرفته.با سرعت داشت مي تازوند و جلو ميرفت و من هم با صبوري نظاره گر بودم.
شاهد برگشت يک سري تواناي ها هستم.
تواناي هايي که فقط خودم متوجه ميشم و شاهدش هستم. مثل اينکه هربار دستشويي رفتن رو با پاي خودم ميرم حتي اگه تنبلي ام بياد و تو راهش!! کمتر پيش مياد که پام رو روي زمين بکشم و همانطور که از در و ديوار کمک مي گيرم،زانوم رو خم مي کنم و قدم بر ميدارم.
شبها موقع مسواک زدن روي صندلي نميشينم و مي ايستم تا کار مسواک زدنم تموم شه.
اسپاسم مثانه ام خيلي کمتر شده و مي تونم زمان بيشتري خودم رو نگه دارم و توالت نرم . شبها موقع خواب به نسبت پام رو بدون کمک دستها جم مي کنم تو سينه ام…
از ديدن و تجربه برگشت کم کم تواناي هام لذت مي برم… از زندگي ام راضي ام چون خدا شانس تجربه کردن ناتواني و مقايسه اون با توانايي هاي گذشته رو در اختيارم گذاشته و چشيدن و مزمزه کردن لذت حاصل از اون.
سلام.من مشکلم رو برای شما مینویسم چون برای هیچکس نمیتونم حرف بزنم و به شدت خسته و غمگین هستم.میخواهم نطر بقیه رو بدنم و البته نطر شما رو.خیلی ممنون خواهم شد اگر کمکم کنین.
من ۳۱ سالمه، هشت ماهه که زندگی مشترکم رو شروع کردم صد البته با عشق، تا ۲سال پیش درگیر روابطم با دیگران بودم،عاشق کشف آدمهای جدید و روابط جدید بودم ولی همیشه دلم میخواست کسی رو برای همیشه داشته باشم،دنبال اون احساس امنیت و راحتی که با عشق قاطی میشه بودم.همسرم از ۶ سال قبل عاشق من بود و همزمان با هر دوستی که داشتم دنبال من بود.بسیار با محبت بود و منو شرمنده این مهربانی یکطرفه میکرد.انقدر به این تلاش ادامه داد تا من تسلیم شدم و توجهم به آدمی که همیشه و بی هیچ حد و مرزی منو میخواست جلب شد.
همه دوستانم رو ول کردم و جذب محبت و توجه بی حد و اندازه اون شدم.کم کم احساسم قوی شد و عشق و رابطه…من از همسرم ۴٫۵ سال بزرگترم.از نظر مالی من در وضعیت خیلی خوبی هستم و کاملا” میتونم مستقل باشم.همسرم هنوز سربازی نرفته و دانشجوی فوق لیسانسه ،از بعد از ازدواج دیگه دانشگاه نرفت و احتمالا” باید قید فوق رو بزنه.از نظر خانوادگی من در زعفرانیه متولد شدم،مادرم پزشکه و برادرام هر کدوم یک شرکت دارند البته کوچیک.آدمهای محترم و با شعوری هستند.
خانواده همسرم هم بسیار محترم هستند ولی اهل یک شهرستان دور هستند و اونجا ساکنند.از نظر کلاس اجتماعی از ما پائین تر هستند .
با همه این احوال من تصمیم گرفتم ازدواج کنم و خانواده به تصمیم من احترام گذاشت.
بعد از ازدواج ورق برگشت،همسرم فکر میکنه با ازدواج با من به من لطف کرده،عشق کم کم جای خودش رو به تحمل داده.و از همه بدتر ،چیزی که به هیچکس نمیتونم بگم اینکه کراک مصرف میکنه ،گاهی میذاره کنار و دوباره،در این هشت ماه چهار بار شروع کرده و گذاشته کنار.در خانواده ما اعتیاد یک تابوی بسیار زست و غیر قابل پذیرش هست.تمام آدمهای اطرافم نهایتا” سیگار میکشند مثل خودم.نمیدونم با این تردید دائمی به شریک زندگیم چطور زندگی کنم؟احساس حماقت عجیبی میکنم ،به لحاظ اجتماعی با همه قطع رابطه کردم.به هیچکس نمیتونم چیزی بگم و از طرفی نمیدونم که آیا باید ادامه بدم یا جدا بشم.از طرفی برای پدر و مادرم که خوشحال هستند دلم میسوزه که چطور با این خبر ناراحت میشند ،نگران زندگی بعد از جدائی و تنهائی و تبعاتش هستم و از طرفی میدونم که اعتیاد چیزی نیست که برای همیشه ناپدپد بشه،همواره این شک و تردید به همسرم در درون من هست.آیا دوباره شروع کرده؟الان پاکه یا نه؟ آیا صبر و تحمل میتونه عشق رو زنده کنه یا باید زودتر جدا بشم و سعی کنم برای شروع یک زندگی تازه؟کسی میتونه کمکم کنه؟خسته ام و پشیمون…
ديشب شب عجيبي بود.
پر بودم از حسهاي خوب و احساس توانايي هاي زياد.
عصر مي خواستم از خونه برم بيرون.قبل از بيرون رفتن تختم رو مرتب کردم،بدون اينکه از کسي کمک بخوام.
موقعيت تخت خوابم جوريه که فقط مي توني يه سمتش تردد کني و نميشه دور تخت گشت و مثلا رو تختي رو مرتب کرد.کنار تخت ويلچر رو پارک کردم! و با کمک دراور از جام بلند شدم و روي تخت رو مرتب کردم.
آخر شب عين آدمهايي که مدتي رو خواب بودن و حالا از خواب بلند شدن از خودم مي پرسيدم “چرا روي ويلچر نشستم؟” و با خودم مي گفتم “پاشو خودت رو لوس نکن!!!.راه برو” و حتي توانايي اينکه بلند شم و راه برم رو توي خودم احساس مي کردم.
حيفم مي اومد بخوابم و اين حسهاي خوب تموم بشه…
فکر مي کنم دارم دچار تغيير و تحول ميشم و يه چيزهايي داره به باورهام اضافه ميشه،البته در جهت مثبت.
پ.ن: من هنوز منتظر نوشته های شما در مورد “کرمان” هستم.
هورااااااااااااااا،قالب درست شد
دست گلتون درد نکنه.
یه عالمه بوس
قراره تو نوشتن يک فيلمنامه مسند در مورد جاذبه هاي ايرانگردي،سهيم باشم.
اول قرار شد جزو نويسندگان مستقيم متن باشم ولي با توجه به نياز به حضورم و رفت و آمد زيادش،تصميم بر اين شد که پژوهشگر باشم که بتونم تو خونه و با مطالعه و اينترنت،مطلب مورد نياز رو جمع آوري کنم و براي نويسندگان اصلي ايميل کنم.
و اگه لازم بود نقطه نظرم رو در جهت تغيير و تحول متن نوشته شده بگم.
کار کردن برام سخت نيست چون از 18 سالگي و به محض گرفتن ديپلم،اولين تجربه کار بيرون خونه رو داشتم.
تو اين شرايط هم که به کارکردن و پولش نياز دارم چون چاله اش قبلا کنده شده!!! بسيار مشعوفم و يه توفيق اجباري ه.
حالا شما هم اگه مايليد مي تونيد تو تحقيقم کمکم کنيد…فکرهايي تو سرمه که باهاتون در ميون ميذارم.
خوبه که افراد بومي ِمحلي که مي خوام در موردش تحقيق کنم يا اونهايي که تو آژانسهاي ايرانگردي هستند،اطلاعات خودشون رو که مکتوب تو کتابها نيست در اختيارم بذارن.
مثل اينکه مشغوليت عمده اهالي شهر چيه؟غذاي خاص استان چيه و کجا ميشه بهترين رو تهيه کرد؟مراسم عزا يا شادي چطور برگزار ميشه؟…
براي شروع کرمان رو انتخاب کردم.
اطلاعات رو برام ايميل کنيد با سابجکت “کرمان”.قبلا از همکاري ممنونم.
بسم الله….
امسال تصميم گرفتم يک کاري براي بدنم انجام بدم. فقط براي خودم.
حدود سه سالي ميگذره از آخرين ريسکم،تزريق داوطلبانه سلولهاي بنيادين.
هيچ نتيجه ايي نگرفتم، هر چند دکترم معتقده بيماريم با شدت هرچه تمامتر داشت پيشرفت ميکرد و بعد تزريق متوقف شده… خودم به اين حرف اعتقادي ندارم،چون خيلي علائم جديد درم ظاهر شد مثل شل شدن زبونم و متعاقبا سختي تکلم.
بجاي اينکه بخوام خودم رو تو زحمت بندازم و برم فيزيوتراپي و يک سري حرکات رو اتوماتيک وار انجام بدم،تصميم گرفتم ماساژ و ورزش تو خونه داشته باشم و زحمت بيرون رفتن از خونه رو هم به خودم ندم.
بخاطر هزينه اضافه نکردن و همچنين لطف دوستان.چند روز اول رو دوستان به نوبت مي اومدن خونه براي مالش!!! و ورزش دادن.
سخت بود. اينکه جلوي چندين نفر مجبور باشي لخت شي!!!.عادت هرکسي هم در ورزش دادن فرق مي کنه و تو مجبوري با چندين اخلاق در طول هفته خودت رو مطابق کني.
با اين وجود احساس کردم دارم نتيجه خوبي از ورزش دادنها و ماساژ مي گيرم پس مي ارزه هزينه کنم و از يه ماساژور واقعي بخوام بياد خونه…
حالا هر روز ماساژ و ورزش دارم.روزهام به شدت نصف شده!!! چون همش يا منتظرم خانومه بياد و هيچ برنامه ديگه ايي نمي تونم داشته باشم.يا خانومه رفته و من خسته و هلاک احتياج به استراحت دارم…
پ.ن: دوستی به کمک شما نیاز داره برای پیوند کلیه. اگه امکانش رو دارید باهاش تماس بگیرید.
پ.ن: یکی از دوستان خیلی نزدیکم با خط اینراسلش مشکل داره،یعنی مزاحم داره. کسی اینجا اپراتور اینراسل هست که بتونه و بخواد کمک کنه که بررسی کنه این مزاحم کیه ؟
این روزا سرم خیلی شلوغه.
دارم تجربه جدیدی رو تجربه می کنم!!!.
هروز با روغن گیاهی ماساژدارم… بدن و عضلاتم خیلی نرم شده و از اون خشکی و اسپاسم نجات پیدا کردم.(چند و چونش رو سئوال نکنید که تا به نتیجه نرسم هیچ جوابی نمیدم).
ساعتها به سرعت میگذرند و تا سر می چرخونم می بینم هوا تاریکه و وقت دراز کشیدن و استراحت دادن به عضلاتم.
می خوام وقت کمتری رو صرف اینترنت و متعاقبا وبلاگ بکنم(چون از محیط جدید وبلاگ هم راضی نیستم و چنگی به دلم نمیزنه) و بیشتر به خودم و نیازهای بدنم توجه کنم.