ازدواج ميکردم يا نه؟

ميرسيم به مقوله ازدواج که واقعا بحثي ست جدا.
اگه من آدم سالمي بودم و شخصي سر راهم قرار ميگرفت که مشکل جسماني داشت ولي از هر نظر ديگه مطابق سليقه من بود اگه واقعا ميتونستم از پس پذيرفتن مسئوليتش بر بيام در عمل ها، نه فقط تو حرف يعني اگه از کار افتاده شد بتونم کارهاي شخصيش را انجام بدم و عارم نياد يا محتاج کار کردن اون در خونه يا بيرون خونه نباشم منظورم اينه که واقعا اونجوري که هست بپذيرمش نه اونجوري که ميخوام و فقط بخوام شخصي با شخصيتي که ميپسندم همراه و همدل زندگيم باشه و آرامش بخش دورانم از جون و دل قبولش ميکردم چون ازدواج نمي کنم که همسرم مايه فخر من به ديگران باشه و حالا اگه مشکلي داره مايه آبرو ريزي من باشه.
چند وقت پيش يک صحبتي با اميد داشتيم سر اينکه واقعا با وضعيت من مشکلي نداره يا فعلا چون داغه اينطوري ميگه؟
ميگفت چند سال پيش خواهرم خواستگاري داشت که يک دستش را در سانحه اي از دست داده بود و بسيار پسر خوب و تحصيلکرده اي بود وقتي خواهرم منو طرف مشورت قرار داد بهش گفتم من اگه جاي تو باشم قبول ميکنم چون تمام شرايطش ايده آل و وضعيت ظاهرش نمي تونه مانع درست تصميم گرفتنت باشه…
مورد ديگه اش اينه: يک شب برام تعريف ميکرد که يکي از دوستانشون،زن و شوهر تو يک تصادف آسيب ميبينند و مرد خانواده دچار آسيب هاي جبران ناپذيري در بدنش ميشه که در ظاهرش اثر ميگذاره خانم بخاطر اين مسئله تقاضاي طلاق ميکنه و دليلش هم اين بوده که آقاهه مايه آبروريزيه و بقول معروف نميشه جايي درش آورد… اميد ميگفت من هميشه وقتي به اين مسئله فکر ميکنم اعصابم خورد ميشه که کسي بخاطر ظاهر طرف مقابلش بخواد که ترکش کنه يا تو احساسش نسبت به اون طرف تغييري ايجاد بشه…
بعد از تمام شدن حرفش انگار که چيزي يادم افتاد ازش پرسيدم ببينم تو وقتي تو خيابون با من راه ميري خجالت نمي کشي؟(من موقعي که خسته باشم يا از حد معمول خودم بيشتر راه رفته باشم معمولا پاي چپم را روي زمين ميکشم) که آنچنان نگاه عاقل اندر سفيه اي بهم انداخت که ترجيح دادم خفه شم:confused.
همه اينها را گفتم ولي نخواستم نتيجه بگيرم که اميد قصد ازدواج با من را دارد ولي مطمئنم اگه هم اين قصد را نداشته باشه بخاطر بيماري من نيست حتما تضاد حاد يا مشکلي تو روابطمون بوده ميخوام بگم هستند آدمهايي که زوجشون را فقط و فقط به خاطر خودشون ميخوان من خودم را جزو اون دسته ميدونم نه بخاطر اينکه الان مريضم بلکه وقتي هم سالم بودم اين قضيه را به خودم ثابت کرده بودم.
ويولت



ازدواج میکردم یا نه؟

ميرسيم به مقوله ازدواج که واقعا بحثي ست جدا.
اگه من آدم سالمي بودم و شخصي سر راهم قرار ميگرفت که مشکل جسماني داشت ولي از هر نظر ديگه مطابق سليقه من بود اگه واقعا ميتونستم از پس پذيرفتن مسئوليتش بر بيام در عمل ها، نه فقط تو حرف يعني اگه از کار افتاده شد بتونم کارهاي شخصيش را انجام بدم و عارم نياد يا محتاج کار کردن اون در خونه يا بيرون خونه نباشم منظورم اينه که واقعا اونجوري که هست بپذيرمش نه اونجوري که ميخوام و فقط بخوام شخصي با شخصيتي که ميپسندم همراه و همدل زندگيم باشه و آرامش بخش دورانم از جون و دل قبولش ميکردم چون ازدواج نمي کنم که همسرم مايه فخر من به ديگران باشه و حالا اگه مشکلي داره مايه آبرو ريزي من باشه.
چند وقت پيش يک صحبتي با اميد داشتيم سر اينکه واقعا با وضعيت من مشکلي نداره يا فعلا چون داغه اينطوري ميگه؟
ميگفت چند سال پيش خواهرم خواستگاري داشت که يک دستش را در سانحه اي از دست داده بود و بسيار پسر خوب و تحصيلکرده اي بود وقتي خواهرم منو طرف مشورت قرار داد بهش گفتم من اگه جاي تو باشم قبول ميکنم چون تمام شرايطش ايده آل و وضعيت ظاهرش نمي تونه مانع درست تصميم گرفتنت باشه…
مورد ديگه اش اينه: يک شب برام تعريف ميکرد که يکي از دوستانشون،زن و شوهر تو يک تصادف آسيب ميبينند و مرد خانواده دچار آسيب هاي جبران ناپذيري در بدنش ميشه که در ظاهرش اثر ميگذاره خانم بخاطر اين مسئله تقاضاي طلاق ميکنه و دليلش هم اين بوده که آقاهه مايه آبروريزيه و بقول معروف نميشه جايي درش آورد… اميد ميگفت من هميشه وقتي به اين مسئله فکر ميکنم اعصابم خورد ميشه که کسي بخاطر ظاهر طرف مقابلش بخواد که ترکش کنه يا تو احساسش نسبت به اون طرف تغييري ايجاد بشه…
بعد از تمام شدن حرفش انگار که چيزي يادم افتاد ازش پرسيدم ببينم تو وقتي تو خيابون با من راه ميري خجالت نمي کشي؟(من موقعي که خسته باشم يا از حد معمول خودم بيشتر راه رفته باشم معمولا پاي چپم را روي زمين ميکشم) که آنچنان نگاه عاقل اندر سفيه اي بهم انداخت که ترجيح دادم خفه شم:confused.
همه اينها را گفتم ولي نخواستم نتيجه بگيرم که اميد قصد ازدواج با من را دارد ولي مطمئنم اگه هم اين قصد را نداشته باشه بخاطر بيماري من نيست حتما تضاد حاد يا مشکلي تو روابطمون بوده ميخوام بگم هستند آدمهايي که زوجشون را فقط و فقط به خاطر خودشون ميخوان من خودم را جزو اون دسته ميدونم نه بخاطر اينکه الان مريضم بلکه وقتي هم سالم بودم اين قضيه را به خودم ثابت کرده بودم.
ويولت



سئوالي که آس و پاس عزيزم تو کامنت ها ازم پرسيد بدجوري تو فکر بردم،آيا اگر من جاي اميد بودم همين انتخاب را ميکردم ؟عکس العملم چي بود؟
براي جواب دادن به اين سئوال بايد کاملا خودخواهيم را بگذارم کنارو تمام جوانب قضيه را نگاه کنم .وقتي دختري 16 يا 17 ساله بودم با پسري آشنا و بعد دوست شدم که در اثر فلج اطفال يکي از پاهاش عضلاتش بشدت تحليل رفته بود و لاغرتر از اون يکي بود و اگه اشتباه نکنم خشک شده بود براي همين راه رفتنش کاملا نشون ميداد که مشکل داره دليل ابتدايي توجه من بهش تيپ و قيافه اش بود يعني برام جذابيت داشت و طرز راه رفتن يا فيزيک بدنش اصلا برام مهم نبود وقتي با هم دوست شديم رفتارش اذيتم ميکرد يعني تا بهش يکم بيشتر ابراز علاقه ميکردم يا بالعکس دعوامون ميشد ميگفت فکر نکن من عروسک خيمه شب بازيم وبخواي بازيم بدي من حواسم به همه چيز هست!!:confusedخوب به نظر من اين رفتار آدميه که يک سري عقده هاي دروني داره که هر از چند گاهي سر باز ميزنه به نظر من اين خيلي مهمه که شخص آسيب ديده با موقعيت خاص خودش کنار آمده باشه و نقصش براش عقده نشده باشه من وقتي بيماريم شديد شد همونطور که قبلا هم اشاره کردم آدم خيلي فعال و تو مجالس شلوغ کني بودم که الان يکصدم اون فعاليت ها را نمي تونم داشته باشم ولي هيچ وقت اجازه ندادم اين برام عقده بشه يا اگر آدم سالمي را ببينم به وضعيتش غبطه بخورم يا خداي نکرده بدش را بخوام که مثلا اون هم به وضعيت من دچار شه همين احساسم را فکر ميکنم به اطرافيانم هم منتقل کردم که از با من بودن معذب نباشن و حتي رفت و آمد با من براشون خوش آيند هم باشه اصلا آدم تمارضي هم نيستم که مرتب مشغول نک و ناله کردن باشم حالم چقدر بايد بد باشه که وقتي حالم را ميپرسن بجاي اينکه بگم خوبم يا عاليم جواب بدم:اي بد نيستم يا پام ناراحته.
براي همين خود من شخصا اگه با آدم با روحيه مثل خودم(مرسي تحويل) :teethبرخورد کنم دوست شدن باهاش برام هيچ معضلي درست نمي کنه،مگه بقيه دخترها يا خانمها چيکار ميکنن که من نتونم انجام بدن از لحاظ تيپ و سرو شکل هم کم که ندارم هيچي…(ديگه زياد از خودم تعريف نکنم چشم بخورم!!:tounge)سواد و معلومات هم اگه بيشتر از نرمال نباشم کمتر نيستم وقتي با اميد بيرون ميريم تازه من توجهش را به دخترهاي خوشگل دور و برمون جلب ميکنم(نا گفته نمونه زدم رو دست پسرهاي هيز!:wink) مثل همه حسادت دارم ولي نه به اين خاطر که فکر کنم چيزي از بقيه کم دارم نه اصلا اينطور نيست،ميمونه مقوله ازدواج که خودش بحثي ست جدا.
ادامه دارد
ويولت
پيوست:خدا جميعا خفه اتون نکنه صبح اول صبحي با کامنت هاتون سبب خنده زلزله وار من شديد واقعا دستتون درد نکنه با اين دستور غذايي هاتون فقط بگم مرغ پلويي که گيسو جونم دستور پختش را داده ديشب درست کردم فوق العاده ست شما هم امتحان کنيد،درضمن گيسو جونم ممنون بابت عکس زيبات.
غلط نکنم همين روزها بايد منتظر فرود آمدن صاعقه وار يک کامنت از سوي اميد باشم که:
زن پاشو کاسه کوزه ات رو جمع کن مسخره اش را در آوردي وبلاگ مينويسم وبلاگ مينويسم،خوبه فهميدم آشپزي بلد نيستي شا… هم هستي………..خلاصه هزار حرف نگفته را به چه راحتي ميفهمه:cry



سئوالي که آس و پاس عزيزم تو کامنت ها ازم پرسيد بدجوري تو فکر بردم،آيا اگر من جاي اميد بودم همين انتخاب را ميکردم ؟عکس العملم چي بود؟
براي جواب دادن به اين سئوال بايد کاملا خودخواهيم را بگذارم کنارو تمام جوانب قضيه را نگاه کنم .وقتي دختري 16 يا 17 ساله بودم با پسري آشنا و بعد دوست شدم که در اثر فلج اطفال يکي از پاهاش عضلاتش بشدت تحليل رفته بود و لاغرتر از اون يکي بود و اگه اشتباه نکنم خشک شده بود براي همين راه رفتنش کاملا نشون ميداد که مشکل داره دليل ابتدايي توجه من بهش تيپ و قيافه اش بود يعني برام جذابيت داشت و طرز راه رفتن يا فيزيک بدنش اصلا برام مهم نبود وقتي با هم دوست شديم رفتارش اذيتم ميکرد يعني تا بهش يکم بيشتر ابراز علاقه ميکردم يا بالعکس دعوامون ميشد ميگفت فکر نکن من عروسک خيمه شب بازيم وبخواي بازيم بدي من حواسم به همه چيز هست!!:confusedخوب به نظر من اين رفتار آدميه که يک سري عقده هاي دروني داره که هر از چند گاهي سر باز ميزنه به نظر من اين خيلي مهمه که شخص آسيب ديده با موقعيت خاص خودش کنار آمده باشه و نقصش براش عقده نشده باشه من وقتي بيماريم شديد شد همونطور که قبلا هم اشاره کردم آدم خيلي فعال و تو مجالس شلوغ کني بودم که الان يکصدم اون فعاليت ها را نمي تونم داشته باشم ولي هيچ وقت اجازه ندادم اين برام عقده بشه يا اگر آدم سالمي را ببينم به وضعيتش غبطه بخورم يا خداي نکرده بدش را بخوام که مثلا اون هم به وضعيت من دچار شه همين احساسم را فکر ميکنم به اطرافيانم هم منتقل کردم که از با من بودن معذب نباشن و حتي رفت و آمد با من براشون خوش آيند هم باشه اصلا آدم تمارضي هم نيستم که مرتب مشغول نک و ناله کردن باشم حالم چقدر بايد بد باشه که وقتي حالم را ميپرسن بجاي اينکه بگم خوبم يا عاليم جواب بدم:اي بد نيستم يا پام ناراحته.
براي همين خود من شخصا اگه با آدم با روحيه مثل خودم(مرسي تحويل) :teethبرخورد کنم دوست شدن باهاش برام هيچ معضلي درست نمي کنه،مگه بقيه دخترها يا خانمها چيکار ميکنن که من نتونم انجام بدن از لحاظ تيپ و سرو شکل هم کم که ندارم هيچي…(ديگه زياد از خودم تعريف نکنم چشم بخورم!!:tounge)سواد و معلومات هم اگه بيشتر از نرمال نباشم کمتر نيستم وقتي با اميد بيرون ميريم تازه من توجهش را به دخترهاي خوشگل دور و برمون جلب ميکنم(نا گفته نمونه زدم رو دست پسرهاي هيز!:wink) مثل همه حسادت دارم ولي نه به اين خاطر که فکر کنم چيزي از بقيه کم دارم نه اصلا اينطور نيست،ميمونه مقوله ازدواج که خودش بحثي ست جدا.
ادامه دارد
ويولت
پيوست:خدا جميعا خفه اتون نکنه صبح اول صبحي با کامنت هاتون سبب خنده زلزله وار من شديد واقعا دستتون درد نکنه با اين دستور غذايي هاتون فقط بگم مرغ پلويي که گيسو جونم دستور پختش را داده ديشب درست کردم فوق العاده ست شما هم امتحان کنيد،درضمن گيسو جونم ممنون بابت عکس زيبات.
غلط نکنم همين روزها بايد منتظر فرود آمدن صاعقه وار يک کامنت از سوي اميد باشم که:
زن پاشو کاسه کوزه ات رو جمع کن مسخره اش را در آوردي وبلاگ مينويسم وبلاگ مينويسم،خوبه فهميدم آشپزي بلد نيستي شا… هم هستي………..خلاصه هزار حرف نگفته را به چه راحتي ميفهمه:cry



اول از همه بگم اين مصاحبه نويد را با ايتنا بخونيدجالبه.
الان چند روزه مامانم خونه نيست و بدجوري کار خونه هم افتاده گردنم صبح ها از وقت معمول زودتر بيدار ميشم تا صبحانه را آماده کنم بعد ميام سرکار عصري اميد مياد دنبالم که خدا حسابي خيرش بده چون ديگه لااقل براي خونه اومدن خسته نميشم،ميريم باهم خريد براي شام چون من خريد بابا رو قبول ندارم مثلا مرغ ميخره با تمام مخلفاتش ميگم بابا لااقل بده خوردش کنه من که دستم قدرت لازم را نداره ميگه من روم نميشه پس خودت خريد کن ،والله من نمي دونم اين خجالت که بعضي آقايون دارن ديگه چه صيغه ايه خوب پولش را ميديم مجاني که کار نمي کنن!:confusedخلاصه عصري تازه با اميد مجبورم برم خريد خونه که وسايل شام آماده باشه بعدش بدو بدو ميرم خونه براي پخت و پز چون من بعد از مامانم تنها زن خونه هستم طبق قانون نانوشته همه کارها به عهده منه اينم بگم بابا خيلي مراعات حال منو ميکنه و به توان خودش خيلي هم کمکم ميکنه مثلا ميوه که ميخره خودش ميشوره و ميگذاره تو يخچال منم توقع بيشتري ازش ندارم طفلک70 سالشه تازه خيلي غيرتمنده که هنوز کار ميکنه و خرج خونه را ميده.برادر هام که هر کدوم مشغول کار خودشونن و همين که ظرف غذاشون را بشورن بايد کلاهم را بندازم بالا.
بدجوري اين روزها خسته ام ولي از يک طرف هم آزمايش خوبيه برام که ببينم از پسش بر ميام يا نه؟
اين چند سال عادت کرده بودم وقتي ميام خونه همه چيز آماده باشه و من فقط زحمت خوردنش را به خودم بدم ولي حالا علاوه بر غذا پختن که اگه نپزم بالطبع ناهار فردا رو هم ندارم، بايد مواظب اين باشم که شير و ماست و نون… تمام نشه لباسها رو بريزم تو ماشين و اگه احتياجه بسپرم ببرن خشکشوئي(واقعا اين يکي رو نمي تونم انجام بدم)خوب نظافت خونه ديگه به عهده داداش هاست من معذورم ولي آشپزخونه و گاز را تا حد ممکن تميز نگه ميدارم تازه کارهاي شخصي خودم اعم از حمام کردن(به علت بعضي محدوديت هاي بدني و خستگي که اينکار برام مياره خودش داستاني مجزا داره) و آمپول زدن …هم هست همه اينکارها رو بايد در وقت محدود 8 شب تا 10:30 انجام بدم چون تا برسم خونه ساعت 7:30 يا 8 شب است و زود هم ميخوابم چون کم خوابي بدجور اذيتم ميکنه و انرژي ازم ميگيره.ديگه ددر بازي تعطيله.:cry
اينم بگم با همه اين احوال ديروز اميد رو بردم فرحزاد بهش باقالي و آب آلبالو دادم که بچشه من چه لذتي بردم!!آمدم خونه شام هم درست کردم پس نرود ميخ آهني در سنگ…:teeth
ديروز يک اتفاق بانمک افتاد،تو راه خونه رفتن بوديم و يک کاسه آلبالو ترش خوشمزه که آب زده بودن تا تازه بشه خريده بوديم چون دست اميد بند فرمون بود من هر ازچند گاهي دوتا سه تا آلبالو ميذاشتم دهنش تو همين نقل و انتقال آلبالوها يکهو دوتاش از دستم ول شد و تو مسير افتادنش کت اميد را لک کرد(لک آلبالو هم ميدونيد که چقدر موذيه و به اين راحتي پاک نميشه)من که هل کرده بودم تند تند شروع کردم به پاک کردن و معذرت خواهي کردن اميد هم در جواب گفت اشکال نداره عزيزم عوضش هر بار اين لک رو ببينم ياد تو مي افتم!!!:tounge
دوسه دقيقه از اين ماجرا گذشت که ديدم اميد زد زير خنده پرسيدم به چي مي خنديدي؟گفت فکر ميکني اگه ازدواج کرده بوديم و اين اتفاق مي افتد من چي ميگفتم؟گفتم حتما ميگفتي خاک برسربي عرضه ات کنن. :teeth
هرکي شامي بلده که در عرض 2 ساعت درست شه لطفا به من هم ياد بده غير کوکوسيب زميني وسبزي و ماکاروني و مرغ سرخ کرده و خوراکش ممنون ميشم در ضمن بشه براي ناهار هم استفاده کرد منظورم اينه که آبکي نباشه.
ويولت



داش رهام عزيزم چند تا سئوال ازم پرسيده که يکيشون اينه چرا نمي خوام اميد اينجا را بخونه مگه غريبه ست؟
نه اميد براي من يکي که اصلا غريبه نيست بلکه از هر آشنايي آشنا تره.من اينجا تو پستهاي مختلف هر از چند گاهي احساس واقعيم وحسي که ميگيرم از رفتاري که نسبت بهم داره را مي نويسم الان که خواننده اين وبلاگ نيست راحت و بي رودر وايستي مينويسم تا حالا موقعيتي پيش نيومده که دعوامون بشه و من گله اي ازش داشته باشم که اگر بشه در اين حالت راحت ميتونم خودم را بريزم بيرون ولي وقتي خواننده باشه همه اين چيزها حکم ريا پيدا ميکنه نه ديگه نوشتن احساسم بهش ديگه اين صفا و صميميت رو داره نه ابراز خشمم ميتونه واقعي باشه شايد چون ميدونم خواننده ست تو ابرازش حتي غلو هم پيش بياد و به قول معروف روغن داغش را زياد کنم .
من هم دلم ميخواد نظرش را نسبت به نوشته هام بدونم و کامنت هاش را بخونم که براي اجابت اين حسم راه حلش را پيدا کردم و سئوالات خودم يا بقيه را ازش ميپرسم و بعد از بحث حضوري به بهانه اينکه ميخوام بيشتر روش فکر کنم ميخوام که ايميلشون کنه اينم بگه که سواستفاده نمي کنم در لفافه ازش اجازه گرفتم گفتم بعضي از دوستانم هم که همين بحثا رو باهاشون دارم ميخوان که نظر اميد را بدونن ميتونم براشون بفرستم؟اون هم اجازه اش را داده.
شايد زماني احساس کنم که اينقدر قوي هستم که دچار خود سانسوري نشم و ازش بخوام خواننده مستقيم نوشته هام باشه ولي فعلا چنين جسارتي تو خودم نمي بينم.
راستي اميد داره مطالبي در مورد من و احساسش به من و تحليل اینکه من چرا رنگ بنفش رو دوست دارم مينويسه شايد گذاشتمش اينجا فعلا تصمِيم نگرفتم.
پيوست:نمي دونم چرا چند روزه نوشتنم نمي آد.شايد دارم مريض ميشم نطقم کور شده!!:confused
ويولت



داش رهام عزيزم چند تا سئوال ازم پرسيده که يکيشون اينه چرا نمي خوام اميد اينجا را بخونه مگه غريبه ست؟
نه اميد براي من يکي که اصلا غريبه نيست بلکه از هر آشنايي آشنا تره.من اينجا تو پستهاي مختلف هر از چند گاهي احساس واقعيم وحسي که ميگيرم از رفتاري که نسبت بهم داره را مي نويسم الان که خواننده اين وبلاگ نيست راحت و بي رودر وايستي مينويسم تا حالا موقعيتي پيش نيومده که دعوامون بشه و من گله اي ازش داشته باشم که اگر بشه در اين حالت راحت ميتونم خودم را بريزم بيرون ولي وقتي خواننده باشه همه اين چيزها حکم ريا پيدا ميکنه نه ديگه نوشتن احساسم بهش ديگه اين صفا و صميميت رو داره نه ابراز خشمم ميتونه واقعي باشه شايد چون ميدونم خواننده ست تو ابرازش حتي غلو هم پيش بياد و به قول معروف روغن داغش را زياد کنم .
من هم دلم ميخواد نظرش را نسبت به نوشته هام بدونم و کامنت هاش را بخونم که براي اجابت اين حسم راه حلش را پيدا کردم و سئوالات خودم يا بقيه را ازش ميپرسم و بعد از بحث حضوري به بهانه اينکه ميخوام بيشتر روش فکر کنم ميخوام که ايميلشون کنه اينم بگه که سواستفاده نمي کنم در لفافه ازش اجازه گرفتم گفتم بعضي از دوستانم هم که همين بحثا رو باهاشون دارم ميخوان که نظر اميد را بدونن ميتونم براشون بفرستم؟اون هم اجازه اش را داده.
شايد زماني احساس کنم که اينقدر قوي هستم که دچار خود سانسوري نشم و ازش بخوام خواننده مستقيم نوشته هام باشه ولي فعلا چنين جسارتي تو خودم نمي بينم.
راستي اميد داره مطالبي در مورد من و احساسش به من و تحليل اینکه من چرا رنگ بنفش رو دوست دارم مينويسه شايد گذاشتمش اينجا فعلا تصمِيم نگرفتم.
پيوست:نمي دونم چرا چند روزه نوشتنم نمي آد.شايد دارم مريض ميشم نطقم کور شده!!:confused
ويولت