قبل از شام ژل ضدعفوني کننده که از آلمان آوردم به دستهام زدم، اولين باري بود که ازش استفاده ميکردم. بچه هاي که دور ميز نشسته بودند يکصدا گفتند “عجب بويي!” خودم هم مست شده بودم از بوي ژل،عجيب خوشبوه. شهرام گفت عجب بوي مردونه ايي داره!! راست مي گفت. دستهام رو حائل بيني ام کردم و عميق نفس کشيدم. با خنده گفتم آره بوي يک مرد خوشتيپ و تر و تميز ميده! آخر با کلاس…که يافت مي نشود.
سيگاري گيروندم و همزمان که پک زدم به سيگار چشمهام رو بستم و يه نفس عميق کشيدم که ….آب دهنم پريد تو گلوم و به حالت خفه گي افتادم.در حاليکه تلاش ميکردم نفسم بياد بالا،اشاره کردم بغل دستيم سيگار رو از دستم بگيره.دوستهام با نگراني بهم خيره شده بودند.قبلش خودم با دست اشاره کرده بودم بهم نزديک نشن و نخوان کمک کنند.تجربه اش رو داشتم از وقتي که بيماري گلو و حنجره ام رو درگير کرده بارها اين حس خفگي رو تجربه کرده ام و در هفته سه يا چهار باري با عزرائيل سلام و عليک داشتم!! ولي تو اين لحظه هيچکس نمي تونه بهم کمک کنه و فقط بعد بال بال زدنهاي مکرر بايد نفس خودش بياد بالا.البته که ممکن هم هست يکبار ديگه نفس ه بالا نياد و … خِلاص.
حس جالبيه، کاملا به چشم خودم مرگ رو جلو چشمام مي بينم شايد براي حدود بالاي 30 ثانيه هيچ هوايي بهم نميرسه و کاملا راه تنفسي ام بسته ميشه.يکبار که آينه رو کشيدم جلو ببينم موقع مرگ چه شکلي ميشم!!!
رها،مضطرب در حاليکه سرش رو تو دستهاش گرفته بود قدم ميزد و نگران نگاهم ميکرد تا نفسم بياد بالا. بقيه خيره شده بودند بهم و من همچنان تلاش ميکردم هوا رو بکشم تو ريه هام.
در حاليکه چشمام از اين همه تلاش پر از اشک شده بود با يه خرناس بلند بالاخره موفق شدم هوا رو بدم تو…. دستهام رو بردم نزديک بيني و با لذت نفس کشيدم و گفتم “عجب مرد خوشبويي!!!”.
____________________________________________
گروهی از وبلاگنویسان اقدام به جمع آوری امضاء برای مجاب کردن مدیران پرشین بلاگ جهت فروش پرشین بلاگ به وبلاگ نویسان کردند.
پس اگر موافقید امضا کنید
اتاق احيا شلوغ بود.دختره روبروي بيمارستان تصادف كرده بود آوورده بودنش اورژانس.اينترن داشت تنفس ميداد كه استاد گفت:نزن دكتر فايده نداره.بذار راحت بره
اينترن و استاد رفتن بيرون.من وايسادم به يه دختره 22 ساله مو كهربايي كه يه زخم روي شقيشش،اندازه يه گل سر،از اين دنيا راحتش كرده بود نگاه ميكردم.
رفتم بيرون.باباش داشت دنبال بهترين دكتر تهران ميگشت.
از در اورژانس رفتم بيرون.يكي صدا زد دكتر.برگشتم ديدم يه پسره اومد نزديك.
گفت:ببخشيد يه دختره جوون آووردن اورژانس.مانتوي قهوه اي.اسمش نگاره.نديديش؟
گفتم: فاميلشي؟
گفت:آره،نه،يعني هنوز نه.چيزه،خوبه؟
تا اومدم فكر كنم چي بگم
گفت :ميبرنش اتاق عمل ديگه؟ميشه برم يه چيزي بش بگم تا باباش نيس؟
گفتم :اتاق شلوغه.حالشم اونقدر خوب نيس.نميشه.
چشماش التماس ميكردن.
گفتم: اگه ميخاي بگو خودم بش ميگم.
من من كرد،چشماشو دوخت به زمين.
بعد 30ثانيه گفت:تو گوشش بگو دوسش دارم
آهاي پسري كه نگار مو كهرباييت، با آل استاره آبيه كم رنگ رو آورده بودن اورژانس الزهرا. تي شرت نايك آبي پوشيده بودي،عطرت دانهيل ديزاير بود
.قبل از اينكه بياي، نگارت رفته بود.اما به خدا من دم گوشش گفتم.
بگيد من خرم،روانيم،خيالاتيم،اما
آهاي پسر، نگارت خنديد. دوستت داشت
اگه ميخوني اينجا رو،
خوش به حالت كه دوستت داشت.
راوی: “محمد هادی طاهری” در گودر
یک ایمیل:
روزی پرنده ای آبی رنگ ناگهان از پنجره وارد اتاق شما میشود و در آنجا به دام می افتد. چیزی در این پرنده شما را به خود جذب میکند و تصمیم میگیرید آن را نگه دارید. اما روز بعد در عین شگفتی متوجه میشید رنگ پرنده از آبی به زرد تغییر کرده است. این پرنده استثنایی دوباره تغییر رنگ می دهد و در صبح روز سوم به رنگ قرمز روشن در می اید و در روز چهارم سیاه رنگ است.
روز پنجم است. وقتی از خواب برمی خیزید این پرنده چه رنگی است؟
1. پرنده تغییر رنگ نمی دهد و سیاه باقی می ماند.
2. پرنده به رنگ آبی که در ابتدا داشت باز میگردد.
3. پرنده سفید می شود.
4. پرنده طلایی می شود.
جواب ها باید در همین 4 جواب بالا جستجو بشه و رنگ های دیگه مثل سبز ، بنفش ، زرد و بی رنگ مد نظر نیست
قرار شده فيلم نامه ايي که نوشتم رو براش بفرستم.
اين بهانه ايي شد که خودم بشينم دوباره بخونمش بعد گذشت نزديک به 5 سال. عين يک کتاب جذاب نوشته ها مجبورم مي کنن که دنبالشون کنم.
تک تک صحنه ها، حوادثي ه که تو زندگي واقعي تجربه شون کردم. بغض مي کنم و … مي خونم.
بخش اول سه تا نقش اول داره. من و اميد و هومان(همسر سابقم)
بغض مي کنم و مي خونم…………
خارجي/روز/داخل ماشين
راننده : ازدواج کردين؟
مونا : (مات و مبهوت)بله… که اي کاش نمي کردم.
راننده : منظورتون چيه؟
مونا : ام-اس با اون اومد ولي باهاش نرفت… ديگه هيچ وقت تنهام نذاشت.
تو سفري که به اروپا داشتم به مفهوم دقيق و چرايي اينکه چرا هي ميگن “خصوصي سازي” بشه و قدرت انحصاري تو دست دولت نباشه پي بردم.
جادهاي فرانسه بدون اغراق يکي از بهترين جادههاست چه از لحاظ ساخت و ساز و چه از لحاظ سرويس دهي.
هر 10 کيلومتر(اگه اشتباه نکنم) يه ايستگاه يا بقول خودشون اِق (Aire)بناشده که هم پمپ بنزين وجود داره هم دستشويي و محلي براي خوردن قهوه و ساندويچ و خريد مايحتاج.
اين مراکز همه شون خصوصي اند و مال شرکتهاي مختلف مثلا Shell یا Total . بعد قبل ورود يه تابلو هست که ميگه اين جايگاه مال کدوم شرکته و براساس اون تو مي فهمي مثلا بنزين در اين جايگاه چند سانتي گرونتر از جاي ديگه ست ولي عوضش سرويس بهتري بهت ميدن و مثلا کافي شاپش هم تر و تميز تره و محصولاتش بهتر.
بعضي ساختمونهاش که محلي هم براي دوش گرفتن داره يا اتاقي براي چند ساعت خوابيدن. ولي همه اين اطلاعات توسط تابلوهاي راهنما قبل ورود به محوطه بهت گوشزد ميشه.
همين سبب رقابت ميشه براي بهتر بودن و داشتن بيشترين توقف اتومبيلها. و دولت يکه تاز و بي رقيب اين عرصه نيست که هر تصميمي گرفت يا هر بلايي خواست سر مسافر بياره.
خلاصه از سفرت لذت مي بري و خيالت راحته تو راه نمي موني بخاطر بنزين تموم کردن يا شا× گير شدن.
View image
View image
View image
View image
دستگاه قهوه به فارسی رو من نوشتم نه اونا:thinking
View image
داخل یکی از ایستگاهها
View image
منم فکر کردم این موضوع بوداره و حتما بخاطر اینکه گندکاریشون لو رفته و علنی شده اینطوری دارن جبهه می گیرن و کسی رو راه نمیدن. دیگه با خوندن کامنت آویشن که خودش کارش تو این موسسات ه، شکّم به یقیقن تبدیل شد که حساب خورده حساب و سیاه نمایی و پدر کشتگی نیست. واقعا یه چیزی هست.
عصر، عصره اطلاعاته و هیچ چیز رو نمی شه مخفی نگه داشت… اگه لو بره دیگه رفته.
کامنت آویشن:
” ويولت جان سلام
در همه اين مدتی که کامنت نمی ذاشتم می خوندمت همه رو اما چيزی نمی نوشتم اينجا ، نمی شد بنويسم حالم بد بود می دونی که…بگذريم حالا چرا می نويسم ؟؟؟ برگ بيد اومد و گفت بچه ها درباره اين مجتمع فرخنده موندن چه کنن…تمام ماجرا کلش حقيقت داره وضعيتش بدتر از اونيه که گاهی عکسا نشون ميدن من با بچه هايی که برای نقاشی و بازسازی اونجا کار کرده اند چند سالی هست آشنام و کارهای خيريه اشون رو از نزديک ديده ام در پرورشگاه های مختلف..انکار مسولين فقط به اين دليله که می دونن اين موضوع علنی شده اين ايميل از اسفند ماه پخش شده اول توسط همون گروهی که بازسازيی رو انجام دادن و بعد در کل دنيا خبر به حد ايميلها رسيد و مرکز رو زير سوال برد !!! ماجرا پيچيده تر از اون بود که بتونن انکار کنن پس راه ندادن بازديد کننده شد اولين قدم امتناع از قبول کمک هم دوميش!!! من اگر اومدم و چيزی نوشتم فقط به اين دليله که از جريان خبر دارم همين. خبرهای تلخ درباره مجتمع کاملن درسته بسيار درست!! ومتاسفانه به همون اندازه تلخ! کامنتهای بچه ها رو ديدم من ۳ هفته پيش مجتمع امام علی بودم ازگل اونجا وضعيت رفاهی خيلی بهتره نسبت به اينجايی که ايميلش مياد اونجا شايد بهتره به کارمنداش برسيم همه قراردادی کار می کنن و اونهم چه کاری !!! نمی اومدم نمی گفتم که مبادا فک کنی غم و غصه پخش می کنم برات اما حالا برگ بيد سوال کرد و من کاملن باخبرم قضيه نه بزرگنماييه نه سياه نمايی حقيقت لعنتی نرسيدن به مراکزه همين و بس فرخنده واقعا احتياج به کمک داره اينو قسم می خورم.از خيرين مجتمع بهزيستی شبير بپرسين اونها کاملن در اين باره اطلاع دارن .گفتم شايد خبر رسانی من به درد کسی بخوره والا باز هم سکوت می کردم ويولت جان .گرچه دلم برای تو و ليلی و ساتين خيلی تنگ شده بود و کامنتها رو می خوندم و درسکوت می رفتم…
اميدوارم روزهای خوبی رو بگذرونيد همه اتون.”
به نظر شما چطوری میشه جلوی این ظلم رو گرفت؟
یک راهش اینه که با ایمیل و تلفن و فاکس بمباران شن، شاید خجالت بکشن
آدرس: ميدان امام خميني(ره)، خيابان شهيد فياضبخش، ضلع شمالي پارك شهر، سازمان بهزيستي
شماره تماس: 9-66702001
فكس: 66707019
صندوق پستي: 4187-1136
پست الكترونيك : Info@Behzisty.IR
جوابیه مرکز
”
جوابيه Email منتشر شده در Google
اينجانب دكتررسول سالار مدير و موسس مركز توانبخشي فرخنده مايلم در پاسخ به انتشار يكسري عكسهاي مربوط به مركز و شرايط آن كه در زمان بازسازي و بهنيه سازي مركز گرفته شده و منتشر شده است توضيحاتي را به محضر خوانندگان محترم برسانم .
– شكر خداي را عزوجل كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت ، هر نفسي كه فرو ميرود ممد حيات است و چون بر می آيد مفرح ذات .
– آري خدا را شاكرم كه لياقت و شايستگي خدمت به كودكان و معلولين جامعه را به بنده حقيرش عنايت فرموده است. به تصوير كشيده شدن قريب به يك دهه تلاش صادقانه و با قلبي پاك جهت ارضاء فطرت درون و قرب الهي به اين صورت سزاوار نيست، سوالي كه مطرح ميشود اينست كه، آيا شايسته است صرفا به بستن آن هم، چند كودك معلول ذهني كه داراي مشكلات خاص خود هستند و توضيحات آن ارائه خواهد شد بسنده كرد و مسائل ديگر را ناديده گرفت؟ غذا دادن به اين كودكان معلول كه مشكل بلع دارند و به سختي غذا ميخورند و لذا نياز به تغذيه با حجم كم و دفعات متعدد همراه با صبر و حوصله فراوان دارند چگونه به تصوير كشيده ميشود؟ حمام كردن اين كودكان چگونه ديده ميشود؟ تعويض كردن پوشك اين كودكان را كه بعلت اختلالات گوارشي هر كدام شان مشكل خاص مربوط به خود را دارند چگونه به تصوير ميكشيد؟ جيغ و داد اين كودكان و فرياد آنها كه بعلت هيپراكتيويتي آنان ايجاد ميشود چگونه نشان داده ميشود؟ كندن ديوار و خم كردن ميلههاي آهني تختشان و نيز پاره كردن تشكهاي با روكش چرم آنان چگونه به تصوير كشيده ميشود؟ آيا تا به حال كودك عقب مانده ذهني را ديده ايد كه پتويش را خورده باشد؟ آيا تا بحال ديده ايد كه لباس نو تازه اي را براي يك كودك عقب مانده ذهني پوشيده باشند و بعد از چند دقيقه آستين آن لباس جويده شده باشد؟ آيا تا بحال ديدهايد كه اين كودك به محض پايين آمدن از تخت به سراغ كودك ديگري رفته و با دستانش چشم آن را در آورده باشد؟ آيا تا بحال ديده ايد كه صورت خودش را چنگ زده و به شدت خون آلود نموده باشد؟ آيا تا بحال ديدهايد كه اين كودك اجازه نميدهد هيچ لباسي حتي پوشكاش بر تنش بماند؟ و آيا تا بحال ديدهايد كودك عقب مانده ذهني را كه حتي با بسته شدن دو دستش پايش را به نحوي بالا ميبرد و خودش را لوله مي كند بطوريكه گردنش بين دستان گره خوردهاش گير ميكند؟ و هزاران آياهاي ديگر كه مطمئنا تويي كه فقط كاستيها و نواقص يك مجموعه را ميبيني و به ديگر مسائل توجهي نداري و نميبيني اطلاعي از آنان نداري، خوب است وقتي كه از يك شيشه به زيبائيهاي منظره آن طرف شيشه هم توجه كني مسلما در هر مجموعهاي حتي در نظام كوچك خانواده نيز نواقص و كم كاستيهايي وجود دارد ولي چقدر خوب است كه همه چيز را با هم ديد. آيا سزاوار است كه تمام خدمات و زحمات پرسنل محترم و زحمتكش مركز فرخنده ناديده گرفته شد و فقط به خاطر بستن تعداد اندكي كودك كه به علت اختلالات شديد ذهني و نكاتي كه به عرض رسيد احساس پاك مردم محترم ملت ايران تحتالشعاع قرارداده شود؟ سازمان محترم بهزيستي سازمان محترم بهزيستي همه نوع كمك را چه با خانوادههاي محترم اين كودكان و چه با مراكز نگهداري اين كودكان مينمايد و مركز توانبخشي فرخنده نيز تحت سازمان محترم بهزيستي ميباشد و بطور مستمر و شايسته از سوي كارشناسان و مديران محترم آن سازمان مورد بازرسي قرار ميگيرد. مديران دلسوز و گرانقدري كه تمام توان وتلاش خود را براي بهينه كردن وضعيت نابسامان افراد بيسرپرست و بيبضاعف مينمايند و بحق سزاوار قدراني و سپاسگزاري هستند بنده نيز در همين جا فرصت را غنيمت شمرده و از اين سروران كمال تشكر و قدرداني را مينمايم، زحمت و تلاش اين بزرگان از سوي خداوند منان پاسخ داده ميشود، در پايان از تمام هموطنان و ملت محترم ايران بخاطر احساس پاك و لطيفشان تشكر و قدرداني را ميكنم و با صداي بلند اين اطمينان را به آنان ميدهم كه مركز توان بخشي فرخنده نياز به هيچ كمك نقدي و غير نقدي ندارد و به فضل خداوند كم و كاستي قابل توجهي در آن ديده نميشود ، ضمن اين كه مركز سيستم تهويه مناسبي دارد و هيچ بوئي نيز در آن وجود ندارد . لذا خواهشمندم از آوردن هر گونه كمك نقدي و غير نقدي خودداري نمائيد .
در پايان از خداوند بزرگ خواستارم كه توان و قدرت ادامه راه خدمت به همنوعانم را به بنده حقيرش عنايت فرمايد.
باسپاس
مدير و موسس مركز توانبخشي فرخنده
دكتر رسول سالار
صندلي پشت نشستم. شب از نيمه گذشته. هوا خنک تره و نسيم خنکي صورتم رو نوازش مي کنه. سرم رو تکيه مي دم به پشتي صندلي و چشم هام رو ميبندم …به اين آهنگ ميرسه… راننده وولووم ميده… همزمان حرکات موزون سر و گردن ِ راننده… از آهنگ خوشم مياد با خواننده تکرار مي کنم … آي، آي …تنها شدم،واي …کجاي دنياي؟
بنیامین- کجای دنیا