فکر می کردم دستام بی جون شده… ولی نه،چرخهای ویلچرم کم باد شدند.
دیشب یه جمله ایی تو فیلم شنیدم که خیلی برام جالب بود گفت
“هرجا دردسری هست،حتما پای یک مرد در میونه”
سوای شوخی و اینکه با این حرفم آب ریختم تو لونه مورچه ها. خدا وکیلی یه مرد اگه بخواد خاله زنک،فضول،حسود یا بی چاک و دهن و پاچه ورمالیده باشه(صفاتی که به زنان نسبت میدن) دست هرچی زن ه از پشت می بنده. موافق نیستی؟
اومدم دم خونه تون،سر کوچه تون…
خونه نبودی…بگو بگو،راست بگو. با ککی کجا رفته بودی؟
” این سرکوچه دوست داشتنی و پر خاطره در هر سنی…”
ميگه فيس بوک،مثل اين مي مونه که سرکوچه وايستي. هميشه يه چيزي براي سرگرم شدنت داره…
موافقم. از وقتي عضو فعالش شدم به شدت وقتم رو مي گيره. حتي الان که پستهاي يه خطي ميذارم و حس اون لحظه ام رو شرح ميدم و در لحظه بازخوردش رو مي بينم ديگه حالي و اشتياقي براي بروز کردن وبلاگ باقي نميذاره انگار عطشم رو سيراب مي کنه…اون توجه لازم رو دريافت مي کنم
ديگه کامنتهاي هرزه هم ندارم چون طرف نمي تونه خودش رو پشت ديوار قايم کنه و اگه فحشي هم داره مجبوره تو دلش نثارم کنه!!!.
عکسهام رو آلبوم بندي کردم و به مرور درونش ميگذارم. حتي پا رو فراتر هم گذاشتم و عکسهاي خصوصيم رو هم آلبوم مخصوص براش تشکيل دادم و به چندتا از آشناها رونمايي اش کردم…
جديدا هم که کشاورز شدم و از صبح علي الطلوع مشغول کاشت و برداشتم.
صفحه فیس بوک من زنده ست و زندگی توش جریان داره. تار عنکبوت به در و دیوارش بسته نشده. آدمها میان و میرن…بلند می خندند و گاهی تیکه ایی نثار هم می کنند…انگار واقعا سرکوچه وايستادم ،متلک ميندازم و پوز ميزنم و به موقعش جواب درخور دريافت مي کنم ولي همه چيز عادلانه ست چون هيچکدوم تو تاريکي به اون يکي تف نمي ندازيم.
صداي غرش آسمون به گوش مي رسه و همینطور ترنم بارون و رقصش رو کانال کولر.
هوا سرده و پاهاي لختم،سبب ميشه مور مور شم.
دلم هوس ميکنه. هوس يه فنجون نسکافه داغ که از روش بخار بلند شه و يه آغوش… يه آغوش گرم که همانطوري که پشت مانيتور نشستي و تايپ مي کني و هر چند از گاهي لبي به فنجون داغ نسکافه ات ميزني و دهانت طعم گس و داغ نسکافه رو گرفته… از پشت بهت نزديک شه و تو هرم داغ نفسهايي که حالا بويي از تمنا رو گرفته روي گردنت احساس کني و نوازش لبها رو روي گردن صاف و کشيده ات… از پشت بازوانش رو دور بدن خسته و يخ کرده ات قلاب کنه و با دستش موهات رو بزنه کنار تا از نوازش لاله گوشها با لبهای داغش برسه به لبهات و با تماسی که پیدا میکنه ، تو طعم خوش و گس نسکافه رو بريزی به کامش…
بهتره بخزم زير لحاف گرمم که از هر آغوشي گرمتر و بي منت تره.:wink
من همونم-سیاوش قمیشی….شعرش وصف حال من ه
تو نمايشگاه نقاشي بود. با هيجان با افرادي که دورم بودند مشغول صحبت بودم که سنگيني نگاهي رو حس کردم. ناخودآگاه متمايل شدم به سمت نگاه. وقتي توجه من رو هم به خودش ديد سعي کرد مسير نگاهم رو روي خودش ثابت کنه و آمدم جلو گفت:
-ببخشيد شما خارجي هستيد؟مثلا فرانسوي يا ايتاليايي؟
شگفت زده شده بودم از اين سئوال بي مقدمه و به زعم خودم بيربط.
– نه .چطور مگه؟
– آخه حرف زدنتون لهجه داره.
با خودم خنده ام گرفت و به خوم گفتم، هردم از اين باغ بري ميرسد. ام- اس سبب شده اداي کلمات بخصوص چند سيلابي هاشون برام سخت باشه… و حالا به گوش يه آدم ناآشنا با حالاتم خارجي به نظر ميام که سعي داره فارسي حرف بزنه!!!!
با خنده گفتم
-نه آقا، سرما خوردم، لهجه دار شدم!!!