مي ارزه؟

هنوز نمي دونم که دلم ميخواد از سختي و رنجي که تو اين مدت کشيدم بگم و بنويسم يا نه؟
مي نويسم چون فقط يه برگ از يه صفحه بنفش براي خودم ميمونه که شايد روزي تو شرايطي بدتر يا بهتر از قبل بخونمش و بازم عبرت بگيرم.
واسه بستري شدنم از بند پ يعني اميد کمک نگرفتم و به همت عالي از ساعت 9 صبح که بيمارستان بودم با چرب زبوني و روي خوش و دم اينو واون رو ديدن تونستم ساعت 5 بعدازظهر بستري شم جالبش اينجا بود که رزيدنت هاي بخش نورولوژي که پارسال هم بودن منو ميشناختن و ميامدن جلو حال و احوالپرسي! از مامان پرسيدم من سلام کردم؟ گفت نه بابا خودش اومد سلام و احوالپرسي از بس ميخندي معلومه تو اين محيط يادشون نميره تو رو:thinking.
روز قبل بستري به سابقه قبل ميدونستم لباسم صورتيه واسه همين لاک صورتي زدم و گردبند با نگينهاي صورتي انداختم(ميدونم شايد مسخره باشه ولي اينم راهيه واسه نگه داشتن روحيه:smug) تمام دست و بالم رو تميز کردم که بعد کندن چسبهاي آنژيو اذيتم نکنه تمام وسايل راحتي از جمله قرص خواب و واکمن و کتاب… را هم ريختم تو کوله ام.
وقتي تختم رو تحويل گرفتم و نگاهي به هم اتاقيام انداختم ميخواستم يه دل سير زار بزنم با خودم گفتم هرچقدر هم از لحاظ تفکر کارت درست باشه اينجا ديگه ري..ي!!:waiting مي خواي چه فضاي دل انگيزي واسه خودت بسازي که زمانت لذت ببري؟ دوتا پيرزن غرغرو و در حال موت که مدام اشهد ميخوندن و يکيشون شوهرش(پرويز) همراه دائميش بود تو اتاق که ببرتش دستشويي ودر نتيجه مدام بايد يه مرد غريبه رو تو اتاق تحمل ميکردي با يه زن سي ساله که ام-اس داشت و مدام غش ميکرد و خواب بود و زيرش لگن ميذاشتن و بر ميداشتن:surprise.
بخاطر موقعيتم احتياج به دستشويي داشتم و نمي تونستم خودم رو نگه دارم در توالت رو که باز کردم توالت فرنگي بود نمي دونم کدومشون رفته بود توالت گنده کرده بود بدون اينکه سيفون بکشه!!!! داشتم مياوردم بالا:sick.
شب رو که اميد براتون نوشت اومد ديدنم، سعي کردم هيچ حس بدي بهش منتقل نکنم چون زيرپايي نداشت تختم نمي تونستم خودم رو کامل رو تخت بالا بکشم و جابجا شم واسه همين اميد منو مثل يه بچه کوچولو گوشتي بغل کرد گذاشت رو تخت و پاهام رو جابجا کرد و تو بهترين موقعيت فيزيکي قرارم داد و بعد اينکه قرص خوابم رو بهم داد و موهام رو شونه و نوازش کرد رفت خونه که فردا باز بياد پيشم :eyebrowاز درموندگي و استيصالم ميخواستم فرياد بزنم با خودم تکرار ميکردم با خودت چه کردي؟حالا اگه شب احتياج به دستشويي داشتي کي بذارتت رو تخت؟ ببين چقدر مفلوک و بدبخت شدي همش واسه غد بازياته که ميخواي ثابت کني هستي و ميتوني رو پايه خودت باشي هيچ احتياج عاطفي و مالي به کسي نداري مثل بچه آدم ميشستي تو خونه ات و ميذاشتي حرص اين چيزا رو بقيه بخورن فکر کنن اگه فلج شد موند رو دستمون چيکار کنيم؟ نه اينکه از حالا خودت رو جر بدي که نکنه آينده محتاج کسي بشي بغل دستيت رو نگا کن بيق بيقه حالش رو ميبينه نکرده يه قرص بخوره پريود نشه تو اين هيري ويري با سندي که بهش وصله گور باباي خواهره کرده بذار نوارهاي کثيفش رو جمع کنه خودش رو عشق است نه تويه بدبخت که حتي از نزديکترين کَست که مامانت باشه توقع نمي کني يه ساعت بيشتر پيشت بمونه همه کارا رو ميخواي خودت انجام بدي:nottalking.
دقه به ساعت و درطول شب با غر خانم که پرويز شاش دارم مجبور بوديم بيدار شيم تا خانوم شاش بفرماين:waiting کافي بود پرويز دو قدم ازش دور شه اتاق رو در جهت حاضر غايب کردنش ميذاشت رو سرش. ديگه آخريا بدجور حرصم رو درآورده بود بهش گفتم مادرجون فکر ميکني خودت اينجا فقط مريضي ما اگه ظاهرمون مريض نيست(که والله بجز من بقيه خود مرگ بودن) ولي احتياج به استراحت داريم مزاحم آرامش ما هم ميشي.گفت مادر آخه من چشمم نميبينه!!، ديگه خودتون پيدا کنيد پرتغال فروش رو:angel.
تو اين مدت عجيب بغض داشتم همش فکر ميکردم دارم تاوان چه کاري رو پس ميدم؟ مستحق اين همه سختي هستم؟ خوب با سلام و صلوات ميرفتم بيمارستان خصوصي اين همه سختي نمي کشيدم و بدنم سراسر نفرت نمي شد گو اينکه اگه اينکار رو ميکردم هيچ وقت با اون قاطعيت وقتي حال روز بقيه و موقعيت خودم رو ديدم از ته دل نمي گفتم: من بايد خوب شم.
رزيدنت ها بخصوص ارشدشون مدام سربه سرم ميذاشتن چون اطلاعات پزشکيم بيست بود ارشدشون هرچي ميپرسيد و اونا مثل خنگا نگاه ميکردن من دستم رو ميبردم بالا که جواب بدم و چون قبل آمدنشون پرونده پزشکيم رو مطالعه کامل ميکردم هرچي که از قلم ميفتاد بهشون يادآوري ميکردم مثلا ارشدشون گفت بايد کلسيم دي هر روزمصرف کنه گفتم نخير تو آزمايش کلسيمم بالاتر از نرماله هر روز زياده:nottalking که وقتي توجه کرد گفت آره درست ميگي دو روز در هفته بخور يا گفتم با وجود آمپولها باکتري تو ادرارم هست بايد آنتي بيوتيک بخورم !!!خلاصه که حالي بردن و کلي چيز ميز ياد گرفتن اون جوجه موجه هاشون.روز آخر که آمدن ويزيتم کنن من طبق معمول توالت بودم وقتي در اومدم گفت خانم ويولت شما نديده ويزيت شدين. هرچي دوا ميخواست برام بنويسه و داشت به دستياراش توضيح ميداد که واسه چيه رو به من ميکرد و ميگفت شما که خودتون واردين!:tounge
ارشدشون ميگفت پارسال ولتاين بود هي گفتي ميخوام برم ميخوام برم امسال چه خبره؟کريسمسه؟ گفتم مگه شما هنوز يادتونه؟ با خنده گفت بَه خانم من از شما ولنتاين رو ياد گرفتم.
نمي دونم نمي دونم هم خيلي خوب بود و هم خيلي بد و فاجعه. تا چه جوري نگاش کني قضاوت با شما.:love



می ارزه؟

هنوز نمي دونم که دلم ميخواد از سختي و رنجي که تو اين مدت کشيدم بگم و بنويسم يا نه؟
مي نويسم چون فقط يه برگ از يه صفحه بنفش براي خودم ميمونه که شايد روزي تو شرايطي بدتر يا بهتر از قبل بخونمش و بازم عبرت بگيرم.
واسه بستري شدنم از بند پ يعني اميد کمک نگرفتم و به همت عالي از ساعت 9 صبح که بيمارستان بودم با چرب زبوني و روي خوش و دم اينو واون رو ديدن تونستم ساعت 5 بعدازظهر بستري شم جالبش اينجا بود که رزيدنت هاي بخش نورولوژي که پارسال هم بودن منو ميشناختن و ميامدن جلو حال و احوالپرسي! از مامان پرسيدم من سلام کردم؟ گفت نه بابا خودش اومد سلام و احوالپرسي از بس ميخندي معلومه تو اين محيط يادشون نميره تو رو:thinking.
روز قبل بستري به سابقه قبل ميدونستم لباسم صورتيه واسه همين لاک صورتي زدم و گردبند با نگينهاي صورتي انداختم(ميدونم شايد مسخره باشه ولي اينم راهيه واسه نگه داشتن روحيه:smug) تمام دست و بالم رو تميز کردم که بعد کندن چسبهاي آنژيو اذيتم نکنه تمام وسايل راحتي از جمله قرص خواب و واکمن و کتاب… را هم ريختم تو کوله ام.
وقتي تختم رو تحويل گرفتم و نگاهي به هم اتاقيام انداختم ميخواستم يه دل سير زار بزنم با خودم گفتم هرچقدر هم از لحاظ تفکر کارت درست باشه اينجا ديگه ري..ي!!:waiting مي خواي چه فضاي دل انگيزي واسه خودت بسازي که زمانت لذت ببري؟ دوتا پيرزن غرغرو و در حال موت که مدام اشهد ميخوندن و يکيشون شوهرش(پرويز) همراه دائميش بود تو اتاق که ببرتش دستشويي ودر نتيجه مدام بايد يه مرد غريبه رو تو اتاق تحمل ميکردي با يه زن سي ساله که ام-اس داشت و مدام غش ميکرد و خواب بود و زيرش لگن ميذاشتن و بر ميداشتن:surprise.
بخاطر موقعيتم احتياج به دستشويي داشتم و نمي تونستم خودم رو نگه دارم در توالت رو که باز کردم توالت فرنگي بود نمي دونم کدومشون رفته بود توالت گنده کرده بود بدون اينکه سيفون بکشه!!!! داشتم مياوردم بالا:sick.
شب رو که اميد براتون نوشت اومد ديدنم، سعي کردم هيچ حس بدي بهش منتقل نکنم چون زيرپايي نداشت تختم نمي تونستم خودم رو کامل رو تخت بالا بکشم و جابجا شم واسه همين اميد منو مثل يه بچه کوچولو گوشتي بغل کرد گذاشت رو تخت و پاهام رو جابجا کرد و تو بهترين موقعيت فيزيکي قرارم داد و بعد اينکه قرص خوابم رو بهم داد و موهام رو شونه و نوازش کرد رفت خونه که فردا باز بياد پيشم :eyebrowاز درموندگي و استيصالم ميخواستم فرياد بزنم با خودم تکرار ميکردم با خودت چه کردي؟حالا اگه شب احتياج به دستشويي داشتي کي بذارتت رو تخت؟ ببين چقدر مفلوک و بدبخت شدي همش واسه غد بازياته که ميخواي ثابت کني هستي و ميتوني رو پايه خودت باشي هيچ احتياج عاطفي و مالي به کسي نداري مثل بچه آدم ميشستي تو خونه ات و ميذاشتي حرص اين چيزا رو بقيه بخورن فکر کنن اگه فلج شد موند رو دستمون چيکار کنيم؟ نه اينکه از حالا خودت رو جر بدي که نکنه آينده محتاج کسي بشي بغل دستيت رو نگا کن بيق بيقه حالش رو ميبينه نکرده يه قرص بخوره پريود نشه تو اين هيري ويري با سندي که بهش وصله گور باباي خواهره کرده بذار نوارهاي کثيفش رو جمع کنه خودش رو عشق است نه تويه بدبخت که حتي از نزديکترين کَست که مامانت باشه توقع نمي کني يه ساعت بيشتر پيشت بمونه همه کارا رو ميخواي خودت انجام بدي:nottalking.
دقه به ساعت و درطول شب با غر خانم که پرويز شاش دارم مجبور بوديم بيدار شيم تا خانوم شاش بفرماين:waiting کافي بود پرويز دو قدم ازش دور شه اتاق رو در جهت حاضر غايب کردنش ميذاشت رو سرش. ديگه آخريا بدجور حرصم رو درآورده بود بهش گفتم مادرجون فکر ميکني خودت اينجا فقط مريضي ما اگه ظاهرمون مريض نيست(که والله بجز من بقيه خود مرگ بودن) ولي احتياج به استراحت داريم مزاحم آرامش ما هم ميشي.گفت مادر آخه من چشمم نميبينه!!، ديگه خودتون پيدا کنيد پرتغال فروش رو:angel.
تو اين مدت عجيب بغض داشتم همش فکر ميکردم دارم تاوان چه کاري رو پس ميدم؟ مستحق اين همه سختي هستم؟ خوب با سلام و صلوات ميرفتم بيمارستان خصوصي اين همه سختي نمي کشيدم و بدنم سراسر نفرت نمي شد گو اينکه اگه اينکار رو ميکردم هيچ وقت با اون قاطعيت وقتي حال روز بقيه و موقعيت خودم رو ديدم از ته دل نمي گفتم: من بايد خوب شم.
رزيدنت ها بخصوص ارشدشون مدام سربه سرم ميذاشتن چون اطلاعات پزشکيم بيست بود ارشدشون هرچي ميپرسيد و اونا مثل خنگا نگاه ميکردن من دستم رو ميبردم بالا که جواب بدم و چون قبل آمدنشون پرونده پزشکيم رو مطالعه کامل ميکردم هرچي که از قلم ميفتاد بهشون يادآوري ميکردم مثلا ارشدشون گفت بايد کلسيم دي هر روزمصرف کنه گفتم نخير تو آزمايش کلسيمم بالاتر از نرماله هر روز زياده:nottalking که وقتي توجه کرد گفت آره درست ميگي دو روز در هفته بخور يا گفتم با وجود آمپولها باکتري تو ادرارم هست بايد آنتي بيوتيک بخورم !!!خلاصه که حالي بردن و کلي چيز ميز ياد گرفتن اون جوجه موجه هاشون.روز آخر که آمدن ويزيتم کنن من طبق معمول توالت بودم وقتي در اومدم گفت خانم ويولت شما نديده ويزيت شدين. هرچي دوا ميخواست برام بنويسه و داشت به دستياراش توضيح ميداد که واسه چيه رو به من ميکرد و ميگفت شما که خودتون واردين!:tounge
ارشدشون ميگفت پارسال ولتاين بود هي گفتي ميخوام برم ميخوام برم امسال چه خبره؟کريسمسه؟ گفتم مگه شما هنوز يادتونه؟ با خنده گفت بَه خانم من از شما ولنتاين رو ياد گرفتم.
نمي دونم نمي دونم هم خيلي خوب بود و هم خيلي بد و فاجعه. تا چه جوري نگاش کني قضاوت با شما.:love



خوب دلم ميخواد از آخر بيام اول و از جاهاي خوبش بگم و احساس هاي خوب و زنده بودنم از اينکه با هر قدمي که برميدارم احساس زنده بودن و با هر نفسي که از هواي تازه تو ريه هام مپيچيه با تمام وجودم ميفهمم که هستم.
روز قبل ترخيص دلم بدجور پر بود حتي پايه تلفن واسه اميد اشک ريختم و از احساساتم گفتم قرار شد حضورا با هم صحبت کنيم و بيشتر از اين خودمون رو درگير احساسات منفي نکنيم چون هيچکدوم نميتونست تسلاي اون يکي باشه. به اميد پيشنهاد دادم وقتي از بيمارستان اومدم بيرون بريم سينما چون ديگه ميتونستم راه برم و بهش تحميل نميشدم باضافه اينکه دَدَر دونم اين مدت خالي خالي شده بود:silly.
ساعت دو بعداز ظهر رسيدم خونه بدو بدو ناهار خوردم و پريدم تو حموم که شايد اين کرت و کثافات بيمارستان رو بريزم پايين همه جونم رو با بتادين شستم و يه دل سير چرک انداختم و ليف کشيدم وقتي اومدم بيرون حدود ساعت سه و نيم بود موهام رو سشوار گرفتم و تو گوشام رو با باد سشوار خشک کردم که سرما نخورم چون يه نمه برف هم گرفته بود، برقي زنگ زدم به اميد گفتم من حاضرم بريم؟ گفت پس تو زود تر برو بليط بگير تا من خودم رو برسونم(سانس 4:15 ميخواستيم بريم) تو پوست خودم نمي گنجيدم از اينکه اميد اينقدر روم حساب کرده که تنها راهيم کنه برم بليط بخرم و نگران نباشه حالا از پسش برميام يا نه يا اينکه احتياج به همراه دارم يانه؟:hug پس زودي زنگ زدم آژانس و رفتم بليط خريدم از اينجا به بعد بخاطر تاثير داروها خيلي شيک و اسلاموشن و با طمانيه عمل کردم خودم بعدش به نگاههاي پيرزنهاي بغل دستيم فکر ميکنم خنده ام ميگيره.
دررا به آرامي باز کردم و با نگاه دنبال يه صندلي خالي گشتم وقتي مستقر شدم عصام رو که تاشو است با آرامش جمع کردم و با ظرافت کش محافظ رو کشيدم سر عصا يه نگاهي به دستام انداختم ديدم ناخن هام بد فرم شدن سوهان ناخنم رو درآوردم و با دقت شروع کردم به سوهان کشيدن بعد اينکه کارم تموم شد رسيد به کرم زدن آخه خيلي خشک شده بودن با دقت دور ناخنهام و گوشه اونها رو کرم مالي کردم اينکار رو هم به اتمام رسوندم احساس کردم چون خيلي هول هولکي از حموم اومدم بيرون آرايشم احتياج به تجديد شدن داره پس آينه ام رو در آوردم و خيلي نرم يه خط قرمز رو لبهام کشيدم و پخششون کردم با نم سرانگشتام ابروهام رو حالت دادم و سيگاري گيراندم و با لذت به اثر روژلب رويه فيلتر سيگار خيره شدم و دودش رو حلقه حلقه ول دادم تو هوا و با سري کمي خم و به عقب برگشته و چشمان خمار مست و ملنگ مسير حلقه دود رو نگاه کردم هوسم اين بود با تمام لحظات شاد و مفرح اونروز عشق بازي کنم و نگذارم هيچي احساس اون لحظه ام رو تهديد کنه مگه چند بار ديگه تو زندگيم ميتونستم اون لحظه بي خيالي رو داشته باشم:eyelash؟.
تصور کنيد قيافه دوتا خانمي که بغل دستم نشسته بودن و زير چشم و با حيرت حرکات خودسرانه و بدونه ذره ايي عجله منو زير نظر داشتن:eyebrow.
شب که از سيما اومديم بيرون اميد گفت دربست بگيرم؟ گفتم نه فقط ميخوام راه برم مدتها بود حسرت يه دل سير راه رفتن زير برف و بارون تو سرم بوده حالا که پاهام هم ياري ميکنه ميخوام راه برم.
هواي عجيبي بود پر از عشق و اميد و زندگي.
خدايا متشکرم که يکبار ديگه کمکم کردي:angel.
پيوست:اگه پرت و پلا نوشتم ببخشيد سرم خيلي پره و پره از دوران.
پ.ن: در حالت عادي من اصلا سيگاري نيستم يعني شايد شش نخ در سال بکشم تو مکان عمومي هم که امکان نداره ببينيد ديگه چقدر بي خيال و بي قيد بودم تو اون لحظه.
پ. ن: من که تا حالا معتاد نبودم:sick ولي اين حالاتم فکر کنم بايد يا مواد بهم نرسيده باشه يا اوردوز شده باشم من که موندم! اميد ميگه دوا با دوز بالا مصرف کردي حالا کم کم بدنت داره جذبشون ميکنه.



خوب دلم ميخواد از آخر بيام اول و از جاهاي خوبش بگم و احساس هاي خوب و زنده بودنم از اينکه با هر قدمي که برميدارم احساس زنده بودن و با هر نفسي که از هواي تازه تو ريه هام مپيچيه با تمام وجودم ميفهمم که هستم.
روز قبل ترخيص دلم بدجور پر بود حتي پايه تلفن واسه اميد اشک ريختم و از احساساتم گفتم قرار شد حضورا با هم صحبت کنيم و بيشتر از اين خودمون رو درگير احساسات منفي نکنيم چون هيچکدوم نميتونست تسلاي اون يکي باشه. به اميد پيشنهاد دادم وقتي از بيمارستان اومدم بيرون بريم سينما چون ديگه ميتونستم راه برم و بهش تحميل نميشدم باضافه اينکه دَدَر دونم اين مدت خالي خالي شده بود:silly.
ساعت دو بعداز ظهر رسيدم خونه بدو بدو ناهار خوردم و پريدم تو حموم که شايد اين کرت و کثافات بيمارستان رو بريزم پايين همه جونم رو با بتادين شستم و يه دل سير چرک انداختم و ليف کشيدم وقتي اومدم بيرون حدود ساعت سه و نيم بود موهام رو سشوار گرفتم و تو گوشام رو با باد سشوار خشک کردم که سرما نخورم چون يه نمه برف هم گرفته بود، برقي زنگ زدم به اميد گفتم من حاضرم بريم؟ گفت پس تو زود تر برو بليط بگير تا من خودم رو برسونم(سانس 4:15 ميخواستيم بريم) تو پوست خودم نمي گنجيدم از اينکه اميد اينقدر روم حساب کرده که تنها راهيم کنه برم بليط بخرم و نگران نباشه حالا از پسش برميام يا نه يا اينکه احتياج به همراه دارم يانه؟:hug پس زودي زنگ زدم آژانس و رفتم بليط خريدم از اينجا به بعد بخاطر تاثير داروها خيلي شيک و اسلاموشن و با طمانيه عمل کردم خودم بعدش به نگاههاي پيرزنهاي بغل دستيم فکر ميکنم خنده ام ميگيره.
دررا به آرامي باز کردم و با نگاه دنبال يه صندلي خالي گشتم وقتي مستقر شدم عصام رو که تاشو است با آرامش جمع کردم و با ظرافت کش محافظ رو کشيدم سر عصا يه نگاهي به دستام انداختم ديدم ناخن هام بد فرم شدن سوهان ناخنم رو درآوردم و با دقت شروع کردم به سوهان کشيدن بعد اينکه کارم تموم شد رسيد به کرم زدن آخه خيلي خشک شده بودن با دقت دور ناخنهام و گوشه اونها رو کرم مالي کردم اينکار رو هم به اتمام رسوندم احساس کردم چون خيلي هول هولکي از حموم اومدم بيرون آرايشم احتياج به تجديد شدن داره پس آينه ام رو در آوردم و خيلي نرم يه خط قرمز رو لبهام کشيدم و پخششون کردم با نم سرانگشتام ابروهام رو حالت دادم و سيگاري گيراندم و با لذت به اثر روژلب رويه فيلتر سيگار خيره شدم و دودش رو حلقه حلقه ول دادم تو هوا و با سري کمي خم و به عقب برگشته و چشمان خمار مست و ملنگ مسير حلقه دود رو نگاه کردم هوسم اين بود با تمام لحظات شاد و مفرح اونروز عشق بازي کنم و نگذارم هيچي احساس اون لحظه ام رو تهديد کنه مگه چند بار ديگه تو زندگيم ميتونستم اون لحظه بي خيالي رو داشته باشم:eyelash؟.
تصور کنيد قيافه دوتا خانمي که بغل دستم نشسته بودن و زير چشم و با حيرت حرکات خودسرانه و بدونه ذره ايي عجله منو زير نظر داشتن:eyebrow.
شب که از سيما اومديم بيرون اميد گفت دربست بگيرم؟ گفتم نه فقط ميخوام راه برم مدتها بود حسرت يه دل سير راه رفتن زير برف و بارون تو سرم بوده حالا که پاهام هم ياري ميکنه ميخوام راه برم.
هواي عجيبي بود پر از عشق و اميد و زندگي.
خدايا متشکرم که يکبار ديگه کمکم کردي:angel.
پيوست:اگه پرت و پلا نوشتم ببخشيد سرم خيلي پره و پره از دوران.
پ.ن: در حالت عادي من اصلا سيگاري نيستم يعني شايد شش نخ در سال بکشم تو مکان عمومي هم که امکان نداره ببينيد ديگه چقدر بي خيال و بي قيد بودم تو اون لحظه.
پ. ن: من که تا حالا معتاد نبودم:sick ولي اين حالاتم فکر کنم بايد يا مواد بهم نرسيده باشه يا اوردوز شده باشم من که موندم! اميد ميگه دوا با دوز بالا مصرف کردي حالا کم کم بدنت داره جذبشون ميکنه.



سلام سلام سلام
بالاخره برگشتم و اين پنج روز هم مثل هر کابوس بد شبانه ايي تمام شد.
حالم نسبت به گذشته خيلي بهتره تنها مشکل سرگيجه عجيب و غريبيه که دارم همش احساس ميکنم سوار قايقم و به اطراف تاب ميخورم اميدوارم اثر دارو باشه و گذرا.
تو اين مدت اميد هرروز مطالبي رو که گذاشته بود و تا جايي از کامنت ها رو برام ميخوند و کلي ذوق زده ام ميکرد خيلي ممنون از اينکه ما رو تو اين مدت تنها نگذاشتين و به يادمون بودين. يکي از صفحاتي که پرينت گرفته رو حتما يادگاري نگه ميدارم چون قبلش از اشک شوق من خيس برداشته بود و تاب دار شده بود همون موقع هم داشتن آنژيوم رو عوض ميکردن چند قطره خون پاشيد رو کاغذ خلاصه که کاغذش آغشته به اشک و خون شد:sick!!!
حرفهايي براي زدن و نوشتن دارم ولي فعلا سرم خيلي شلوغه پس ميذارم سر فرصت بنويسم کلي ايميل و کامنت بايد جواب بدم امسال مثل پارسال پراز خاطره نبود بيمارستان رفتنم ولي کلي درس گرفتم و به تجارب شخصيم اضافه شد و به خودشناسي بيشتري رسيدم پنج روز عجيبي بود خيلي خوشحالم که برگشتم.
وقتي نوشته هاي اميد رو خوندم تنها فکري که تو تاريکي و تنهايي بيمارستان به ذهنم اومد اين بود که چقدر به عشق اميد نسبت به ويولتش حسادت ميکنم:love.
بهت غبطه ميخورم ويولت.



بهش قول داده بودم که ببرمش سينما . دوست داشت فيلم دوئل رو ببينه. ديروز با اينکه بارون ميومد رفتيم فيلم رو ديديم. البته فيلمش به اندازه تبليغاتش جالب نبود ولي ساعات خوبي رو در کنار هم بوديم و ازش لذت برديم:wink. شب که خدافظي مي کرديم برف شروع شده بود. بهم گفت : اگه شب برف زياد اومد صبح نرو سر کار.
من : نه . نمي تونم بمونم. خيلي کار دارم.
اون : مثلا چيکار؟
من : از همه مهمتر وبلاگم رو بايد آپديت کنم:teeth.
اون : کدوم وبلاگ ؟ مگه توهم وبلاگ داري ؟
من : آره ؟
اون : اسمش چيه ؟
من : « من و ويولت » :tounge!!!!!!!!!!!!!!!!
اون ::surprise
… طوفان هم که بيايد
نوح من و تو را با خود نمي برد
ماهي ها بيرون کشتي زندگي مي کنند …
titanicstart.jpg
پيوست 1 : ويولت ديروز از بيمارستان مرخص شد. ولي يه سري آزمايش و يه معاينه کوچيک ( چکاپ ) داشت که بايد امروز انجام ميشد. براي همين امروز هم بايد من رو تحمل کنين :confused.
پيوست 2 : از همراهي همدلي و لطف همتون در طول اين چند روز تشکر مي کنم:love و از فردا کليد وبلاگ رو به صاحبش تحويل ميدم:cry.
نوشته شده توسط اميد.



بهش قول داده بودم که ببرمش سينما . دوست داشت فيلم دوئل رو ببينه. ديروز با اينکه بارون ميومد رفتيم فيلم رو ديديم. البته فيلمش به اندازه تبليغاتش جالب نبود ولي ساعات خوبي رو در کنار هم بوديم و ازش لذت برديم:wink. شب که خدافظي مي کرديم برف شروع شده بود. بهم گفت : اگه شب برف زياد اومد صبح نرو سر کار.
من : نه . نمي تونم بمونم. خيلي کار دارم.
اون : مثلا چيکار؟
من : از همه مهمتر وبلاگم رو بايد آپديت کنم:teeth.
اون : کدوم وبلاگ ؟ مگه توهم وبلاگ داري ؟
من : آره ؟
اون : اسمش چيه ؟
من : « من و ويولت » :tounge!!!!!!!!!!!!!!!!
اون ::surprise
… طوفان هم که بيايد
نوح من و تو را با خود نمي برد
ماهي ها بيرون کشتي زندگي مي کنند …
titanicstart.jpg
پيوست 1 : ويولت ديروز از بيمارستان مرخص شد. ولي يه سري آزمايش و يه معاينه کوچيک ( چکاپ ) داشت که بايد امروز انجام ميشد. براي همين امروز هم بايد من رو تحمل کنين :confused.
پيوست 2 : از همراهي همدلي و لطف همتون در طول اين چند روز تشکر مي کنم:love و از فردا کليد وبلاگ رو به صاحبش تحويل ميدم:cry.
نوشته شده توسط اميد.