1- يک زماني دکتر بهم گفت، حق نداري بيشتر از 4 ساعت پشت کامپيوتر بشيني. الان دست کم 7 يا 8 ساعت پشت کامپيوترم … احساس مي کنم عضلاتم خيلي خشک ميشه و زانوهام موقع بلند شدن استخوون رو استخوون مي لغزونه.
2- ديشب خواب ديدم تو يه جمعي حاضرم که براي مديتيشن دور هم گرد اومدن، بالاي پشت بوم يک برج. صداي استاد رو شنيدم که گفت حالا اونهايي که عصا دستشونه، عصا رو بگذارن کنار و سعي کنن خودشون قدم بردارند. عصا رو دادم به همراهم و در حاليکه دستهام رو به دوطرف باز کرده بودم براي حفظ تعادلم عين بندبازها! قدم برداشتم به سمت صندليم … با احتياط رفتم و رفتم تا قرار گرفتم رو صندلي … تمام حاضرين شروع کردن به کف زدن.
3- روزهاي عجيبيه … خيلي عجيب … جنگيدن تو جبهه هاي مختلف خيلي خسته ام کرده … توضيح و توضيح و باز هم توضيح.
4- وقتي خيلي مهربوني، آسيب پذير ميشي ديگه هرکسي به خودش حق ميده نصيحتي بکنه حرفي بزنه حتي دستش بياد پس گردني هم حواله ات کنه.چرا؟ چون سرت پايينه. اونوقته که بايد بري تو يک قالب ديگه که حداقل ديگه شکننده نباشي.
5- ديشب مهمونمون يه ضرب المثلي گفت که خيلي باهاش حال کردم. ” يکبار بگو نه، 9 ماه سر دلت نکش.”
6- به استراحت احتياج دارم.
1- يک زماني دکتر بهم گفت، حق نداري بيشتر از 4 ساعت پشت کامپيوتر بشيني. الان دست کم 7 يا 8 ساعت پشت کامپيوترم … احساس مي کنم عضلاتم خيلي خشک ميشه و زانوهام موقع بلند شدن استخوون رو استخوون مي لغزونه.
2- ديشب خواب ديدم تو يه جمعي حاضرم که براي مديتيشن دور هم گرد اومدن، بالاي پشت بوم يک برج. صداي استاد رو شنيدم که گفت حالا اونهايي که عصا دستشونه، عصا رو بگذارن کنار و سعي کنن خودشون قدم بردارند. عصا رو دادم به همراهم و در حاليکه دستهام رو به دوطرف باز کرده بودم براي حفظ تعادلم عين بندبازها! قدم برداشتم به سمت صندليم … با احتياط رفتم و رفتم تا قرار گرفتم رو صندلي … تمام حاضرين شروع کردن به کف زدن.
3- روزهاي عجيبيه … خيلي عجيب … جنگيدن تو جبهه هاي مختلف خيلي خسته ام کرده … توضيح و توضيح و باز هم توضيح.
4- وقتي خيلي مهربوني، آسيب پذير ميشي ديگه هرکسي به خودش حق ميده نصيحتي بکنه حرفي بزنه حتي دستش بياد پس گردني هم حواله ات کنه.چرا؟ چون سرت پايينه. اونوقته که بايد بري تو يک قالب ديگه که حداقل ديگه شکننده نباشي.
5- ديشب مهمونمون يه ضرب المثلي گفت که خيلي باهاش حال کردم. ” يکبار بگو نه، 9 ماه سر دلت نکش.”
6- به استراحت احتياج دارم.
شايد خيلي راحت بشه اسمش رو گذاشت خودخواهي خود شيفتگي يا هر چيز ديگه ايي که تو دوست داري بناميش ولي براي من ذره ايي اهميت نداره …آره اين خصلت رو دارم،خيلي شديدش رو هم دارم و حسابي با خودم حال مي کنم.
ميدوني چرا؟ چون فکر مي کنم هر جوجه ديگه ايي جاي من بود سر دو روز بايد وضعيت زرد و بعد قرمزش رواعلام مي کرد ولي من نه تنها تو اين وضعيت نموندم بلکه خودم رو بالا کشيدم و روي قله سفيدي ها وايستادم… که الان تو نوعي با خوندن لحظه به لحظه ام حال کني نه اينکه دگمه ضربدر رو فشار بدي و با گفتن جمله ايي حالي به ماندگان و رفتگانم بدي.
من يه پرنده وحشي ام يا به تعبير دوست عزيزي که از همين جا با هم دوست شديم يه اسب سرکش، يک ماديان … هيچ وقت به کسي باج ندادم و اجازه ندادم محدودم کنه چه اون موقع که دختر خونه بودم چه الان که مهر زن مطلقه به تعبير جامعه رو پيشونيم زده شده، هيچ وقتِ هيچ وقت کسي اجازه نداشته برام تصميم بگيره يا منو به زور بچپونه تو ظرف عقيدتي خودش و برام اما و اگر بذاره. جسارت زدن خيلي از حرفها رو داشتم و دارم و عمل کردن به خيلي از کارها که حتي شنيدن پيشنهادش هم تن تو رو مي لرزونه… مخلص کلوم کله ام بدجور بوي قرمه سبزي ميده.
حتي الانم که جسم رو از دست دادم باز اينقدر دماغم سربالا هست که اجازه ندم انتخاب بشم و خودم انتخاب کننده باشم.
اميد بهترين شخصيه که مي تونست تو مسير زندگيم قرار بگيره کسي که هيچ وقت نخواست نقش آقا بالا سر رو بازي کنه چون اگه حتي تلاشي هم مي کرد براي داشتن اين نقش به بي رحمانه ترين وضع ممکنه قلع و قمع مي شد براي همين فقط خواست يک دوست باشه به معني واقعي کلمه پر ارزش “دوست.”
35 سالمه و از ابرازش ذره ايي هم شرمنده نيستم خيلي از من کوچکترهاش دچار بحران 30 سالگي ميشن و چنين و چنان ولي من تو سن باحال 30 سالگي تنها کاري که کردم اين بود که روز تولدم رفتم واسه خودم يه کرم دور چشم خريدم!!! که اونم بنا به قانون باحالِ، خود قربون رفتن بعد تموم شدن تيوپش، تجديدش نکردم چون فکر کردم احتياج ندارم و اگه قراره چين و چروکي تو پوستم بياد فعلا حوصله فکر کردن بهش و پيدا کردن چاره براش ندارم.
با خودم خيلي حال مي کنم چون ارزشش رو دارم، چون دارم به نحوه احسن زندگي مي کنم و هنر زيستن رو خوب بلدم با عقايدم زندگي مي کنم و رو نگه داشتنشون هم پافشاري دارم و هر وقت احساس کنم طفيلي شدم و يا دارم جا ميزنم جسارت تموم کردن اين بازي احمقانه و بي فايده رو هم دارم.
روشنه؟
پ.ن: واسه حسن ختام کار و اينکه کاملا درک شه چقدر خودم و خودش با خودم حال مي کنيم ! آهنگي که عيدي گرفتم رو برات ميذارم، حالش و ببري… در ضمن الان وقت ضبط فايل صوتي اين نوشته رو ندارم ولي به احتمال قوي ميذارمش که شايد تنها چيزي که فعلا بيماري ازم نگرفته يعني همون صداي مخملي ! متن رو برات بخونه.:smug
فايل صوتی متن:
* حذف شد *
آهنگ بخاطر چشمات:eyelash
شايد خيلي راحت بشه اسمش رو گذاشت خودخواهي خود شيفتگي يا هر چيز ديگه ايي که تو دوست داري بناميش ولي براي من ذره ايي اهميت نداره …آره اين خصلت رو دارم،خيلي شديدش رو هم دارم و حسابي با خودم حال مي کنم.
ميدوني چرا؟ چون فکر مي کنم هر جوجه ديگه ايي جاي من بود سر دو روز بايد وضعيت زرد و بعد قرمزش رواعلام مي کرد ولي من نه تنها تو اين وضعيت نموندم بلکه خودم رو بالا کشيدم و روي قله سفيدي ها وايستادم… که الان تو نوعي با خوندن لحظه به لحظه ام حال کني نه اينکه دگمه ضربدر رو فشار بدي و با گفتن جمله ايي حالي به ماندگان و رفتگانم بدي.
من يه پرنده وحشي ام يا به تعبير دوست عزيزي که از همين جا با هم دوست شديم يه اسب سرکش، يک ماديان … هيچ وقت به کسي باج ندادم و اجازه ندادم محدودم کنه چه اون موقع که دختر خونه بودم چه الان که مهر زن مطلقه به تعبير جامعه رو پيشونيم زده شده، هيچ وقتِ هيچ وقت کسي اجازه نداشته برام تصميم بگيره يا منو به زور بچپونه تو ظرف عقيدتي خودش و برام اما و اگر بذاره. جسارت زدن خيلي از حرفها رو داشتم و دارم و عمل کردن به خيلي از کارها که حتي شنيدن پيشنهادش هم تن تو رو مي لرزونه… مخلص کلوم کله ام بدجور بوي قرمه سبزي ميده.
حتي الانم که جسم رو از دست دادم باز اينقدر دماغم سربالا هست که اجازه ندم انتخاب بشم و خودم انتخاب کننده باشم.
اميد بهترين شخصيه که مي تونست تو مسير زندگيم قرار بگيره کسي که هيچ وقت نخواست نقش آقا بالا سر رو بازي کنه چون اگه حتي تلاشي هم مي کرد براي داشتن اين نقش به بي رحمانه ترين وضع ممکنه قلع و قمع مي شد براي همين فقط خواست يک دوست باشه به معني واقعي کلمه پر ارزش “دوست.”
35 سالمه و از ابرازش ذره ايي هم شرمنده نيستم خيلي از من کوچکترهاش دچار بحران 30 سالگي ميشن و چنين و چنان ولي من تو سن باحال 30 سالگي تنها کاري که کردم اين بود که روز تولدم رفتم واسه خودم يه کرم دور چشم خريدم!!! که اونم بنا به قانون باحالِ، خود قربون رفتن بعد تموم شدن تيوپش، تجديدش نکردم چون فکر کردم احتياج ندارم و اگه قراره چين و چروکي تو پوستم بياد فعلا حوصله فکر کردن بهش و پيدا کردن چاره براش ندارم.
با خودم خيلي حال مي کنم چون ارزشش رو دارم، چون دارم به نحوه احسن زندگي مي کنم و هنر زيستن رو خوب بلدم با عقايدم زندگي مي کنم و رو نگه داشتنشون هم پافشاري دارم و هر وقت احساس کنم طفيلي شدم و يا دارم جا ميزنم جسارت تموم کردن اين بازي احمقانه و بي فايده رو هم دارم.
روشنه؟
پ.ن: واسه حسن ختام کار و اينکه کاملا درک شه چقدر خودم و خودش با خودم حال مي کنيم ! آهنگي که عيدي گرفتم رو برات ميذارم، حالش و ببري… در ضمن الان وقت ضبط فايل صوتي اين نوشته رو ندارم ولي به احتمال قوي ميذارمش که شايد تنها چيزي که فعلا بيماري ازم نگرفته يعني همون صداي مخملي ! متن رو برات بخونه.:smug
فايل صوتی متن:
* حذف شد *
آهنگ بخاطر چشمات:eyelash
1- اون روزي که حالم خيلي بد بود چند دقيقه از گذاشتن نوشته ام نمي گذشت که تلفن زنگ زد، الهه بود يکي از دوستاني که همدرد خودمه و از طريق وبلاگ با هم آشنا شديم بهم ميگه ويلي چي شده؟ اينا چيه نوشتي؟ نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زير گريه با آرامش گفت گريه کن اگه سبکت ميکنه گريه کن و گفت خودت بهتر ميدوني که کاملا درکت مي کنم، حرف به حرفت رو مي فهمم، رو تجربه مي گم وقتي نوشتي مي خوام سرم رو بکوبم به ديوار يا حمله داري که حتما با دکترت تماس بگير برات کرتن تجويز کنه چون تو اين زمانه که آدم از زندگي سير ميشه و يا پريودي! از حدس درستش خنده ام گرفت گفتم دومي درسته.
دلم ارتباط نامتعارف و غير معمول مي خواست شايد خيلي ها فکر کردن منظورم يه آغوش جديده! و تو ذهنشون تف و لعنت شدم… ولي حتي صحبت با الهه هم خيلي آرومم کرد چون يک آدم هميشگي نبود باضافه اينکه کاملا درکم مي کرد بدون هيچ قضاوتي و مي تونستم از حسهام براش بگم بدون اينکه در پس گوش دادنش نوچ نوچ کردنش آزارم نده … چون ميدونه اينها وقت يک احساسه و هيچ ضمانت اجرايي نداره … خيلي ها در زمان ناچاري با حلوا حلوا کردن دهنشون رو شيرين مي کنن.
2- نوشته دوم رو که گذاشتم، ميس شانزه ليزه زنگ زد ولي اينبار برخلاف دفعه اول صداي غش غش خنده ام بلند بود طوريکه با تعجب گفت اين صدايي که من مي شنوم هيچ تناسبي با نويسنده مطلبي که خوندم نداره … ديگه تصميم گرفته بودم به خودم کمک کنم از حس هاي منفي بيام بيرون و بهتر شم، يعني بايد بهتر ميشدم اين ويولت افسرده برام قابل شناسايي نبود، نمي شناختمش.
3- دفتر چه تلفن رو برداشتم و به هرچي دوست خاک خورده بود زنگ زدم حتي چند دقيقه صحبت هم مي تونست حالم رو بهتر کنه.
4- دستي به سر و گوشم کشيدم و هدفون رو گذاشتم تو گوشم و موسيقي هايي که بهم حال ميدادن رو گذاشتم تو نوبت پخش… با ضرباهنگ آهنگ شروع کردم به هندبنگال زدن و با اونهايي که بلد بودمشون، خوندن… تصور و به يادآوري خاطرات خوبي که داشتم و حتي ساختن اونها.
5-دوستاني که فکر کردن احيانا سر کار گذاشته شدن و نتونستن با نوشته هاي دلزدگي من و بعد خنده درماني و حال دادنهاي اميد به من ارتباط لازم رو برقرار کنن، بهشون پيشنهاد ميدم يکبار ديگه نوشته ” مردهاي مهم زندگي من هيچ وقت سرجاي اصلي خودشون نيستند” رو مطالعه کنند شايد خدا خواست و اينبار اپسيلون من و فهميدن و دردم حس شد… من آدم ناشکري نيستم ولي خوب ديگه!!!
what’s love?
1- اون روزي که حالم خيلي بد بود چند دقيقه از گذاشتن نوشته ام نمي گذشت که تلفن زنگ زد، الهه بود يکي از دوستاني که همدرد خودمه و از طريق وبلاگ با هم آشنا شديم بهم ميگه ويلي چي شده؟ اينا چيه نوشتي؟ نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زير گريه با آرامش گفت گريه کن اگه سبکت ميکنه گريه کن و گفت خودت بهتر ميدوني که کاملا درکت مي کنم، حرف به حرفت رو مي فهمم، رو تجربه مي گم وقتي نوشتي مي خوام سرم رو بکوبم به ديوار يا حمله داري که حتما با دکترت تماس بگير برات کرتن تجويز کنه چون تو اين زمانه که آدم از زندگي سير ميشه و يا پريودي! از حدس درستش خنده ام گرفت گفتم دومي درسته.
دلم ارتباط نامتعارف و غير معمول مي خواست شايد خيلي ها فکر کردن منظورم يه آغوش جديده! و تو ذهنشون تف و لعنت شدم… ولي حتي صحبت با الهه هم خيلي آرومم کرد چون يک آدم هميشگي نبود باضافه اينکه کاملا درکم مي کرد بدون هيچ قضاوتي و مي تونستم از حسهام براش بگم بدون اينکه در پس گوش دادنش نوچ نوچ کردنش آزارم نده … چون ميدونه اينها وقت يک احساسه و هيچ ضمانت اجرايي نداره … خيلي ها در زمان ناچاري با حلوا حلوا کردن دهنشون رو شيرين مي کنن.
2- نوشته دوم رو که گذاشتم، ميس شانزه ليزه زنگ زد ولي اينبار برخلاف دفعه اول صداي غش غش خنده ام بلند بود طوريکه با تعجب گفت اين صدايي که من مي شنوم هيچ تناسبي با نويسنده مطلبي که خوندم نداره … ديگه تصميم گرفته بودم به خودم کمک کنم از حس هاي منفي بيام بيرون و بهتر شم، يعني بايد بهتر ميشدم اين ويولت افسرده برام قابل شناسايي نبود، نمي شناختمش.
3- دفتر چه تلفن رو برداشتم و به هرچي دوست خاک خورده بود زنگ زدم حتي چند دقيقه صحبت هم مي تونست حالم رو بهتر کنه.
4- دستي به سر و گوشم کشيدم و هدفون رو گذاشتم تو گوشم و موسيقي هايي که بهم حال ميدادن رو گذاشتم تو نوبت پخش… با ضرباهنگ آهنگ شروع کردم به هندبنگال زدن و با اونهايي که بلد بودمشون، خوندن… تصور و به يادآوري خاطرات خوبي که داشتم و حتي ساختن اونها.
5-دوستاني که فکر کردن احيانا سر کار گذاشته شدن و نتونستن با نوشته هاي دلزدگي من و بعد خنده درماني و حال دادنهاي اميد به من ارتباط لازم رو برقرار کنن، بهشون پيشنهاد ميدم يکبار ديگه نوشته ” مردهاي مهم زندگي من هيچ وقت سرجاي اصلي خودشون نيستند” رو مطالعه کنند شايد خدا خواست و اينبار اپسيلون من و فهميدن و دردم حس شد… من آدم ناشکري نيستم ولي خوب ديگه!!!
what’s love?
ديروز بعد از ظهر به مفهوم واقعي يه خنده درماني توپ داشتم،،، قضيه چي بود و از کجا شروع شد؟
گفتم که من تا پام رو از حموم بيرون گذاشتم و زنگ زدم و ديدم اميد دم در خونه ماست! بدون اينکه هيچ کار اضافه ايي انجام بدم فقط يه پيراهن بلند به عنوان مانتو تنم کردم و زدم بيرون، به عنوان شلوار يه ساق پام بود( ساق يه چيزي مثل جوراب شلواري کلفت ولي بدون کف) يک قطره آرايش هم نداشتم موهام هم در اثر خيسي و شونه نشدن جينگول مستون بود! صورتم بعد حموم لااقل يه کرم احتياج داشت ولي نزده بودم واسه همين خشکي و سفيدک زده بود! لبهام تبديل شده بود به قيطون! … خلاصه در يک کلام لعبت خوشگل و خوشتيپي بودم واسه خودم.:silly
وقتي نشستم تو ماشين بعد گذشت چند دقيقه سنگيني نگاه اميد رو روي خودم احساس کردم وقتي روم رو برگردوندم سمتش ديم با شيطاني ترين قيافه ايي که ازش سراغ داشتم گفت: ويلي، تو بدون آرايش چقدر زشتي!!!!!!!!!!! evil
:rolling
ديگه حرفي نبود که نزنه ميگه:
– من کت و شلوار نو، پيرهن نو پوشيدم اومدم ديدن خانوم. اونوقت تو يه جوراب شلواري کردي پات با يه روسري چروک از دهن گاو دراومده!! با لبهاي قيطوني! و صورت سفيد گچي! اومدي ديدن من.:nottalking
– ميگم چقدر تو به لوازم آرايش علاقه داري، نگو اگه استفاده نکني اصلا قابل نگاه کردن نيستي.:thinking
– عزيزم من اين چند سال فقط بخاطر قيافه ات تحملت کرده بودم، امروز فهميدم عجب فاجعه ايي هستي.h
ساعت 8:30 دينگ دينگ موبايل بهم خبر از اومدن اس ام اس داد،وقتي نگاه کردم ديدم از طرف اميده نوشته:
– عزيزم، تو چقدر بي ريختي!!!!!!!:teeth
پ.ن: حالا اين چيزهايي که مي گفت همش اغراق بود و مي خواست من و بخندونه تا از حال و هواي منفي خارج بشم وگرنه بچه هايي که با من دمخور هستند مي دونند که من معمولا يا آرايش ندارم يا اگه داشته باشم خيلي ملايم و سبک.:smug (اينم گفتم واسه روحيه دادن به خودم:wink)
پ.ن: همين شر و ور گفتنها سبب شد که امروز خيلی حالم بهتر از روزهای ديگه باشه.:eyelash
پ.ن: الان يه نگاهکی به کامنت های پست قبل انداختم فقط خواستم بگم يه آقاهه عزيز:sick(:wink)از اين به بعد ميگم تو،تو…ولی شما بخونيد من،من:teeth
پ.ن: معلومه من در هفته زيبای تبلور زنانگی به سر می برم؟:teeth
لينک دانلود آهنگ مدونا