گذران من

مامان از وقتي که فهميده حالم خوب نيست و مشکل برام پيش اومده، ديگه هيچکاري رو بهم ارجاع نميده.:sad
خودش با ويلچر ميره تو آشپزخونه و غذا درست ميکنه يا اگه ظرفي واسه شستن باشه، پاش رو ميذاره رو چهارپايه کوچيک دم دستش و ظرفها رو ميشوره.
ديروز اصن حال مساعدي از لحاظ جسمي نداشتم يعني علاوه بر چشمم، اسپاسم عضلاتم هم راحت عدد 80 رو ميزد… بايد مي رفتم حموم. ديگه خيلي کرت و کثافت بودم ولي هم حالش نبود و هم روز حموم مامان هم بود. من خودم رو اگه نگه مي داشتم شاهکار کرده بودم ديگه چه برسه به يکي ديگه.
تا بعد از ظهر صبر کردم و بعد در يک اقدام ضربتي از جام بلند شدم و به مامان گفتم: من ميرم حموم يه يک ربع ديگه صداتون مي کنم، شما هم بيايد. طبق روال اين چند روز شروع کرد به مخالفت که نه خودم ميرم، سرم رو تو دستشويي مي شورم بدنم رو هم با شلنگ توالت فرنگي آب مي گيرم. گفتم همون مونده که گربه شوري حموم کنيد. نميشه. با خودم بايد بريد.
وقتي وارد حموم شدم از ابتدا آب سرد سرد باز کردم رو سرم … کم کم دماي بدنم اومد پايين و حالم خيلي خيلي بهتر شد … اگه 5 تا ديگه رو هم قرار بود بشورم، ديگه مي تونستم.
پ.ن: دکترم هم معتقده فعلا کورتن نزنم … اونم عامل قيلي ويلي رفتن چشمم رو خستگي اين مدت مي دونه … قرار شده زمان بدم به خودم و اگه حل نشد آخرين راه حل که همون کورتن زدنه رو انجام بدم.



هنرپيشه ناشي!

خودت بهتر ميدوني، يعني بايد شناخته باشيم که امکان نداره بتونم مدت زيادي زانوي غم به بغل بگيرم يا خودم رو بزنم به خواب… بالاخره خنده ام ميگيره و جر ميزنم.
يادمه زمانهاي دور که مزدوج بودم. يکبار که زمان به خونه برگشتنش بود. صداي زنگ آيفون بلند شد. اون موقع ها آيفون تصويري مثل حالا مصطلح نبود… دوييدم دم پنجره و نگاه انداختم به بيرون… خودش بود. در رو باز نکردم، زنگ پشت زنگ… رفتم وسط سالن دراز کشيدم با دهاني نيمه باز و خودم رو زدم به غش!!! …. پس از گذشت دقايقي، اون هم که از باز شدن در نااميد شده بود کليد انداخته و اومده بود تو … در رو که باز کرد و با به ظاهر جنازه من!!!! روبرو شد… کيفش رو دم در انداخت و دويد طرف من … از روي زمين نيم خيزم کرد و شروع کرد سيلي آروم تو گوشم زدن و هي مي گفت ويلي! ويلي … چند ثانيه که گذشت از شدت خنده داشتم منفجر مي شدم و کلي حال کرده بودم با تخم جن بازي خودم!! و پغي زدم زير خنده و نتونستم تا آخر نقش بازي کنم.
حالا چرا اين و تعريف کردم؟ خدا خواسته يه ضربه شست حسابي نشونم بده و گريه ام رو در بياره … خودش هم ميدونه که زياد نمي تونم تو حس و حال بد بمونم حتي اداش رو هم نمي تونم درست درمون در بيارم … اون موقع سالم بودم زودي هم دوباره سالم مي شدم. الان مريضم و رنجور ولي هرچي هستم نمي تونم اداي آدمهاي مريض رو در بيارم… زمان مرگم هم برسه بايد سر و شکلم مثل آدمهاي سالم باشه و نه مريض.



خودت بهتر ميدوني، يعني بايد شناخته باشيم که امکان نداره بتونم مدت زيادي زانوي غم به بغل بگيرم يا خودم رو بزنم به خواب… بالاخره خنده ام ميگيره و جر ميزنم.
يادمه زمانهاي دور که مزدوج بودم. يکبار که زمان به خونه برگشتنش بود. صداي زنگ آيفون بلند شد. اون موقع ها آيفون تصويري مثل حالا مصطلح نبود… دوييدم دم پنجره و نگاه انداختم به بيرون… خودش بود. در رو باز نکردم، زنگ پشت زنگ… رفتم وسط سالن دراز کشيدم با دهاني نيمه باز و خودم رو زدم به غش!!! …. پس از گذشت دقايقي، اون هم که از باز شدن در نااميد شده بود کليد انداخته و اومده بود تو … در رو که باز کرد و با به ظاهر جنازه من!!!! روبرو شد… کيفش رو دم در انداخت و دويد طرف من … از روي زمين نيم خيزم کرد و شروع کرد سيلي آروم تو گوشم زدن و هي مي گفت ويلي! ويلي … چند ثانيه که گذشت از شدت خنده داشتم منفجر مي شدم و کلي حال کرده بودم با تخم جن بازي خودم!! و پغي زدم زير خنده و نتونستم تا آخر نقش بازي کنم.
حالا چرا اين و تعريف کردم؟ خدا خواسته يه ضربه شست حسابي نشونم بده و گريه ام رو در بياره … خودش هم ميدونه که زياد نمي تونم تو حس و حال بد بمونم حتي اداش رو هم نمي تونم درست درمون در بيارم … اون موقع سالم بودم زودي هم دوباره سالم مي شدم. الان مريضم و رنجور ولي هرچي هستم نمي تونم اداي آدمهاي مريض رو در بيارم… زمان مرگم هم برسه بايد سر و شکلم مثل آدمهاي سالم باشه و نه مريض.



چند خط به متن اضافه شد(ساعت 10:28)
مي نويسم بخاطر خودم و خودت … واسه اينکه ثابت کنم هستم مثل هر آدم ديگه ايي و حالا حالا تسليم زندگي به روش نکبتبار نمي شم.
امروز رفتم آرايشگاه … ديگه حس و جون زيادي برام نمونده که به کارهاي شخصيم خودم برسم مثل ابرو برداشتن. گفتم جهنم ميرم مثل خانوم ها مي شينم يکي ديگه کارم رو انجام بده…. فعلا هنر دست خودم رو بي خيالش.
خانمها مي دونن که پنج شنبه بعداز ظهر آرايشگاهها چه خبره … يعني سگ ميزنه، گربه مي رقصه.
ولي خوب با اون خيل جمعيت غرق انرژي مثبت مي شم که تمام کارهاي من و خارج از وقت راه ميندازن و نميذارن لحظه ايي معطل بشم … همه هم با جون و دل ها، نه فکر کني بر اساس منت و اين چيزا…. بر همين اساس کلي خاطرخواه دارم که با من بيان آرايشگاه و به يمن وجودم معطل نشن و سريع کارشون راه بيفته.:eyelash
جالبه! مانتو هميشگي رو کشيدم سرم و راه افتادم، به خيال خودم خيلي هم شيک بودم…. باورکن بعد ديدن اون همه آرا پيرا کردن بقيه، اعتماد به نفسم افتاد کف پام.:atwitsend
خانومه يه تاپ پوشيده بود که مدل هفت و هشت بود و يقه تا نزديک ناف باز!!!!!!!!! بعد يه سو*تين تنش بود، باور کن قد هرچي تن من و آويزونم بود قيمت داشت.
عملي …عملي. از بيني بگير که پيش پا افتاده ترين عمل ممکنه است …بگير … تا سينه هاي پروتز شده … سرم به دوران افتاده بود و با خودم مي گفتم خاک به سرت نمي شد يک کم به خودت برسي Razzhbbbt…. موهاي اکستنشن شده تا روي کمر … اونم با چه قيمتهايي از 600 هزار تومن به بالا(قيمت گرفتم، نفهميده از دنيا نرم)
30 تومن پول تو کيفم بود، تازه در لحظه آخر گفتم بذار 10 تومن بذارم رو 20 تومن پول تو کيفم … دلم خوش بودا، من که کار خاصي نداشتم. يه ابرو و يه مو کوتاه کردن ……… نشون به اون نشون که ته کيفم 5 تومن موند اومدم بيرون :sick………. خانمي که روي من کار مي کرد يه تاپ تنش بود که ميشه گفت فقط نوک سينه ها رو مهار کرده بود و از آنجايي که من شديدن فضول و شايد تا حدي هيز!!! هستم :winkاز سر بيکاري مشغول ارزيابي اونچه که جلوي چشمم با سخاوت و دست و دلبازي پهن و عيان بود شدم………… سينه هايي گرد و خوش فرم. نه نمي تونست خدا دادي باشه … هيچ تناسبي با اون شکم که حاکي از زايمان و عدم رسيدگي بعد اون بود و يا اون باسن پهن و گنده نداشت………… تنها يک حالت متصور بود اون هم عمل و پروتزه.
واي خدا چه قيمتهايي … من آرايشگرم مياد خونه تازه نصف اين مبلغ ميشه … يه بار در عمرم ناپرهيزي کردم بدجور نقره داغ شدم … اونوقت خانمها راحت و آسوده نشسته بودند که اينکار رو بکنن و اون کار رو بکنن …. حتما در معمولي ترين حالت 200 تومن خرجشون ميشد:hypnoid…. نمي دونم بگم خوشبحالشون يا بگم عجب دل گُنده و خوشي دارن.
چشمم همچنان قيلي ويلي ميره بخصوص تو گرما و آفتاب … حالا حساب کن بنزين هم نداشتيم و بي کولر طي طريق مي کرديم.
دم در خونه که رسيدم رسما مثل موم عسل که تو گرما بذاري وا ميره!!!!!!!!!!! وا رفته بودم و شهروز(برادرم) که قربونش برم خود خودم:love، از دم ماشين بغلم کرد برد گذاشت رو مبل زير کولر…. آخيش …. خدايا شکرت که سنگين وزن نيستم و هر داوطلبي به راحتي بغلم مي کنه… خب چيه؟ اينم يه نعمته بزگه که جاي شکر داره.:eyebrow
پاورقی:
اکستینشن: اضافه کردن مو …. یعنی با موی کوتاه میری تو با موی شهر آشوب:tounge تا کمر می آیی بیرون ولی واسه اینکار حداقل 1.5 میلیون باید اِخ کنی.:confused
آرایشگاهی که من رفتم زيادی جيگر و موند بالا بود فکر نکنم آرايشگاههای معمولی همچين رقم هايي رو بگيرن…. يعنی اميدوارم که نگيرن.



چند خط به متن اضافه شد(ساعت 10:28)
مي نويسم بخاطر خودم و خودت … واسه اينکه ثابت کنم هستم مثل هر آدم ديگه ايي و حالا حالا تسليم زندگي به روش نکبتبار نمي شم.
امروز رفتم آرايشگاه … ديگه حس و جون زيادي برام نمونده که به کارهاي شخصيم خودم برسم مثل ابرو برداشتن. گفتم جهنم ميرم مثل خانوم ها مي شينم يکي ديگه کارم رو انجام بده…. فعلا هنر دست خودم رو بي خيالش.
خانمها مي دونن که پنج شنبه بعداز ظهر آرايشگاهها چه خبره … يعني سگ ميزنه، گربه مي رقصه.
ولي خوب با اون خيل جمعيت غرق انرژي مثبت مي شم که تمام کارهاي من و خارج از وقت راه ميندازن و نميذارن لحظه ايي معطل بشم … همه هم با جون و دل ها، نه فکر کني بر اساس منت و اين چيزا…. بر همين اساس کلي خاطرخواه دارم که با من بيان آرايشگاه و به يمن وجودم معطل نشن و سريع کارشون راه بيفته.:eyelash
جالبه! مانتو هميشگي رو کشيدم سرم و راه افتادم، به خيال خودم خيلي هم شيک بودم…. باورکن بعد ديدن اون همه آرا پيرا کردن بقيه، اعتماد به نفسم افتاد کف پام.:atwitsend
خانومه يه تاپ پوشيده بود که مدل هفت و هشت بود و يقه تا نزديک ناف باز!!!!!!!!! بعد يه سو*تين تنش بود، باور کن قد هرچي تن من و آويزونم بود قيمت داشت.
عملي …عملي. از بيني بگير که پيش پا افتاده ترين عمل ممکنه است …بگير … تا سينه هاي پروتز شده … سرم به دوران افتاده بود و با خودم مي گفتم خاک به سرت نمي شد يک کم به خودت برسي Razzhbbbt…. موهاي اکستنشن شده تا روي کمر … اونم با چه قيمتهايي از 600 هزار تومن به بالا(قيمت گرفتم، نفهميده از دنيا نرم)
30 تومن پول تو کيفم بود، تازه در لحظه آخر گفتم بذار 10 تومن بذارم رو 20 تومن پول تو کيفم … دلم خوش بودا، من که کار خاصي نداشتم. يه ابرو و يه مو کوتاه کردن ……… نشون به اون نشون که ته کيفم 5 تومن موند اومدم بيرون :sick………. خانمي که روي من کار مي کرد يه تاپ تنش بود که ميشه گفت فقط نوک سينه ها رو مهار کرده بود و از آنجايي که من شديدن فضول و شايد تا حدي هيز!!! هستم :winkاز سر بيکاري مشغول ارزيابي اونچه که جلوي چشمم با سخاوت و دست و دلبازي پهن و عيان بود شدم………… سينه هايي گرد و خوش فرم. نه نمي تونست خدا دادي باشه … هيچ تناسبي با اون شکم که حاکي از زايمان و عدم رسيدگي بعد اون بود و يا اون باسن پهن و گنده نداشت………… تنها يک حالت متصور بود اون هم عمل و پروتزه.
واي خدا چه قيمتهايي … من آرايشگرم مياد خونه تازه نصف اين مبلغ ميشه … يه بار در عمرم ناپرهيزي کردم بدجور نقره داغ شدم … اونوقت خانمها راحت و آسوده نشسته بودند که اينکار رو بکنن و اون کار رو بکنن …. حتما در معمولي ترين حالت 200 تومن خرجشون ميشد:hypnoid…. نمي دونم بگم خوشبحالشون يا بگم عجب دل گُنده و خوشي دارن.
چشمم همچنان قيلي ويلي ميره بخصوص تو گرما و آفتاب … حالا حساب کن بنزين هم نداشتيم و بي کولر طي طريق مي کرديم.
دم در خونه که رسيدم رسما مثل موم عسل که تو گرما بذاري وا ميره!!!!!!!!!!! وا رفته بودم و شهروز(برادرم) که قربونش برم خود خودم:love، از دم ماشين بغلم کرد برد گذاشت رو مبل زير کولر…. آخيش …. خدايا شکرت که سنگين وزن نيستم و هر داوطلبي به راحتي بغلم مي کنه… خب چيه؟ اينم يه نعمته بزگه که جاي شکر داره.:eyebrow
پاورقی:
اکستینشن: اضافه کردن مو …. یعنی با موی کوتاه میری تو با موی شهر آشوب:tounge تا کمر می آیی بیرون ولی واسه اینکار حداقل 1.5 میلیون باید اِخ کنی.:confused
آرایشگاهی که من رفتم زيادی جيگر و موند بالا بود فکر نکنم آرايشگاههای معمولی همچين رقم هايي رو بگيرن…. يعنی اميدوارم که نگيرن.



حال چشمم زياد خوب نيست. علاوه بر تاري ديد، سنگيني و درد هم داره … بايد با دکتر ص تماس بگيرم . 72 ساعت از اين وضعيت گذشته و مي تونه حمله بيماري باشه.
پريروز حال جسميم يه چيزي در حد افتضاح بود. مي تونم بگم نصف بدنم نيمه لمس بودش و به سختي خودم رو روي صندلي نگه داشته بودم و همش ليز مي خوردم به سمت زير ميز!!! بيرون بودم و دوستي کنارم نشسته بود، بهش گفتم يک کم خودت رو خم کن جلو. دستم رو گذاشتم رو پشتي صندليش و گفتم حالا تکيه بده!!!! خنده داره نه؟ مي خواستم دستم به يه جايي گير داشته باشه که اگر باز سُر خوردم، بند يه جايي باشم.
خواستم يک کم با دکتر س درد دل کنم و از ناراحتي هام بگم ولي با اولين جمله که ” اصلا حالم خوب نيست.” بغض راه گلوم رو بست و نتونستم ادامه بدم …. لعنت به اين عجز… بدم مياد تو لحظه تسليم شدن به بيماري،غير حضور داشته باشه.
ديروز هم پيش بچه هاي پرشين بلاگ بودم … به نسبت حالم خيلي بهتر بود. بخواي حساب کني 60 يا 70 متر رو خودم راه اومدم و اين يعني خيلي.
دو روز پشت هم بعد از ظهر بيرون بودن، با توجه به خستگي هاي اين مدت و استرس صبح و گذران اون. شايد يک کم خسته کرده باشتم………… هرچي هست حال چشم طفلکيم خوب نيست.
ميام خدمتتون.
پ.ن: اين مطلب رو بخونيد. به نظر شما براي کمک چيکار ميشه کرد؟



اين خواب رو همين ديروز بعداز ظهر ديدم.
وارد اتاق شهروز شدم(برادر کوچيکم). ديدم دمر رو تخت افتاده… تو خواب انگار مي دونستم چه اتفاقي افتاده، انگار يه بازي بود که بايد تا آخر بازي مي کردم… هرچي صداش کردم جواب نداد… چند دقيقه ايي خودم رو تو اتاق معطل کردم … براي آخرين بار نگاهش کردم، با دهن باز افتاده بود رو تشک… مچ دستش رو گرفتم تو دستم. نبض نداشت و سرد… با عجله خودم رو رسوندم به پنجره و پنجره رو کاملا باز کردم(چه ربطي داشت؟ خودم هم نمي دونم) … شماره 110 رو گرفتم … با بغض به پسر اونطرف گوشي سعي مي کردم توضيح بدم و آمبولانس و اورژانس خواستم(چرا 110؟ باز خودم موندم)… و بهش آدرس دادم،آدرس خونه قديمي و زمان بچگي.
تو خواب به خودم گفتم؛ پاشو . خواب اعصاب خوردکنيه!!!! نمي ارزه ادامه اش بدي.
برام تو تمام خوابها جالبه که تمام اتفاقات تو خونه قديمي مون مي افته و امکان نداره من خوابي ببينم تو موقعيت مکاني جديد.
زيتون جان اطاعت امر کردم؟ يا خير.:love
******************************
روز زن و روز مادر برتمامی بانوان محترم مبارک.:love