در مورد پست دیروز و مسابقه ای که طرح کرده بودم ضمن تشکر از همه عزیزانی که مشارکت کردند چهارتا ضرب المثل جدید من درآوردی رو خدمتتون تقدیم می کنم تا شما خودتون هرکدوم رو که بیشتر با سلیقه تون جوره انتخاب کنین و شماره شو توی کامنت امروزتون بنویسین ( رای گیری به سبک اینترنتی) :wink. شایدم اسپانسر خوبی پیدا شد و به کســانیکه پرطرفدارترین ضرب المثل رو انتخاب کردن مثل دیروز جایزه دادیم ( جایزه تمام کسانیکه درمسابقه دیروز شرکت کرده بودن از طریق پست ســــــــفارشی به آدرسشون ارسال شد ):teeth
1) خواهی نشوی رسوا، دوری بگزین از ما :
با الهام از شعر خواجه شیراز :
« گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین وگرنه بدنام شوی ».
البته این ضرب المثل از زبون اون سیب سفیده س که با بقیه فرق داره ( حداقل در ظاهر:shades).
2) خواهی نشوی رسوا، رو در صف مردان خدا :
با برداشت آزادی از داستان « سوار شدن ابراهیم ادهم در کشتی » :
« معروف است وقتی ابراهیم ادهم در کشتی نشسته بود. چون ریش بلند و لباس ژنده ای برتن داشت و کسی نمی دانست زمانی او سلطان و فرمانروای مطلق بلخ بود، سرنشینان کشتی اورا به باد سخره گرفته و بر او می خندیدند و آزارش می دادند. گاه مویش را می کندند وگاه به روش سیلی می نواختند. به ناگاه طوفان سهمگینی درگرفت و کشتی در شرف غرق شدن بود. بیم آن می رفت که جملگی هلاک گردند. ملاح گفت : باید یکی از اینان را در آب اندازیم تا کشتی سبک شود. از مرد ژنده پوش کسی بدتر ندیدند. لذا ابراهیم ادهم را گرفتند تا در دریا اندازند . در آن حال موج فرونشست و دریا آرام شد و کشتی به سفر خود ادامه داد:tounge. آری :
« تا دل مرد خدا ناید به درد
هیچ فردی را خدا رسوا نکرد ».
3) خواهی نشوی رسوا، شو بی خیال دنیا :
به عبارت دیگه بی توجهی به مفهوم رسوایی و استقامت بر وجه تمایز خود با دیگران :
سقراط، حکیم معروف یونانی که سخنان حکمت آمیزش معروف است به اتهام اغوای جوانان به محاکمه کشیده شد و به مرگ محکوم گردید. او را موقتادر جزیره ای زندانی کرده بودند. شاگردانش شبانه با کشتی وسایل فرار او را فراهم کرده بودند ولی او مرگ شرافتمندانه را بر زندگی در میان افراد خودخواه و بی منطق ترجیح داد و به قانونی که با تفسیری ظالمانه وی را محکوم کرده بود احترام گذاشت.فرار را جایز ندانست و تن به مرگ داد و نام خود را جاودان ساخت. به او گفتند وقتی جان از قالب تهی کردی ترا کجا دفن نمائیم ؟ پاسخ داد وقتی من مردم دیگر برای تن من جنسیتی باقی نیست ، هرکجا می خواهید دفن کنید
« به سقراط گفتند کای هوشمند
چو بیرون رود جان ازین قید و بند
فرو ماند از جنبش اعضای تو
کجا به بود ساختن جای تو؟
تبسم کنان گفتشان اوستاد
که بر رفتگان دل نباید نهاد
گرم بازیابید و گیرید پای
به هرجا که خواهید سازید جای ».
4) خواهی نشوی رسوا، برو با دوستات بیا :
برگرفته از عکس زیبای زیر:whatchutalkingabout:
نوشته شده توسط امید.
اميد: سلام به همه خوانندگان عزيزوبلاگ
اولا:من خودم يکي از مخالفان سرسخت اين ضرب المثل فارسي هستم که ميگه :
« خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو ».
ثانيا: بنظر من ميشه براي قسمت دوم اين ضرب المثل يه چيز ديگه انتخاب کرد و من اين کارو کردم:regular!!! پس به هرکسيکه بتونه راه حل جديدي رو براي جلوگيري از رسوائي بدليل همرنگ نبودن با جماعت ارائه کنه بدون قرعه کشي جايزه نفيسي اهدا خواهد شد.
ثالثا: زياد به چيزي که مي بينين اعتماد نکنين:angel!!! شايد دورتادور سيباي قرمز يه عالمه سيب زرد باشه. مگه نه؟؟؟؟؟:wink
سالم و شاداب باشيد.
عکسي که تو اورکات گذاشتم و متعاقب اون اظهار نظرهاي شما دوستان سبب شد دوباره اين گفتگو برام يادآوري بشه و نوشتنش رو بي ضرر ديدم.
ببينيد عکسي که گذاشتم به اين خاطر نبود که تاييد بگيرم چقدر ناز و تودل برو… :regularغيره هستم تنها و تنها هدفم اين بود که خوانندگان عزيز ارتباط روحي بيشتري با نويسنده اين مطالب برقرار کنن چون من يه آدمي هستم که دارم روزنگاري ميکنم و کاملا از خودم و اتفاقات شخصي زندگيم مينويسم و خيلي خيلي کم پيش اومده که به حوادث روز دورو برم اشاره کنم چون هدفم از وبلاگ نويسي اين نبوده پس خواننده حق داره بدونه نويسنده اين سطوري که بعضا هرروز مطالعه ميکنه چه تيپي يا چه شکليه و اگه انتظاري که با خوندن نوشته ها درش ايجاد شده با ديدن عکسم برآورده بشه به نظر من اشتياقش به دنبال کردن مطالب خيلي بيشتر ميشه وهمينطور بالعکس من خودم بهتر از هرکس ميدونم که آدم خوشگل آنچناني نيستم که طرف با ديدنم دهن باز بمونه يا بگه جل الخالق:angel!!!يه صورت کاملا معمولي دارم که بعد برخورد اول اگه کسي بخواد جذبم بشه بيشتر فکر کنم بخاطر اخلاق و نوع برخوردم باشه تا زيبايي چهره ام پس يه وقت سوءتفاهم نشه که با گذاشتن عکس قصدم گرفتن تاييد بوده ماشالله اينقدر اعتماد به نفس دارم و به نقصان چهره ام هم آگاه هستم که اگه کسي به روم بياره هم بهم برنخوره:tounge.!!!
ميريم سر مکالمه اي که ميخوام تعريف کنم و براي خودم جالب و ياد آوري کننده دلنشيني بود.
يه روز با اميد رفته بوديم يکي از اين باغات اطراف تهران همينطور که منتظر بوديم سفارشمون رو بيارن يهو اميد بي مقدمه گفت.
اميد: مي دونستي تو آدم خيلي خوشبختي هستي؟
من که خنده ام هم گرفته بود: چطور همچين نتيجه گرفته اي؟ با اين همه بلايي که سرم اومده:regular!
اميد: نه جدي ميگم خيلي خوشبختي براي اينکه تا الان دو تا آدم تو زندگيت بودن که به مفهوم واقعي عاشقت بودن و هستن:regular.
اين حرف اميد خيلي تو فکر بردم دقيقا ياد مکالمه دزيره و ژوزفين تو کاخ مالمزون افتادم که ژوزفين به دزيره گفت برام جالبه که دو نفري که اينقدر در تغيير تاريخ موثر بودن(ناپلئون و شوهر دزيره که پادشاه سوئد شد اسمش يادم نيست بنادوت؟) عاشق تو بودن در صورتيکه تو حقيقتا اونقدر زيبا نيستي.
حالا حکايت منه، البته نه اميد و نه هومان هيچکدوم تاريخ ساز نيستن!!! ولي لااقل من هم مثل دزيره بيچاره حقيقتا اونقدر زيبا نيستم که دونفر اينقدر عاشقم باشن:regular.
پيوست يک: خدايا شکرت براي اين عشق و قدرتي که بهم دادي که بتونم اين احساسات قشنگ رو ايجاد و حفظشون کنم.
پيوست دو: تو مطلب ديروز يادم رفت يادآوري کنم که من 80% اطلاعات دارويم رو مديون خانم دکتر کردي هستم که هميشه سريع و کامل و با حوصله جواب تمام ابهامات منو داده.ممنونم کردي جان
ويولت
عکسي که تو اورکات گذاشتم و متعاقب اون اظهار نظرهاي شما دوستان سبب شد دوباره اين گفتگو برام يادآوري بشه و نوشتنش رو بي ضرر ديدم.
ببينيد عکسي که گذاشتم به اين خاطر نبود که تاييد بگيرم چقدر ناز و تودل برو… :regularغيره هستم تنها و تنها هدفم اين بود که خوانندگان عزيز ارتباط روحي بيشتري با نويسنده اين مطالب برقرار کنن چون من يه آدمي هستم که دارم روزنگاري ميکنم و کاملا از خودم و اتفاقات شخصي زندگيم مينويسم و خيلي خيلي کم پيش اومده که به حوادث روز دورو برم اشاره کنم چون هدفم از وبلاگ نويسي اين نبوده پس خواننده حق داره بدونه نويسنده اين سطوري که بعضا هرروز مطالعه ميکنه چه تيپي يا چه شکليه و اگه انتظاري که با خوندن نوشته ها درش ايجاد شده با ديدن عکسم برآورده بشه به نظر من اشتياقش به دنبال کردن مطالب خيلي بيشتر ميشه وهمينطور بالعکس من خودم بهتر از هرکس ميدونم که آدم خوشگل آنچناني نيستم که طرف با ديدنم دهن باز بمونه يا بگه جل الخالق:angel!!!يه صورت کاملا معمولي دارم که بعد برخورد اول اگه کسي بخواد جذبم بشه بيشتر فکر کنم بخاطر اخلاق و نوع برخوردم باشه تا زيبايي چهره ام پس يه وقت سوءتفاهم نشه که با گذاشتن عکس قصدم گرفتن تاييد بوده ماشالله اينقدر اعتماد به نفس دارم و به نقصان چهره ام هم آگاه هستم که اگه کسي به روم بياره هم بهم برنخوره:tounge.!!!
ميريم سر مکالمه اي که ميخوام تعريف کنم و براي خودم جالب و ياد آوري کننده دلنشيني بود.
يه روز با اميد رفته بوديم يکي از اين باغات اطراف تهران همينطور که منتظر بوديم سفارشمون رو بيارن يهو اميد بي مقدمه گفت.
اميد: مي دونستي تو آدم خيلي خوشبختي هستي؟
من که خنده ام هم گرفته بود: چطور همچين نتيجه گرفته اي؟ با اين همه بلايي که سرم اومده:regular!
اميد: نه جدي ميگم خيلي خوشبختي براي اينکه تا الان دو تا آدم تو زندگيت بودن که به مفهوم واقعي عاشقت بودن و هستن:regular.
اين حرف اميد خيلي تو فکر بردم دقيقا ياد مکالمه دزيره و ژوزفين تو کاخ مالمزون افتادم که ژوزفين به دزيره گفت برام جالبه که دو نفري که اينقدر در تغيير تاريخ موثر بودن(ناپلئون و شوهر دزيره که پادشاه سوئد شد اسمش يادم نيست بنادوت؟) عاشق تو بودن در صورتيکه تو حقيقتا اونقدر زيبا نيستي.
حالا حکايت منه، البته نه اميد و نه هومان هيچکدوم تاريخ ساز نيستن!!! ولي لااقل من هم مثل دزيره بيچاره حقيقتا اونقدر زيبا نيستم که دونفر اينقدر عاشقم باشن:regular.
پيوست يک: خدايا شکرت براي اين عشق و قدرتي که بهم دادي که بتونم اين احساسات قشنگ رو ايجاد و حفظشون کنم.
پيوست دو: تو مطلب ديروز يادم رفت يادآوري کنم که من 80% اطلاعات دارويم رو مديون خانم دکتر کردي هستم که هميشه سريع و کامل و با حوصله جواب تمام ابهامات منو داده.ممنونم کردي جان
ويولت
ديروز آخرين آمپول رو زدم حالا بايد ببينم چقدر ميتونه تو بهبود حالم موثر باشه خود دکترم گفت اگه ديدي کمکت نکرده بلافاصله بايد بخوابي بيمارستان و پالس کورتن بگيري. با تحقيقاتي که در مورد اين دارو داشتم فهميدم که فرقش با تزريق کورتن در اينه که اين آمپول غدد فوق کليوي بدن رو به کار ميندازه که کورتن اضافي ترشح کنن و اين کورتن مترشحه سبب ميشه التهاباتي که در سطح اعصاب مرکزي اتفاق افتاده و منجربه نرسيدن پيامهاي عصبي به اندامها ميشه رو کاهش بده خوب بالطبع مقدار اين کورتن خيلي خيلي پايينتره نسبت به اينکه روزي يک گرم کورتن اضافي و کمکي وارد بدن بشه و ديگه بدن قبول زحمت ساختنش رو به خودش نده اين آمپول اينقدر به بدنم فشار آورد و عوارض ايجاد کرد بخاطر همين سوخت و ساز کورتني بوده در حال حاضر بد نيستم ولي خوب و عادي مثل قبل حمله هم نيستم شايد به مرور بهتر بشم فعلا يه دو هفته اي صبر ميکنم ببينم ميزان کمکش چقدر بوده اگه ديدم اثر چنداني نداشته ميرم بيمارستان.
حالا که ماحصل قضيه رو براتون گفتم بذارين يه صحنه خنده دار از خودم رو براتون تفسير کنم شايد حال خرابم رو يه درصد بتونين تصور کنيد، من سرکار که ميام معمولا مانتو نمي پوشم چون شرکت هواش گرمه با اورکت از بيرون ميام و اونو که در ميارم يه پيراهن بلند زير باسن تنمه با شلوار يه روسري هم تو سفرم از ابيانه خريدم که به نظر خودم خوشگله ولي بشدت زرزريه و پولکيه و مدل روسري دهاتي هاست اونم چون به پيراهنم مياد سرش ميکنم روز اولي که اينا رو پوشيده بودم همکارم ميگفت خانم ويولت يه آهنگ گيلکي هم برات بگذاريم ديگه کامله:regular!! خنديدم و گفتم آره والله يادش بخير اون موقع که رقص گيلکي هم ميکردم و سيني برنج بالا مينداختم !حالا که سيني برنج که سهله هيچي نمي تونم بالا بندازم:shades!!!.
خلاصه منو با اين شکل و شمايل تصور کنيد. وقتي آمپول ميزنم به شدت بدن درد ميگيرم و احساس ميکنم کمرم خاليه و مال خودم نيست تو شرکت در حاليکه دستم رو کمرم بود و به جلو هلش ميدادم که کمک بشه تو راه رفتنم و به قول خودم اگه يهو کمرم خالي شد با دستم بتونم بالا تنه و پايين تنه ام رو بهم وصل نگه دارم:embaressed!!!راه ميرفتم خوب طبيعيه وقتي کمرم رو هل ميدادم جلو شکمم هم باهاش ميومد جلوmg! پايه چپم هم که خوب بالا نمياد واسه همين که نکشمش رو زمين سنگينيم رو ميندازم طرف راست بدنم که کج بشم و پايه چپ بياد بالا به زمين گير نکنه:confused! در نتيجه مثل خرچنگ کج کج راه ميرم:teeth!!!!حالا اين منظره قدم رويه منو وسط شرکت تصور کنيد وقتي هم رو صندليم ميشينم شروع ميکنم زير لب ناله کردن و گردن و شونه و بازوهام رو ماليدن که درد بدنم کمتر بشه:confused!!!!
حالا شما قضاوت کنيد اهالي محترم شرکت که اين وبلاگ رو نمي خونن ميخوان بفهمن من چمه؟ واسشون درد و دل هم نميکنم که چه مرگمه و عوارض دارومه:sad! چي فکر کن بهتره؟حامله استmg؟ زمين زياد شسته؟کيسه برنج جابجا کرده؟ معتاده؟ يابه قول يکي از خواننده ها ايدز داره:cry؟آخه بابا چه مرگشه؟اينم با اين شکل و شمايل رشتي وارانه:teeth.
ويولت
اميد: بابات حالش چطوره؟ بهتر شدن؟ چشمش خوبه؟
من: آره خوبه خوبه چشماش هم خوبه اين دفعه اگه گوشه خيابون واستم حتما ميبينتم:tounge!!!.
اميد: چه فايده ديگه اون دفعه بايد ميديد که نديد:confused.
من: بله؟؟؟؟مثل اينکه خيلي ناراضي. من که واست کارت تبريک نفرستادم ديدي که با وجوديم که اصرار داشتي نيومدم سرکوچه واستم دوباره ببينمت خودت سريش بازي دراوردي اومدي دم در شرکت:whatchutalkingabout.
اميد: خوب من ميخواستم ببينم راحت بودي اونشب بعدش مشکلي پيش نيومد در کل نگرانت بودم ديگه:embaressed.
من: آهان پس لطفا يه پرسشنامه به اين عنوان که “آيا از سفر خودت راضي بوديد؟” بده برات تايپ کنن از اين به بعد هرکي رو سوار کردي بهش بده پر کنه که خيالت هم راحت باشه ديگه گرفتاري هاي بعديش هم برات پيش نياد:wink.
شليک خنده جفتمون و کوتاه آمدن تو کل کل کردن يه موقع يه چيزا ميگه مرغ پخته هم خنده اش ميگيره خوبه خدا اگه چيزاي ديگه ام رو گرفت اين زبون رو برام حفظ کرد که از پس بنده هاي زبون درازش بر بيام:teeth.
پيوست: آدرس نسيم تو کوير ام-اس عوض شده حتما نوشته هاش رو بخونيد عجيب باهاش همذات پنداري ميکنم وفتي ميخونم چي نوشته از ترسهاش و عشق و دوست داشتن انگار يکي حقيقت عريان زندگيم رو با سيلي ميزنه تو گوشم تا مدتها گيج و منگم هفته ديگه اگه زنده بودم و تو مود نوشتن در اين مورد و احساسهاي مشترک خودم با نسيم که واقعا بهش(منظورم نسيمِ) افتخار ميکنم مينويسم. کسي کتاب عشق ژنرال به قلم دافنه دوموريه رو خونده؟ اين کتاب رو موقع نوجواني و وقتي فارغ از تمام اين مشکلات بودم خوندم ولي عجيب به دلم نشست حالا درد ودل هاي نسيم من و دوباره برد تو همون حال و هواي کتاب به خاطر نسيم هم شده سعي ميکنم خلاصه کتاب رو به ياد بيارم و اينجا بنويسمش.
راستي عکسم رو تو اورکات گذاشتم اگه ميخوايد ببينيد چون ممکنه برش دارم فک و فاميل زياد ديدم تو دوستايه بچه ها نميخوام لو برم، اينم بگم و برم هرکي چه اينجا تو کامنت دوني چه از طريق ايميل خواسته تو اورکات دعوتش کنم من دعوت کردم ولي خيلي ها موافقت يا همون accept رو انجام ندادن به حساب بي توجهي من نگذاريد خودتون از دست دادينش اينم بگم کلاه آشپزی سرم نیستmg از حموم اومدم حوله پيچیدم دور سرم آی کيو ها:tounge تو رو خدا نظرتون رو بگيد یه عکس کاملا اتفاقی بدور از هر پيرايش و بزک دوزکه ميخوام ببينم چقدر شبيه عکس بچگيمه که واسه تولدم گذاشتم و بخصوص نوشته هام هستم از اميد هم نترسيد اونش با من:teeth .
يه چِيز ديگه اینم روش تا ميتونيد خلیج عربي کليک کنيد که خليج مون هميشه فارس بمونه و موتور هاي سرچ ديونه شن از اين کلمه توجه کنيد که صفحه اروري که مياد يه ارور معمولي نیست بايد دگمه سرچ اون پايين رو دوباره فشار بديد.
اينم لينک پتيشن اعتراضی به اين موضوع.با تشکر از هاله گلم.
ويولت
اميد: بابات حالش چطوره؟ بهتر شدن؟ چشمش خوبه؟
من: آره خوبه خوبه چشماش هم خوبه اين دفعه اگه گوشه خيابون واستم حتما ميبينتم:tounge!!!.
اميد: چه فايده ديگه اون دفعه بايد ميديد که نديد:confused.
من: بله؟؟؟؟مثل اينکه خيلي ناراضي. من که واست کارت تبريک نفرستادم ديدي که با وجوديم که اصرار داشتي نيومدم سرکوچه واستم دوباره ببينمت خودت سريش بازي دراوردي اومدي دم در شرکت:whatchutalkingabout.
اميد: خوب من ميخواستم ببينم راحت بودي اونشب بعدش مشکلي پيش نيومد در کل نگرانت بودم ديگه:embaressed.
من: آهان پس لطفا يه پرسشنامه به اين عنوان که “آيا از سفر خودت راضي بوديد؟” بده برات تايپ کنن از اين به بعد هرکي رو سوار کردي بهش بده پر کنه که خيالت هم راحت باشه ديگه گرفتاري هاي بعديش هم برات پيش نياد:wink.
شليک خنده جفتمون و کوتاه آمدن تو کل کل کردن يه موقع يه چيزا ميگه مرغ پخته هم خنده اش ميگيره خوبه خدا اگه چيزاي ديگه ام رو گرفت اين زبون رو برام حفظ کرد که از پس بنده هاي زبون درازش بر بيام:teeth.
پيوست: آدرس نسيم تو کوير ام-اس عوض شده حتما نوشته هاش رو بخونيد عجيب باهاش همذات پنداري ميکنم وفتي ميخونم چي نوشته از ترسهاش و عشق و دوست داشتن انگار يکي حقيقت عريان زندگيم رو با سيلي ميزنه تو گوشم تا مدتها گيج و منگم هفته ديگه اگه زنده بودم و تو مود نوشتن در اين مورد و احساسهاي مشترک خودم با نسيم که واقعا بهش(منظورم نسيمِ) افتخار ميکنم مينويسم. کسي کتاب عشق ژنرال به قلم دافنه دوموريه رو خونده؟ اين کتاب رو موقع نوجواني و وقتي فارغ از تمام اين مشکلات بودم خوندم ولي عجيب به دلم نشست حالا درد ودل هاي نسيم من و دوباره برد تو همون حال و هواي کتاب به خاطر نسيم هم شده سعي ميکنم خلاصه کتاب رو به ياد بيارم و اينجا بنويسمش.
راستي عکسم رو تو اورکات گذاشتم اگه ميخوايد ببينيد چون ممکنه برش دارم فک و فاميل زياد ديدم تو دوستايه بچه ها نميخوام لو برم، اينم بگم و برم هرکي چه اينجا تو کامنت دوني چه از طريق ايميل خواسته تو اورکات دعوتش کنم من دعوت کردم ولي خيلي ها موافقت يا همون accept رو انجام ندادن به حساب بي توجهي من نگذاريد خودتون از دست دادينش اينم بگم کلاه آشپزی سرم نیستmg از حموم اومدم حوله پيچیدم دور سرم آی کيو ها:tounge تو رو خدا نظرتون رو بگيد یه عکس کاملا اتفاقی بدور از هر پيرايش و بزک دوزکه ميخوام ببينم چقدر شبيه عکس بچگيمه که واسه تولدم گذاشتم و بخصوص نوشته هام هستم از اميد هم نترسيد اونش با من:teeth .
يه چِيز ديگه اینم روش تا ميتونيد خلیج عربي کليک کنيد که خليج مون هميشه فارس بمونه و موتور هاي سرچ ديونه شن از اين کلمه توجه کنيد که صفحه اروري که مياد يه ارور معمولي نیست بايد دگمه سرچ اون پايين رو دوباره فشار بديد.
اينم لينک پتيشن اعتراضی به اين موضوع.با تشکر از هاله گلم.
ويولت