شلوار جر خورده!

سلام ويولت عزيزم
ديشب يه ايميل برات فرستادم ولي از حولم يادم رفت فايل ورد رو بهش پيوست كنم با وجود اينكه با ويندوز عربي يك ساعت و نيم وقت براي تايپش گذاشته بودم تازه امروز صبح ساعت پنج دقيقه به شش وقتي منتظر سرويس بودم و داشتم برنامه كارهامو مرور ميكردم يادم افتاد كه فايلو برات نفرستادم:surprise به هر حال شايد اينجوري بهتره :question آخه هارد دستگاه خونه سوخته و منهم يه هارده يك گيگ از جائي پيدا كردم و روش گذاشتم به همين دليل زياد ويندوز رو دستكاري نميكنم از اونجائي كه مثل خودت خسيس تشريف دارم(خودم::waiting) فعلا دلم نمياد يه هارد نو بخرم :regularاز اين حرفا كه بگذريم به داستان چهارشنبه ميرسيم روز با حالي بود .اونروز من بايد ميرفتم خيابون شريعتي نزديكاي ميرداماد يه قرار اداري داشتم . خونه ما تو شرق تهرانه . ساعت 11 از خونه راه افتادم و رفتم سر خيابون منتظر ماشين ايستادم كه يكي از اين پيكانهاي جواد 11 جلوم ايستاد از اونهائي كه فنر ماشين كوتاهه و ماشين رو زمين خوابيده و توي ماشين هم پر از تزئينات جوادي و البته يه ضبط PIONEER سي دي خور :shades در ماشين رو كه باز كردم ديدم صندلي ها رو هم كوتاه كرده :thinking نشستن همانا و صداي قرچ آمدن هم همانShockh با توجه به اينكه يه خورده قدم بلنده و معمولا شلوار راسته ميپوشم ، حدس زدم چه اتفاقي افتاد :whew. تو راه كه به سمت ميدان رسالت ميرفتم شرايط رو اينجوري بررسي ميكردم كه : اگه تو ميدون رسالت ديدم خيلي وضع خرابه يه شلوار ميخرم و ميرم دنبال كارم چون شب قبلش تو عروسي دوستم تموم پولهامو خرج كرده بودم بايد اول از يه عابر بانك پول ميگرفتم با خودم گفتم تو بزرگراه رسالت قبل ميدون يه پاتن جامه ( امان از ما كارمندهاي فقير:confused) هست كه بغلش يه بانك سپه هم هست خلاصه كلي از نقشه اي كه براي اين مشكل كشيدم پيش خودم كيف ميكردم . به ميدون كه رسيدم سريع پول راننده رو داد و كيفم رو انداختم پشتم و تند رفتم به سمت نزديكترين ديوار و پشت به اون چسبيدم تا عمق فاجعه رو بررسي كنم :hypnoid. يه شكاف سراسري از محل دوخت :eyebrow. تا محل مورد نظر چند دقيقه اي پياده روي بود ومن كيفم رو از روي شون راستم انداخته بودم پشتم و با دست چپم هم از پشت گوشه كيف رو گرفته بودم تا مبادا آبروم بره و به سمت بانك حركت كردم:nailbiting . براي اينكه مطمئاً بشم كه دستگاه كارتمو نميخوره از داخل بانك پرسيدم كه ATM به شتاب وصله يا نه و اون گفت آره و من ديگه (با عرض معذرت) خر كيف شدم .بعد از 10 دقيقه صف ايستادن نوبت من شدم و به اين فكر ميكردم كه 10دقيقه ديگه خلاص ميشم(:thinking). كارتو دادم دستگاه و رمزو زدم نوشت به شبكه شتاب خوش آمديد و من تو دلم حال ميكردم درخواست 20 هزار تومان (واي چقدر پول:smug ) كردم بعد از كلي فكر كردن نوشت موجودي شما كافي نيست و رمز رو اشتباه ميزنيد در صورتي كه حداقل 10 برابر تقاضا موجودي داشتم و رمز هم درست بود (خدايا بي خيالي طي كن) . حالا تو اين گير و دار (مجسم كنيد يه آقائي جولوتون ايستاده به طرز خنده داري داره سعي ميكنه كيفش رو پشتش ثابت نگه داره و شما نميدونين كه داره آبرو داري ميكنه و تو دلتون هي بهش ميخندين ) يه پير مرده ميگه پولمو دزد برده و از اين حرفا بعد ميگه ميشه از دستگاه براي من پول بگيري من يادم رفته چه جوري با دستگاه كار كنم . خلاصه بعد از اين ماجراها راه افتادم به سمت ميرداماد تا به كارم برسم و با خودم گفتم از دستگاه ديگه اي كه ترجيحا ملت باشه پول ميگيرم و از آرين جين قلهك شلوار ميخرم رسيدم ميرداماد و كارم رو انجام دادم خوشبختانه زمان بَر نبود و سريع حل شد يه خورده بالاتر از ميرداماد يه بانك ملي بود ناچارا رفتم اونجا و كارت و دادم به دستگاه رمزو گرفت و درخواست رو دادم بعد از كلي فكر كردن گفت رمز اشتباهه دوباره سعي كن و من هم كه ديگه به علت گرما شديدا قاطي كرده بودم ، اين كار رو انجام دادم و براي بار سوم هم خطا گرفت و دستگاه كارتمو بلعيد(خدايا بيخيال من شو به يكي ديگه گير بده براي امروز كافيه:cry)

Continue Reading »



سوفيا يا همون عسل خودمون!!

(نوشته شده توسط عسل:teeth)
چهار سال پيش براي ادامه تحصيل ايتاليا بودم؛سه هفته اول هم پيش يه دوست ايتاليايي و خونواده اش که فوق العاده هم آدمهاي خونگرم و مهربوني ان.:love
از اونجايي که اسم واقعي ام تلفظ راحتي مثل اسم مجازي ام نداره:wink؛از همون اولين روز اين شد يه دردسر که وقت معرفي اسمم و دو سه بار يا بيشتر بايد ميگفتم يا حتي حرف به حرف هجي ميکردم تازه بعد از اين همه جون کندن يه تلفظ مضحک و بي ربط ميشنيدمShockh.
وقت رسيدن من، پدر دوستم مسافرت بود و بعد از يک هفته اومد؛وقت معرفي حواسم نشد و اسمم و سريع گفتم خواستم دوباره تکرارش کنم که ديدم لبخند زد و بهم خوش آمد گفت و از آشنايي ام ابراز خوشحالي کرد:regular.
منم متعجب:surprise ولي خوشحال که براي اولين بار يکي اسمم و با يه بار گفتن اونم به اون سرعت فهميد:smug.
فردا بعد از ظهرش تواتاق خودم( منظورم همون اتاق مهمون )دراز کشيده بودم و چرت ميزدم که يهوباباش از پايين پله هاصدازد سوفيا؛منم توعالم خواب و بيداري فکر مي کردم با کي ميتونه باشه:thinking؟چون اسم کو چيک خانومش (مامان دوستم) ميدونستم که اين نبود؛:eyebrow
حدس زدم منظورش خاله خانومشه که با اونها زندگي ميکنه و اتاقش همون طبقه است؛پا شدم برم خبر بدم که غير از من کسي خونه نيست :eyebrow.
با نزديکتر شدن صداش فهميدم داره مياد بالا؛منم راه افتادم وسط راه پله ها. من و ديد تا اومدم دهنمو باز کنم بگم خاله هم رفته بيرون؛يهو برگشت گفت اين همه صدات ميکنم چرا جواب نميدي؟:angry
بعد هم همينطور که داشت برميگشت توضيح داد که شيريني تازه گرفته اگه دوست دارم برم بخورم:nottalking.
فهميدم الکي ذوق مرگ شده بودم اسممو دفعه اولم نفهميده نگو آقا اصلا نگرفته. به خودشم زحمت پرسيدن نداده:cry و با خيال راحت برام يه اسم ساخته که هيچ ربطي هم به اسم خودم نداره:waiting.
وقتي ازش پرسيدم که حالا چطور انتظار داشتي من بهت جواب بدم وقتي خبر ندارم برام چه اسمي ساختي؟:sickگفت خب بالاخره که ياد گرفتي:thinking.
اين هم منطق ايتاليايی:rolling
پيوست:مرسي ويولت جونم که لطف کردي و نوشته مو اينجا گذاشتي؛از دوستان گلت هم تشکر ميکنم که لطف کردن و خوندنش:love.



(نوشته شده توسط عسل:teeth)
چهار سال پيش براي ادامه تحصيل ايتاليا بودم؛سه هفته اول هم پيش يه دوست ايتاليايي و خونواده اش که فوق العاده هم آدمهاي خونگرم و مهربوني ان.:love
از اونجايي که اسم واقعي ام تلفظ راحتي مثل اسم مجازي ام نداره:wink؛از همون اولين روز اين شد يه دردسر که وقت معرفي اسمم و دو سه بار يا بيشتر بايد ميگفتم يا حتي حرف به حرف هجي ميکردم تازه بعد از اين همه جون کندن يه تلفظ مضحک و بي ربط ميشنيدمShockh.
وقت رسيدن من، پدر دوستم مسافرت بود و بعد از يک هفته اومد؛وقت معرفي حواسم نشد و اسمم و سريع گفتم خواستم دوباره تکرارش کنم که ديدم لبخند زد و بهم خوش آمد گفت و از آشنايي ام ابراز خوشحالي کرد:regular.
منم متعجب:surprise ولي خوشحال که براي اولين بار يکي اسمم و با يه بار گفتن اونم به اون سرعت فهميد:smug.
فردا بعد از ظهرش تواتاق خودم( منظورم همون اتاق مهمون )دراز کشيده بودم و چرت ميزدم که يهوباباش از پايين پله هاصدازد سوفيا؛منم توعالم خواب و بيداري فکر مي کردم با کي ميتونه باشه:thinking؟چون اسم کو چيک خانومش (مامان دوستم) ميدونستم که اين نبود؛:eyebrow
حدس زدم منظورش خاله خانومشه که با اونها زندگي ميکنه و اتاقش همون طبقه است؛پا شدم برم خبر بدم که غير از من کسي خونه نيست :eyebrow.
با نزديکتر شدن صداش فهميدم داره مياد بالا؛منم راه افتادم وسط راه پله ها. من و ديد تا اومدم دهنمو باز کنم بگم خاله هم رفته بيرون؛يهو برگشت گفت اين همه صدات ميکنم چرا جواب نميدي؟:angry
بعد هم همينطور که داشت برميگشت توضيح داد که شيريني تازه گرفته اگه دوست دارم برم بخورم:nottalking.
فهميدم الکي ذوق مرگ شده بودم اسممو دفعه اولم نفهميده نگو آقا اصلا نگرفته. به خودشم زحمت پرسيدن نداده:cry و با خيال راحت برام يه اسم ساخته که هيچ ربطي هم به اسم خودم نداره:waiting.
وقتي ازش پرسيدم که حالا چطور انتظار داشتي من بهت جواب بدم وقتي خبر ندارم برام چه اسمي ساختي؟:sickگفت خب بالاخره که ياد گرفتي:thinking.
اين هم منطق ايتاليايی:rolling
پيوست:مرسي ويولت جونم که لطف کردي و نوشته مو اينجا گذاشتي؛از دوستان گلت هم تشکر ميکنم که لطف کردن و خوندنش:love.



اين يه هفته پدرم در اومد، بدو بدو تموم کردن کارايه شرکت و رسوندن همه چي به دوران تعطيلات يه طرف ذخيره مطالب براي دو هفته آينده هم يک طرف.Shockh
بگو دختر مريضي:waiting!(که هستي:eyebrow) برو دو هفته مثل بچه آدم خوشت رو بگذرون و همه چي رو تعطيل کن مرض داري دل مشغولي خوانند هات رو جور ميکني!:thinking هي مطلب جمع کن و تايپ کن بعد اديت کن بذار واسه هفته آينده…:whew
خلاصه ضجه موره زدم که بدونيد تو دو هفته آينده مطلب هست واسه خوندن از خاطرات و نوشته هاي بچه هايه ديگه ميتونيد سر بزنيد و مطالعه کنيد.:teeth
واسه آمرزش روح منم دعا کنيد که مي خوام خوب خوش بگذرونم حال عموميم عاليه صبح دقت کردم وقتي وارد آسانسور شودم دستم رو به هيج نگرفتم و به عصا و ديوار هم تکيه ندادم بدجور دو پينگه و دعاهاي شما اثر کرده.:love
خداوند زن را از دنده مرد آفريد تا از کودکی تا کهنسالی مواظب اين موجود بی دست و پا باشد.Winktounge:rolling
روز زن بر همگی مبارک:regular
پيوست:به هرکسی که اينکار رو ميکنه لطفا آی دی همو برداريد و اونجا چت کنيد کامنت دونی خيلی الکی سنگين ميشه و منم بايد وقت زيادی بذارم برای خوندن کامنت ها و جدا کردن اونايي که قابل جواب دادن.ازتون خواهش ميکنم ديگه 10 تا کامنتي که ميشه تو يه کامنت خلاصه اش کرد نگذاريد ديگه راست راستی اين وبلاگ نوشتن و کامنت خوندن و جواب چت و ايميل دادن داره مزاحم کارم ميشه خواهش ميکنم از چت کردن با من خودداری کنيد و اگه پِغام خيلی مهمی داريد ايميل برام بزنيد. ممنون.:love



خوب نمي دونم اينم بگم يا نه؟:thinking باشه ميگم.:embaressed
يه پارچ دوغ خورده بودم و ديگه زانوهام ياراي نگه داشتن بدنم رو نداشت قبل اينکه از سفره خونه بيايم بيرون رفتم توالت چون توالتش فرنگي بود و استفاده ازش برام راحت.
رسيديم درمونگاه اميد پرسيد قبل تزريق نمي خواي بري توالت؟ گفتم والله خيلي دلم ميخواد ولي توالتش ايرانيه و مي دونم نمي تونم اصلا تو اين وضعيت ازش استفاده کنم.:whew
باسلام و صلوات تزريق انجام شد.
من: اميد خانم پرستار رو صدا کن زود سوزن سرم رو بکشه! دارم ميترکم.:sick
خانم پرستار اومد.
من: اينجا توالت فرنگي نداره؟ با اين وضعيت نمي تونم برم ايراني.
پرستار: نه نداره برو سرپايي کارت رو بکن!!!!!(تو دلم :مگه ميشه؟Shockh)
اميد: يکم يواشتر بذار دستت رو بگيرم مطمئني تنهايي از پسش بر مياي؟:eyebrow
من: چاره چيه بايد يک کاريش بکنم ديگه يک دقيقه ديگه دير برسم خرابکاري شده.:hypnoid
با عجله وارد دستشويي شدم از هولم در رو هم قفل نکردم اينقدر عرض توالت کم بود که دماغم به ديوار گير ميکرد:nottalking!!!!( بعدا اميد گفت واسه خاطر اين توالت هم شده بايد دماغت رو عمل کني کوتاه شه!:laughing)
وقتي خيالم راحت شد و خواستم پاشم اينقدر جا تنگ بود و منم مختصر سرگيجه ايي داشتم تعادلم رو از دست دادم و از پشت معلق شدم، باز جايه شکرش باقي بود که توالته تنگ و تُرُش بود خيلي جايه مانور نداشت و تو کاسه اش سقوط نکردم.:nailbiting
اميد: چي شد؟:surprise
من: هيچي سقوط کردم.:yawn
اميد: ميتوني پاشي خودت؟:question
من: نه فکر نمي کنم هيچ جا دستي نداره که بهش تکيه کنم.
اميد: خيلي خوب اگه اجازه ميدي بيام تو کمکت. خوبه به عقلت رسيده در رو قفل نکني( ديگه خبر نداشت از هولم قفل نکردم:smug) ببين اصلا خودت رو نگران نکن من هيچ توجهي به وضعيت ظاهريت ندارم:nottalking دستم رو از لاي در ميکنم تو آستينم رو بگير بلند شو خوبه؟:thinking
من: الهي قربونت برم اولا که هيچ جام معلوم نيست مثل کسي ام که افتاده تو يه مبل گود و نمي تونه خودش رو بکشه بالا بعدشم باشه تو فقط منو نجات بده به گند و گو.. کشيده شدم.:confused
نيروي کمکي رسيد و بلند شدم و بعد يه آبکشي مانتو جاهايي که به زمين کشيده شده بود وبه خير و سلامت رفتم بيرون.:angel



پنج شنبه اميد بنا به قولي که بهم داده بود اومد دنبالم نهار ببرتم بيرون با وجود حال خرابي که داشتم سعي کردم از لحاظ ظاهر به خودم برسم و بيشتر از اين تو قيافه مريض و بي حال باقي نمونم.:eyelash
رفتم دوش گرفتم و شروع کردم به آرايش مثل هميشه ساده با يه رژلب سر و ته قضيه رو هم نياوردم کرم پودر و سايه و روژگونه… بعدشم يه لاک خوشرنگ بنفش چون مي خواستم صندل پام کنم مجبور شدم ناخنهايه پام رو هم لاک بزنم فکر نکنيد انجام اينکارها برام آسون بود مثل خوندنش يراي شما. نه اصلا!:loser بين فاصله هر کدوم از اينکارها يه دراز کوچيک رو تخت ميکشيدم که کمرم تاب تحمل وزنم رو بياره و براي لاک زدن ناخن پام مجبور بودم با دست پام رو جابجا کنم که بتونم اينکار رو انجام بدم وقتي هم رسيدم دم در اميد مجبور شد از ماشين پياده شه دستم رو بگيره تا دم ماشين ببره چون حتي با عصا هم قادر نبودم همون مسافت کوتاه رو برم:whew. ولي همه اون سختيها و اذيت شدن ها با ديدن لبخند رضايت اميد که گفت فکر نکن نفهميدم کرم پودر زدي به به رنگ لاک و سايه و روژت رو با هم ست کرديا! مي ارزيد.:love
جاتون سبز رفتيم رستوران سنتي که چند تا عکس گرفتم فقط به نيت بچه هاي خارج از کشور مي دونم دلشون ممکنه خيلي بخواد ولي چيکار کنم که ذاتم بدجنسه!:shades
View image
View image
View image
ليوان!!!!:surprise يا پارچ دوغي که ملاحظه ميفرماييد و من تا قطره آخرش رو نوش جان کردم سبب شد که ديگه همون يک قدمي که با من بميرم تو بميري راه ميرفتم نتونم برم و با اون فشار پايين رفتم زير سرم که فشارم بياد بالا البته با يه آمپول کورتن توش.:yawn
خلاصه که جشن کورتن زنون داشتيم و چه صفايي هم داشت.:angel



چهارشنبه وقتي داشتم ميرفتم به طرف آسانسور احساس کردم اصلا حالم خوب نيست و زانوهام ياراي نگه داشتن بدنم رو نداره. تلو تلو خوران رسيدم به آسانسور احساس کردم دارم سقوط ميکنم دستم رو گرفتم به ديوار و شاسي آسانسور رو فشار دادم عصا و کيفم از دستم ول شد ديگه نمي تونستم بيشتر از اين تعادلم رو حفظ کنم ته کفشم هيچ عاجي نداشت و کف راهرو هم سنگ مرمر همين دو علت سبب شد که با فشاري که با دستم به ديوار اوردم پاهام در جهت مخالف فشار سر بخوره و من بينوا که هيچ دستگيره ايي دم دستم نبود پهن زمين بشم.!!!:confused
اينجور موقع ها ديگه کامل اعصاب پام مختل ميشه و هيچ چي به فرمان من نيست اومدم زانوهام رو جمع کنم شايد با فشاري که با پشتم به در آسانسور ميارم بتونم از رو زمين بلند شم ولي زهي خيال باطل چون پاهام که تبديل به دو ستون گوشتي شده بود و نمي تونستم هيچ انتظارکمکي ازشون داشته باشم بخصوص که ته کفشم سُر بود و زمين هم سنگ و اصلا نمي تونستم به اتّکا زانوهام بلند شم با درماندگي نگاهي به کليد شمارش طبقات انداختم و ديدم هر لحظه داره به طبقه ايي که من توش ولو شده بودم نزديک ميشه تو دلم دعا دعا کردم اون طبقه وا نسته و بره بالا شايد تو اين فاصله بتونم خودم رو جمع جور کنم و از جام پاشم ولي زهي خيال باطل…:cry قرررچ و در باز شد تصور کنيد درب آسانسور باز شده با سه نفر مسافري که توشه مواجه شدن با منظره خانمي که جلوي درب پشت به آسانسور نشسته رو زمين و فقط يه کاسه گدايي کم داره بغلش!!!:hypnoid
با درموندگي از اون پايين پاشون يه نگاهي کردم بهشون و عين خنگا گفتم: سلام!!!!:teeth
آقاهه پريد بيرون گفت اِ خانم چي شده؟ گفتم ميشه خواهش کنم کمکم کنيد پاشم خودم نمي تونم.:embaressedگفت حتما و خم شد زير بغلم رو گرفت و از جام بلندم کرد و برد تو آسانسور. با بغض گفتم شما بفرماييد:sad. گفت نه تا پايين باهاتون ميام کسي اومده دنبالتون؟ گفتم بله برادرم پايين منتظرمه. باهام تا پايين اومد و چند پله ايي رو که احتياج بود تا دم در ازشون عبور کنم جلويه من چپکي ميرفت پايين در حاليکه پاش رو جلويه پاي من حائل کرده بود که زانو ناتوانم از زيرم در نره و سبب بشه رو پله ها ليز بخورم .اومد و تحويل برادرم داد و رفت.:regular
بازم خدايا شکرت بابت تمام انسانهاي فهيمي که سر ر اهم قرار ميدي.:love
پيوست1: پيمان وبلاگ زندگي من و ام-اس يادتونه؟ دوباره شروع به نوشتن کرده.
پیوست2:تا اطلاع ثانوی استفاده از کامنت دونی به جای چت روم تعطیله!لطفا اگه کسی کامنتی گذاشت که نیاز به جواب دادن داشت , اجازه بدین خودم اینکار رو بکنم و جواب همدیگه رو اونجا ندین …مرسی