ليسانس يا دکترا!

يکبار داشتم با اميد صحبت ميکردم و تو حال وهواي خودم بودم از گذشته و حال و آينده وخودم براش ميگفتم يکهونگذاشت و نبرداشت گفتش چيه حالا هي ميگي MS دارم MS دارم ،مَردم PHD دارن صداشون در نمياد خوبه يه MS فکستني داريا!!!:teeth
مي تونيد تصور کنيد که چه بامبي هاي بعدش خورد.
چند سال پيش دکتر دندانپزشک رفته بودم برگه معاينه را که پر کردم نوشتم که MS دارم دکترم برگه را که خوند گفت اِ چه خوب ليسانس داري !!گفتم بله ليسانس دارم ولي مالتيپل اسکلروزيس هم دارم!!!(البته دکترم اينقدر خنگ نبودا داشت شوخي ميکرد):wink
پيوست:براي کساني که ممکنه دوزاريشون مثل من دير ديلينگ کنه ميگم MS مخفف Master of Science هم هست که به معني داشتن ليسانس تو رشته هاي علوم پايه است PHD هم که درجه دکتراست.
من از ديروز بعدازظهر نمي تونم سايتم رو باز کنم نويد رو هم نتونستم پيدا کنم ببينه مشکل کجاست :cry کسي ميتونه راهنمايم کنه؟
خوب چون نمي تونم کامنت بگذارم اينجا مي نويسم والله اينجوري به ما ياد دادن که MS ليسانس علوم پايه است BA ليسانس درسهايه غیر فنيه مثل گياه شناسي حالا اگه من اشتباه نوشتم به بزرگي خودتون ببخشيد.
ويولت



لیسانس یا دکترا!

يکبار داشتم با اميد صحبت ميکردم و تو حال وهواي خودم بودم از گذشته و حال و آينده وخودم براش ميگفتم يکهونگذاشت و نبرداشت گفتش چيه حالا هي ميگي MS دارم MS دارم ،مَردم PHD دارن صداشون در نمياد خوبه يه MS فکستني داريا!!!:teeth
مي تونيد تصور کنيد که چه بامبي هاي بعدش خورد.
چند سال پيش دکتر دندانپزشک رفته بودم برگه معاينه را که پر کردم نوشتم که MS دارم دکترم برگه را که خوند گفت اِ چه خوب ليسانس داري !!گفتم بله ليسانس دارم ولي مالتيپل اسکلروزيس هم دارم!!!(البته دکترم اينقدر خنگ نبودا داشت شوخي ميکرد):wink
پيوست:براي کساني که ممکنه دوزاريشون مثل من دير ديلينگ کنه ميگم MS مخفف Master of Science هم هست که به معني داشتن ليسانس تو رشته هاي علوم پايه است PHD هم که درجه دکتراست.
من از ديروز بعدازظهر نمي تونم سايتم رو باز کنم نويد رو هم نتونستم پيدا کنم ببينه مشکل کجاست :cry کسي ميتونه راهنمايم کنه؟
خوب چون نمي تونم کامنت بگذارم اينجا مي نويسم والله اينجوري به ما ياد دادن که MS ليسانس علوم پايه است BA ليسانس درسهايه غیر فنيه مثل گياه شناسي حالا اگه من اشتباه نوشتم به بزرگي خودتون ببخشيد.
ويولت



داشتم از سرکار برمي گشتم و حسابي خرد و خاکشير بودم از آخرين تاکسي پياده شدم ورفتم اونطرف خيابون که برم خونه همينطور که داشتم لِک و لِک ميرفتم ديدم يکي از اين کارگر هايي که معمولا سر چهار راهها يا ميدونها واميستن منتظر که ببرنشون سرکار با سرعت و لنگان لنگان داره مياد طرفم يک آقايه شايد حدود 60 ساله اولش يک کم ترسيدم ولي گفتم شايد با من کاري نداشته باشه من بيخود به خودم گرفتم که ديدم ميگه خواهر…خواهر با تعجب گفتم بله؟گفت خواهر شما هم مثل من سکته کردي!!!!!:whatchutalkingaboutبا غيظ گفتم نخير گفت پس چرا مثل من راه ميري…………..؟:confused
بعدش حرصم گرفته بود حسابي، با خودم گفتم ديگه اينقدر راه رفتنم بد شده که اين کارگرِ هم تشخيص داد من يک چيزم ميشه.:cry
ويولت



داشتم از سرکار برمي گشتم و حسابي خرد و خاکشير بودم از آخرين تاکسي پياده شدم ورفتم اونطرف خيابون که برم خونه همينطور که داشتم لِک و لِک ميرفتم ديدم يکي از اين کارگر هايي که معمولا سر چهار راهها يا ميدونها واميستن منتظر که ببرنشون سرکار با سرعت و لنگان لنگان داره مياد طرفم يک آقايه شايد حدود 60 ساله اولش يک کم ترسيدم ولي گفتم شايد با من کاري نداشته باشه من بيخود به خودم گرفتم که ديدم ميگه خواهر…خواهر با تعجب گفتم بله؟گفت خواهر شما هم مثل من سکته کردي!!!!!:whatchutalkingaboutبا غيظ گفتم نخير گفت پس چرا مثل من راه ميري…………..؟:confused
بعدش حرصم گرفته بود حسابي، با خودم گفتم ديگه اينقدر راه رفتنم بد شده که اين کارگرِ هم تشخيص داد من يک چيزم ميشه.:cry
ويولت



صبح براي ماشين واستاده بودم يک کم هم ديرم شده بود يک پرايد با شنيدن مسيرم واستاد مشکوکانه براندازش کردم ديدم يک آقاي 40 يا 45 ساله ست و ظاهر موقري هم داره دل و زدم به دريا گفتم حالا که ديرم شده فکر نکنم کسي ساعت 8:30 صبح حال دزديدن کسي رو داشته باشه پس سوار ميشم:tounge.از اينجا به بعد هرچي رو تو پرانتز نوشتم منظورم فکريه که تو سر خودم بود.
جابجا که شدم پرسيد خانم از کدوم طرف بايد برم(اي دل غافل مسافر کش نيست که ،حتي مسير رو هم بلد نيستش:sad)گفتم بايد مستقيم بريد بعد بپيچيد به راست گفت پس شما راهنمايي کنيد (اي خنگ خدا تو خودت 32 ساله ته سن اين بابا بهت ميخوره که بخواد بلندت کنه چرا فکر ميکني هنوز دختر18 ساله ايي که به تو به چشم بچه اش نگاه کنه!:embaressed)يک کم که رفتيم ماشين افتاد تو دست اندازو آقاه يک چيزي گفت که من اينجوري تعبير کردم که گفته دست انداز ناراحتتون نکنه اومدم يک چيز تندي بهش بگم :angryپيش خودم گفتم بذار يکبار ديگه ازش بپرسم چي گفت بعد حالشو بگيرم،گفتم بله؟گفت پرسيدم بپيچم دست راست!!!(من بپيچم راست رودست اندازشنيده بودم خوبه چيزبدي نگفتما:tounge)ضبط رو روشن کرد گفت صدا اذيتتون نمي کنه گفتم نه دو سه تا آهنگ که گذشت اون آهنگ سپيده شروع شد آقاه برگشت گفت اون آهنگ قبليه اجرا قديم اين بود(فکر کرده من نشستم آهنگهاي درپيتيش رو حفظ ميکنم:shades)گفتم اِ چه جالب بازم ساکت شدم (گفتم اگه منم باهاش بگم بخندم ازاوناست که بعدش کفن هم ميخواد:regular!!)گفت من تو سفارت کار ميکنم وقتي وارد اونجا ميشم اصلا يک دنياي ديگه ست(حتما اينو گفت که منم بپرسم کدوم سفارت گواينکه قيافه اش به دربونهاي سفارت بيشتر ميخورد!)پرسيدم کدوم سفارت؟يک مکثي کرد و گفت:صربستان!(نه گذاشت نه برداشت چه کشوري هم گفت که عمرا ويزاش رو بخوام بگيرم:confused)
سرتون رو درد نيارم از هرراهي وارد شد به در بسته خورد البته بگم ها اصلا بي ادب نبود که معذب کنه آدم رو ولي خوب بيشتر از حد نياز حرف ميزد تا دم شرکت هم آوردم يک هزاري بهش دادم ديدم داره 400 برميگردونه(مسير را سئوال ميکنه اونوقت نمي پرسه کرايه اش چقدر ميشه:embaressed) که متوجه نگاه غضبناک من شد پرسيد چقدر ميشه ؟گفتم 300 تومن بقيه پولم را پس گرفتم و پياده شدم (دير جنبيده بودم پول گوش دادن به آهنگهاي درپيتش وچرت و پرتاش رو هم ازم ميگرفت:whatchutalkingabout).
پيوست:تو کامنت هاي پست قبلي کامنت کوروش نازنين را حتما بخونيد وقتي اين افراد رو مي بينم به خودم مي بالم که ايرانيم ولي افسوس و صد افسوس که حکومت ما قدر اين نو گلان رو نمي دونه و تا چند سال ديگه جذب ديگر کشورها ميشه و اونها حظش رو مي برن.:cry
ويولت



زندگي يا دوستي با آدمي که ام-اس داره ويژگي و سختيهاي خاص خودش رو داره البته ميدونم هر بيماري يک سري مشکلات داره ولي من خودم فکر ميکنم ام-اس بخاطر گستردگي عوارض و آسيب هاي جسمانيش سختره من تا حالا نديدم دو نفري که اين بيماري رو داشته باشن و عينا علائمي شبيه به هم داشته باشند اصلا نميشه دو تا بيمار رو با هم مقايسه کرد يا مشکلات يکي رو به ديگري تعميم داد و يا تا وقتي بيمار يکي از نزديکان خيلي نزديکتون نباشه يا خودتون درگير نباشيد نمي تونيد حالات و روحيه بيمار رو درک کنيد.
من خودم که يک بيمار هستم موقعهاي مثل الان که به نسبت حالم بهتره وقتي مسيري رو که تا ديروزنمي تونستم برم ميبينم خنده ام ميگيره که آخه مگه ميشه آدم نتونه اين چهارقدم سربالايي رو بره؟:embaressed
براي همين خود بيمار به نظر من ميتونه خيلي نقش تعيين کننده اي تو روابطش با بقيه داشته باشه و مي تونه به اطرافيانش کمک کنه که بيشتر درکش کنن و يا با توضيح دادن موقعيت فعليش به اونها بيشترين و مفيد ترين کمک رو از اونها بگيره وهمکاري کنه باهاشون فکر نکنيد که خوب مگه چيه آدم کمک ميگيره نه عزيزان براي کسي که تا همين چندوقت پيش همه کارش رو ميکرده حالا خيلي سخته که غرورش رو زيرپا بگذاره و از يک همسن و هم موقعيت خودش بخواد که براي راحترين کارها هم کمکش کنه نمي دونم ميتونم منظورم رو منتقل کنم يا نه؟مثلا يک شب من شام خونه دوستام دعوت بودم رو مبل نشسته بودم و حالا ميخواستم پاشم برم يک طرف ديگه اتاق احساسم بهم ميگفت اگه تنهايي اينکار رو بکنم نمي تونم به تنهايي از حدفاصل پاي نفري که روي مبل نشسته و ميز وسط رد شم و ممکنه تعادلم رو از دست بدم براي همين دوستم رو صدا کردم و درگوشي ازش خواستم دستم رو بگيره که من ردشم شما شايد خيلي بي تفاوت اين سطور رو بخونيد ولي اگه فقط يک لحظه خودتون رو جاي من بگذاريد مي فهميد که چقدر دردناکه اين درخواست…
افرادي مثل من چون هرساعت رو يک مود هستند بايد گزارش حالشون رو به اطرافيانشون بدن چون اصلا نميشه رو حال خوب اون روز يا حتي ساعت تکيه کرد به آني حال آدم و تواناييش ممکنه عوض شه منظورم چيه؟چند تا مثال ميزنم.
من خودم آدمي نيستم که بخوام خودم رو آويزون اينو واون بکنم ولي در عين حال از بي توجهي هم خوشم نمياد و اينکه وقتي با کسي هستم طرف مثل شتر! سرش رو بندازه پايين و بره. پس بايد چيکار کرد؟من اينجوري با خودم کنار اومدم لحظه اي که کمک بخوام ابراز ميکنم و شرم و خجالت هم سرم نميشه ووقتي هم نياز نباشه از طرفم ميخوام که کمکي نکنه بهم شايد براي اطرافيان کمي قضيه گيج کننده باشه .
مثلا وقتي با اميد ميرم بيرون هميشه صبر ميکنم تا ماشين رو بياره دم پام ولي همين چند روز پيش که رفته بوديم بيرون و گفت صبرکن برم ماشين رو بيارم گفتم نه احساس ميکنم ميتونم راه برم بگذار باهم بريم.
يکبار هيچ وقت يادم نميره اومد دنبالم و رفتيم سمت فشم که بلال بخوريم همين که پيچيد تو اتوبان صدر(تا اون موقع شوخ و شاد بودم)و آفتاب افتاد تو چشمم احساس کردم دارم منقلب ميشم و حالم داره بهم ميخوره توي چشمام گيج ميرفت توجه کنيد چشمام گيج ميخورد نه سرم تا کسي دچار نشده باشه نمي فهمه من چي ميگم،پشت صندلي رو خوابوندم و دراز کشيدم اميد پرسيد چي شده؟وضعيتم رو بهش توضيح دادم ولي خوب طفلک نمي دونست يعني چي که چشم آدم گيج بزنه و هي حالم رو مي پرسيد گفتم اميد دوتا سئوال ديگه بکني ميارم بالا Shockmg!!صدا که تو گوشم ميپيچه حال تهوع ميگيرم(به نظر من بايد خيلي طرف رو دوست داشته باشي که در مقابل اين پرخاش گري ها و ناآرومي هاش صبور باشي و درک کني که واقعا دست خودش نيست)گفت باشه من ديگه حرفي نميزنم ولي توروخدا اگه بدتر شدي بهم بگو گفتم دور بزن برگرديم حوصله ندارم بريم گفت نه عزيزم بگذار ببرمت هواي تازه بهت بخوره بهتر ميشي.حالا حساب کنيد تو اين پيچهاي جاده ديگه دلم ميخواست جيغ بزنم،کنار جاده توقف کرد که من از منظره لذت ببرم منم با چشمايي که شده بود اندازه کو*خروس (از زور گيج گيج خوردن)سعي ميکردم باهاش همراهي کنم به ده که رسيديم گفت چي ميخواي برات بخرم؟گفتم احساس ميکنم فشارم افتاده پايين دلم يک چيز ترش و نمکي ميخواد مثلا پفک بعد از خوردن پفک و بلال بادوبل نمک يک کم حالم بهتر شد و تونستم چشمام رو باز نگه دارم و برگرديم خونه.
خوب حساب کنيد اگه طرف آدم کم ظرفيت باشه و بخواد اون هم تندي کنه چه آش شله قلمکاري ميشه حالا فرق نميکنه چه دختر باشه چه پسر.
پيوست:ممنونم از اظهار نظرهای قشنگتون ولي قبول کنيد آدم همش هم بخواد بي خيال باشه وخودش رو بزنه به کوچه علي چپ ممکنه يک زماني هم ببره و کم بياره خوبي پست قبليم اين بود که باز بهم يادآوري کرد چه دوستاي ناز و گلي تو اين دنياي مجازي دارم.:regular
ويولت



زندگي يا دوستي با آدمي که ام-اس داره ويژگي و سختيهاي خاص خودش رو داره البته ميدونم هر بيماري يک سري مشکلات داره ولي من خودم فکر ميکنم ام-اس بخاطر گستردگي عوارض و آسيب هاي جسمانيش سختره من تا حالا نديدم دو نفري که اين بيماري رو داشته باشن و عينا علائمي شبيه به هم داشته باشند اصلا نميشه دو تا بيمار رو با هم مقايسه کرد يا مشکلات يکي رو به ديگري تعميم داد و يا تا وقتي بيمار يکي از نزديکان خيلي نزديکتون نباشه يا خودتون درگير نباشيد نمي تونيد حالات و روحيه بيمار رو درک کنيد.
من خودم که يک بيمار هستم موقعهاي مثل الان که به نسبت حالم بهتره وقتي مسيري رو که تا ديروزنمي تونستم برم ميبينم خنده ام ميگيره که آخه مگه ميشه آدم نتونه اين چهارقدم سربالايي رو بره؟:embaressed
براي همين خود بيمار به نظر من ميتونه خيلي نقش تعيين کننده اي تو روابطش با بقيه داشته باشه و مي تونه به اطرافيانش کمک کنه که بيشتر درکش کنن و يا با توضيح دادن موقعيت فعليش به اونها بيشترين و مفيد ترين کمک رو از اونها بگيره وهمکاري کنه باهاشون فکر نکنيد که خوب مگه چيه آدم کمک ميگيره نه عزيزان براي کسي که تا همين چندوقت پيش همه کارش رو ميکرده حالا خيلي سخته که غرورش رو زيرپا بگذاره و از يک همسن و هم موقعيت خودش بخواد که براي راحترين کارها هم کمکش کنه نمي دونم ميتونم منظورم رو منتقل کنم يا نه؟مثلا يک شب من شام خونه دوستام دعوت بودم رو مبل نشسته بودم و حالا ميخواستم پاشم برم يک طرف ديگه اتاق احساسم بهم ميگفت اگه تنهايي اينکار رو بکنم نمي تونم به تنهايي از حدفاصل پاي نفري که روي مبل نشسته و ميز وسط رد شم و ممکنه تعادلم رو از دست بدم براي همين دوستم رو صدا کردم و درگوشي ازش خواستم دستم رو بگيره که من ردشم شما شايد خيلي بي تفاوت اين سطور رو بخونيد ولي اگه فقط يک لحظه خودتون رو جاي من بگذاريد مي فهميد که چقدر دردناکه اين درخواست…
افرادي مثل من چون هرساعت رو يک مود هستند بايد گزارش حالشون رو به اطرافيانشون بدن چون اصلا نميشه رو حال خوب اون روز يا حتي ساعت تکيه کرد به آني حال آدم و تواناييش ممکنه عوض شه منظورم چيه؟چند تا مثال ميزنم.
من خودم آدمي نيستم که بخوام خودم رو آويزون اينو واون بکنم ولي در عين حال از بي توجهي هم خوشم نمياد و اينکه وقتي با کسي هستم طرف مثل شتر! سرش رو بندازه پايين و بره. پس بايد چيکار کرد؟من اينجوري با خودم کنار اومدم لحظه اي که کمک بخوام ابراز ميکنم و شرم و خجالت هم سرم نميشه ووقتي هم نياز نباشه از طرفم ميخوام که کمکي نکنه بهم شايد براي اطرافيان کمي قضيه گيج کننده باشه .
مثلا وقتي با اميد ميرم بيرون هميشه صبر ميکنم تا ماشين رو بياره دم پام ولي همين چند روز پيش که رفته بوديم بيرون و گفت صبرکن برم ماشين رو بيارم گفتم نه احساس ميکنم ميتونم راه برم بگذار باهم بريم.
يکبار هيچ وقت يادم نميره اومد دنبالم و رفتيم سمت فشم که بلال بخوريم همين که پيچيد تو اتوبان صدر(تا اون موقع شوخ و شاد بودم)و آفتاب افتاد تو چشمم احساس کردم دارم منقلب ميشم و حالم داره بهم ميخوره توي چشمام گيج ميرفت توجه کنيد چشمام گيج ميخورد نه سرم تا کسي دچار نشده باشه نمي فهمه من چي ميگم،پشت صندلي رو خوابوندم و دراز کشيدم اميد پرسيد چي شده؟وضعيتم رو بهش توضيح دادم ولي خوب طفلک نمي دونست يعني چي که چشم آدم گيج بزنه و هي حالم رو مي پرسيد گفتم اميد دوتا سئوال ديگه بکني ميارم بالا Shockmg!!صدا که تو گوشم ميپيچه حال تهوع ميگيرم(به نظر من بايد خيلي طرف رو دوست داشته باشي که در مقابل اين پرخاش گري ها و ناآرومي هاش صبور باشي و درک کني که واقعا دست خودش نيست)گفت باشه من ديگه حرفي نميزنم ولي توروخدا اگه بدتر شدي بهم بگو گفتم دور بزن برگرديم حوصله ندارم بريم گفت نه عزيزم بگذار ببرمت هواي تازه بهت بخوره بهتر ميشي.حالا حساب کنيد تو اين پيچهاي جاده ديگه دلم ميخواست جيغ بزنم،کنار جاده توقف کرد که من از منظره لذت ببرم منم با چشمايي که شده بود اندازه کو*خروس (از زور گيج گيج خوردن)سعي ميکردم باهاش همراهي کنم به ده که رسيديم گفت چي ميخواي برات بخرم؟گفتم احساس ميکنم فشارم افتاده پايين دلم يک چيز ترش و نمکي ميخواد مثلا پفک بعد از خوردن پفک و بلال بادوبل نمک يک کم حالم بهتر شد و تونستم چشمام رو باز نگه دارم و برگرديم خونه.
خوب حساب کنيد اگه طرف آدم کم ظرفيت باشه و بخواد اون هم تندي کنه چه آش شله قلمکاري ميشه حالا فرق نميکنه چه دختر باشه چه پسر.
پيوست:ممنونم از اظهار نظرهای قشنگتون ولي قبول کنيد آدم همش هم بخواد بي خيال باشه وخودش رو بزنه به کوچه علي چپ ممکنه يک زماني هم ببره و کم بياره خوبي پست قبليم اين بود که باز بهم يادآوري کرد چه دوستاي ناز و گلي تو اين دنياي مجازي دارم.:regular
ويولت