يکي از خوبيهاي مستمر جايي رفتن اينه که با عده ايي که اونها هم مستمر اونجا ميان دوست ميشي و آمار همديگه رو داريد.!!!:eyebrow
آخرين جلسه ايي که پارک بودم يکي دوتا از وسيله ها رو به تنهايي رفتم سرشون و چون با حرکت پاهام کاري نداشت و مخصوص دستها بود وايستادم و انجام دادمشون و وقتي هم روي وسيله ايي که مخصوص تاب دادن پاهاست قرار گرفتم اميد رو مرخص کردم!!! :smugکه بره بدوه و به تنهايي وايستادم و پاهام رو تاب دادم … يه آقاي پيري اونجا هست که چند دفعه ديدمش و دور پارک پياده روي مي کنه اينبار که داشت از جلومون رد ميشد بعد سلام و احوالپرسي به اميد گفت :
– ماشالله حال خانمتون بهتر شده ها، خودکفا شده خودش به تنهايي ميره سراغ وسايل.!:hug
پ.ن: خوب آزي جون مي بينم که دوباره شناسايي شدم evil، من که معمولا همه حواسم به جلوي پامه و خيلي متوجه دور و برم نميشم ولي خوشحال ميشم اگه باز من و ديدي بياي جلو و باهام صحبت کنيم.
پ.ن:معلومه هیشکی منو دوست نداره که پينگ نشدم.ontknow:sad
در مورد پست قبلي يه توضيحاتي رو ضروري ديدم که بگم براي اون دسته از دوستاني که مشکلي مشابه من دارند.
با ديدن عکسها با خودتون نگيد خوب اين مي تونه بره روي اين وسايل و ازشون استفاده کنه ولي من نمي تونم پس بي خيال.:goon
وضعيت جسماني من در حال حاضر طوريه که موقع راه رفتن زانو چپم اصلا خم نميشه و زانو راستم هم يه چيزي حدود 5 درجه شايد، وقتي مي خوام برم روي اين وسايل اميد زانو راستم رو مي شکونه و ميذاره روي پدال با کمک دسته وسيله خودم رو مي کشم بالا و باز اميد با دست کف پاي چپم رو هدايت مي کنه روي پدال سمت چپ موقع پايين اومدن هم بغلم ميکنه ميذاره روي زمين يعني بدون کمک نفر دوم قادر نيستم از وسايل استفاده کنم وضعيتي که شايد اغلب هم مسلکان!!!!! من داشته باشند.
از اميد خواستم حالا که توفيق اجباري شده که من رو بياره پارک براي ورزش کردن تا من دارم از وسيله ايي استفاده ميکنم وبه کمکش احتياج ندارم و يا نشستم براي استراحت کردن اون هم ورزش کنه تا بدنش از عادت پشت ميز نشيني و بعدشم ماشين سواري خارج شه.
هنوزم مجبور کردن خودم به انجام ورزش در زمان هاي معين سخته و به انحا مختلف سعي مي کنم از زيرش در برم. يکبار که اميد اومده بود دنبالم تا برسيم پارک انواع ننه من غريبم بازي که بلد بودم از خودم درآوردم که شايد بگه پس نريم ورزش و چون پيشنهاد از طرف اون بوده پيش وجدان خودم خيالم راحت باشه که من مي خواستم برم ولي خوب نشد!ontknow گفتم دلم هم ميخوره مي خوام بيارم بالا، ترمز که ميزني حالت تهوع بهم دست ميده و… هرچي تک زدم يه پاتک جوابم رو داد و آخر سر هم گفت ميريم پارک هواي تازه بهت بخوره حالت جا مياد اگه ديدي نمي توني يه دور راه ميريم برت مي گردونم .
بعد از رفتن و انجام دادن حرکات وقتي نشستيم تو ماشين بهش گفتم ازت خيلي متشکرم که نذاشتي تنبلي کنم اگه به خودم بود اينقدر دليل و مدرک براي خودم مي آوردم که از خونه نيام بيرون و ورزش نکنم.
فعلا تا هوا خوبه وسايل قابل استفاده است هوا سرد بشه چون وسايلم فلزيه غير قابل استفاده ميشن.:confused
پ.ن:جان هرکی دوست داريد يکی منو پينگ کنه.:smug
در مورد پست قبلي يه توضيحاتي رو ضروري ديدم که بگم براي اون دسته از دوستاني که مشکلي مشابه من دارند.
با ديدن عکسها با خودتون نگيد خوب اين مي تونه بره روي اين وسايل و ازشون استفاده کنه ولي من نمي تونم پس بي خيال.:goon
وضعيت جسماني من در حال حاضر طوريه که موقع راه رفتن زانو چپم اصلا خم نميشه و زانو راستم هم يه چيزي حدود 5 درجه شايد، وقتي مي خوام برم روي اين وسايل اميد زانو راستم رو مي شکونه و ميذاره روي پدال با کمک دسته وسيله خودم رو مي کشم بالا و باز اميد با دست کف پاي چپم رو هدايت مي کنه روي پدال سمت چپ موقع پايين اومدن هم بغلم ميکنه ميذاره روي زمين يعني بدون کمک نفر دوم قادر نيستم از وسايل استفاده کنم وضعيتي که شايد اغلب هم مسلکان!!!!! من داشته باشند.
از اميد خواستم حالا که توفيق اجباري شده که من رو بياره پارک براي ورزش کردن تا من دارم از وسيله ايي استفاده ميکنم وبه کمکش احتياج ندارم و يا نشستم براي استراحت کردن اون هم ورزش کنه تا بدنش از عادت پشت ميز نشيني و بعدشم ماشين سواري خارج شه.
هنوزم مجبور کردن خودم به انجام ورزش در زمان هاي معين سخته و به انحا مختلف سعي مي کنم از زيرش در برم. يکبار که اميد اومده بود دنبالم تا برسيم پارک انواع ننه من غريبم بازي که بلد بودم از خودم درآوردم که شايد بگه پس نريم ورزش و چون پيشنهاد از طرف اون بوده پيش وجدان خودم خيالم راحت باشه که من مي خواستم برم ولي خوب نشد!ontknow گفتم دلم هم ميخوره مي خوام بيارم بالا، ترمز که ميزني حالت تهوع بهم دست ميده و… هرچي تک زدم يه پاتک جوابم رو داد و آخر سر هم گفت ميريم پارک هواي تازه بهت بخوره حالت جا مياد اگه ديدي نمي توني يه دور راه ميريم برت مي گردونم .
بعد از رفتن و انجام دادن حرکات وقتي نشستيم تو ماشين بهش گفتم ازت خيلي متشکرم که نذاشتي تنبلي کنم اگه به خودم بود اينقدر دليل و مدرک براي خودم مي آوردم که از خونه نيام بيرون و ورزش نکنم.
فعلا تا هوا خوبه وسايل قابل استفاده است هوا سرد بشه چون وسايلم فلزيه غير قابل استفاده ميشن.:confused
پ.ن:جان هرکی دوست داريد يکی منو پينگ کنه.:smug
دخترعموم آدرس کلينيکي رو داد که آگهيش رو ديده بود و ادعا کرده بود که مي تونه ناتواني هاي حرکتي در ام اس رو درمان کنه، يکروز پنج شنبه رفتم براي ويزيت شدن و سر و گوشي آب بدم ببينم واقعا فايده ايي داره يا نه.
دکتر معاينه ام کرد و ازم خواست يک سري حرکات رو انجام بدم مثلا رو نوک انگشتهاي پام بايستم بعدشم گفت شما به نسبت عمر بيماريتون وضعيت خوبي داريد عضلاتتون تحليل نرفته و خيلي از کارها رو مي تونيد انجام بديد، نياز به حرکت درماني داريد، دوچرخه مي زنيد؟ گفتم دارم ولي کم استفاده مي کنم. چرا؟ تنبليم مياد . خوب اينجا دوچرخه هايي داريم که موتور داره و شما فقط پاتون رو روي پدال مي گذاريد و خودش پدالها رو مي چرخونه … بريد وقت بگيريد براي حرکت درماني.
وقتي از خانم منشي هزينه جلسات رو پرسيدم گفت هر جلسه يک ساعته 15 هزارتومن که بيمه هم بهش تعلق نمي گيره و شما اينطور که دکتر نوشته بايد سه جلسه در هفته بياييد … گفتم باشه پس زنگ ميزنم وقت مي گيرم.
وقتي اومديم تو ماشين به اميد گفتم حس خوبي نداشتم نميام گفت چرا؟ ontknowاگه به هزينه اش فکر مي کني اصلا نگران نباش گفتم هزينه اش که بالا هست ولي ببين من فقط بايد حرکت درماني انجام بدم يعني وسيله تخصصي احتياج نيست که بگم اگه اينجا نيام جاي ديگه هم نمي تونم استفاده کنم اينجا يک مرکز خصوصي که بالاخره مي خواد هزينه هاش رو در بياره مي خوان يه کش ببندن به پام بگن مچت رو بکش اينور بکش اونور يا سوار دوچرخه برقي بشم که به گفته خودش 2 ميليون پولشه خوب بالاخره بايد خرجش در بياد اگه يک کم به تنبليم غلبه کنم سه روز در هفته هم تو ببريم پارک با وسايل اونجا که همش مخصوص فيزيوتراپي ورزش کنم همينکاري که اينا مي خوان بکنن انجام دادم باضافه اينکه هربار 15 هزارتومن گذاشتم تو جيبم.:heehee
نوبت اولي که پارک رفتم با ويلچر بودم و بين هر وسيله هم با ويلچر تردد کردم! نوبت بعدي با واکر ولي موقع برگشتن چون خيلي خسته شده بودم رو صندليش نشستم و اميد تا ماشين هلم داد، نوبت بعدي تمام پارک رو با واکر خودم رفتم و برگشتم و از تعداد بيشتري از وسايل هم استفاده کردم.
وقتي از ورزش بر مي گردم اسپاسم بدنم خيلي کمتره و 7 تا پله جلو خونه رو کاملا راحت و دوپا دوپا مثل يک آدم عادي ميرم بالا.
چندتا عکس گذاشتم، شالي که سرمه همونيه که با رنگ ويلچرم ست کردم نمي دونم تو عکس رنگش رو تشخيص ميديد يا نه، سبز لجنيه! :smug روز اول با شلوار جين و بدون آمادگي رفتم ولي الان کاپشن و شلوار ورزشي تنم ميکنم ميرم. :eyelash
دخترعموم آدرس کلينيکي رو داد که آگهيش رو ديده بود و ادعا کرده بود که مي تونه ناتواني هاي حرکتي در ام اس رو درمان کنه، يکروز پنج شنبه رفتم براي ويزيت شدن و سر و گوشي آب بدم ببينم واقعا فايده ايي داره يا نه.
دکتر معاينه ام کرد و ازم خواست يک سري حرکات رو انجام بدم مثلا رو نوک انگشتهاي پام بايستم بعدشم گفت شما به نسبت عمر بيماريتون وضعيت خوبي داريد عضلاتتون تحليل نرفته و خيلي از کارها رو مي تونيد انجام بديد، نياز به حرکت درماني داريد، دوچرخه مي زنيد؟ گفتم دارم ولي کم استفاده مي کنم. چرا؟ تنبليم مياد . خوب اينجا دوچرخه هايي داريم که موتور داره و شما فقط پاتون رو روي پدال مي گذاريد و خودش پدالها رو مي چرخونه … بريد وقت بگيريد براي حرکت درماني.
وقتي از خانم منشي هزينه جلسات رو پرسيدم گفت هر جلسه يک ساعته 15 هزارتومن که بيمه هم بهش تعلق نمي گيره و شما اينطور که دکتر نوشته بايد سه جلسه در هفته بياييد … گفتم باشه پس زنگ ميزنم وقت مي گيرم.
وقتي اومديم تو ماشين به اميد گفتم حس خوبي نداشتم نميام گفت چرا؟ ontknowاگه به هزينه اش فکر مي کني اصلا نگران نباش گفتم هزينه اش که بالا هست ولي ببين من فقط بايد حرکت درماني انجام بدم يعني وسيله تخصصي احتياج نيست که بگم اگه اينجا نيام جاي ديگه هم نمي تونم استفاده کنم اينجا يک مرکز خصوصي که بالاخره مي خواد هزينه هاش رو در بياره مي خوان يه کش ببندن به پام بگن مچت رو بکش اينور بکش اونور يا سوار دوچرخه برقي بشم که به گفته خودش 2 ميليون پولشه خوب بالاخره بايد خرجش در بياد اگه يک کم به تنبليم غلبه کنم سه روز در هفته هم تو ببريم پارک با وسايل اونجا که همش مخصوص فيزيوتراپي ورزش کنم همينکاري که اينا مي خوان بکنن انجام دادم باضافه اينکه هربار 15 هزارتومن گذاشتم تو جيبم.:heehee
نوبت اولي که پارک رفتم با ويلچر بودم و بين هر وسيله هم با ويلچر تردد کردم! نوبت بعدي با واکر ولي موقع برگشتن چون خيلي خسته شده بودم رو صندليش نشستم و اميد تا ماشين هلم داد، نوبت بعدي تمام پارک رو با واکر خودم رفتم و برگشتم و از تعداد بيشتري از وسايل هم استفاده کردم.
وقتي از ورزش بر مي گردم اسپاسم بدنم خيلي کمتره و 7 تا پله جلو خونه رو کاملا راحت و دوپا دوپا مثل يک آدم عادي ميرم بالا.
چندتا عکس گذاشتم، شالي که سرمه همونيه که با رنگ ويلچرم ست کردم نمي دونم تو عکس رنگش رو تشخيص ميديد يا نه، سبز لجنيه! :smug روز اول با شلوار جين و بدون آمادگي رفتم ولي الان کاپشن و شلوار ورزشي تنم ميکنم ميرم. :eyelash
خواب ديدم از راه زمينی دارم ميرم ايتاليا،جاده سر سبز و پر پيچ و خمی بود مثل جاده چالوس … يکجا اطراق کرديم …يکی ازم پرسید اينجا کجاست؟ گفتم آلبانی! بعدشم يوگسلاوی و بعد هم ايتاليا:thinking… توجه ام به درياچه قشنگی جلب شد و دوربينم رو برداشتم رفتم از اون آب زلال عکس بگيرم…منظره ايي توجه ام رو جلب کرد …يه ماهی از آب افتاده بود بيرون و تلاش می کرد برای نفس کشيدن و بالا و پايين می پرید و کمی اونورتر يه آشيان پرنده بود با تخم های درونش و جوجه ايي که از تخم سر درآورده بود…کادر رو طوری بستم که هم ماهی محتضر تو کادر باشه و هم آشیان با جوجه تازه از تخم دراومده و با خودم گفتم اسم عکس رو ميذارم ” مرگ و زندگی”.
بسياري از مردم كتاب “شاهزاده كوچولو ” اثر اگزوپري ” را مي شناسند. اما شايد همه ندانند كه او خلبان جنگي بود و با نازيها جنگيد وكشته شد . قبل از شروع جنگ جهاني دوم اگزوپري در اسپانيا با ديكتاتوري فرانكو مي جنگيد . او تجربه هاي حيرت آور خود را در مجموعه ا ي به نام لبخند گرد آوري كرده است . در يكي از خاطراتش مي نويسد كه او را اسير كردند و به زندان انداختند او كه از روي رفتارهاي خشونت آميز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مينويسد :” مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همين دليل بشدت نگران بودم . جيبهايم را گشتم تا شايد سيگاري پيدا كنم كه از زير دست آنها كه حسابي لباسهايم را گشته بودند در رفته باشد يكي پيدا كردم وبا دست هاي لرزان آن را به لبهايم گذاشتم ولي كبريت نداشتم . از ميان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم . او حتي نگاهي هم به من نينداخت درست مانند يك مجسمه آنجا ايستاده بود . فرياد زدم “هي رفيق كبريت داري؟ ” به من نگاه كرد شانه هايش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزديك تر كه آمد و كبريتش را روشن كرد بي اختيار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمي دانم چرا؟ شايد از شدت اضطراب، شايد به خاطر اين كه خيلي به او نزديك بودم و نمي توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم وانگار نوري فاصله بين دلهاي ما را پر كرد ميدانستم كه او به هيچ وجه چنين چيزي را نميخواهد ….ولي گرماي لبخند من از ميله ها گذشت وبه او رسيد و روي لبهاي او هم لبخند شكفت . سيگارم را روشن كرد ولي نرفت و همانجا ايستاد مستقيم در چشمهايم نگاه كرد و لبخند زد من حالا با علم به اينكه او نه يك نگهبان زندان كه يك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هواي ديگري پيدا كرده بود .
پرسيد: ” بچه داري؟ ” با دستهاي لرزان كيف پولم را بيرون آوردم وعكس اعضاي خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :” اره ايناهاش ” او هم عكس بچه هايش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهايي كه براي آنها داشت برايم صحبت كرد. اشك به چشمهايم هجوم آورد . گفتم كه مي ترسم ديگر هرگز خانواده ام را نبينم.. ديگر نبينم كه بچه هايم چطور بزرگ مي شوند . چشم هاي او هم پر از اشك شدند. ناگهان بي آنكه كه حرفي بزند . قفل در سلول مرا باز كرد ومرا بيرون برد. بعد هم مرا بيرون زندان و جاده پشتي آن كه به شهر منتهي مي شد هدايت كرد نزديك شهر كه رسيديم تنهايم گذاشت و برگشت بي آنكه كلمه اي حرف بزند.
يك لبخند زندگي مرا نجات داد
بله لبخند بدون برنامه ريزي بدون حسابگري لبخندي طبيعي زيباترين پل ارتباطي آدم هاست ما لايه هايي را براي حفاظت از خود مي سازيم . لايه مدارج علمي و مدارك دانشگاهي ، لايه موقعيت شغلي واين كه دوست داريم ما را آن گونه ببينند كه نيستيم . زير همه اين لايه ها من حقيقي وارزشمند نهفته است. من ترسي ندارم از اين كه آن را روح بنامم من ايمان دارم كه روح هاي انسان ها است كه با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند و اين روح ها با يكديگر هيچ خصومتي ندارد. متاسفانه روح ما در زير لايه هايي ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكي هم به خرج مي دهيم ما از يكديگر جدا مي سازند و بين ما فاصله هايي را پديد مي آورند وسبب تنهايي و انزوايي ما مي شوند.”
داستان اگزوپري داستان لحظه جادويي پيوند دو روح است آدمي به هنگام عاشق شدن ونگاه كردن به يك نوزاد اين پيوند روحاني را احساس مي كند. وقتي كودكي را مي بينيم چرا لبخند مي زنيم؟ چون انسان را پيش روي خود مي بينيم كه هيچ يك از لايه هايي را كه نام برديم روي من طبيعي خود نكشيده است و با هم وجود خود و بي هيچ شائبه اي به ما لبخند مي زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ مي دهد.
ايميلی از الهه