مثبتم خيلي مثبت

امروز به خودم قول دادم آدم باشم منفي بودن و به زمين و زمان بد و بيراه گفتن يك نصفه روز قشنگه،بيشتر ادامه پيدا كنه دل آدم را ميزنه خوشحالم كه اين وبلاگ را دارم هر از چند گاهي يك جيغي ميزنم و در ميرم:tounge!!
صبح كه از خواب بلند شدم احساس كردم چقدر خورشيد درخشانتر از صبحهايه ديگه ست به خودم گفتم بايد بگردم دوروبرم را خوب نگاه كنم يك انگيزه هر چند كوچولو پيدا كنم از پله ها كه ميخواستم برم بالا سعي كردم بدون كمك گرفتن از ديوار يا نرده ها برم،هووورررااا تونستم سخت بود ولي مهم اين كه تونستم. براي سرخوش بودن،تو ماشين كه با بابا نشستم زدم زير آواز اراجيفي بود كه بهم ميبافتم بعنوان شعر نو در قالب آواز ميدادم بيرون كه ديگه كاسه صبر باباي بيچاره لبريز شد و با متنانت گفت ويولت جان اگه صدات را ضبط كني خودت ميفهمي چقدر بد ميخوني:embaressed!!!رسيدم شركت با حداكثر سرعت خودم را رسوندم به آسانسور ها ديدم كسي جلوش منتظر واينستاده گفتم اي دل غافل تازه رفته بالا حالا بايد صبر كنم 20 طبقه را بره و برگرده،ولي نه هنوز نرفته با عجله خودم را ميندازم تو،خوش شانسي از اين بيشتر پس نتيجه ميگيريم امروز رو شانسم.
1-سزار عزيزم(يا سعيد جان از اين ببعد سزاري) بابت تمام محبت هات ممنون در ضمن خوشحالم كه صدات را شنيدم به نظر من تن (به ضم ت )و لحن بيان آدم ها معرف شخصيت و روحيات اونهاست به نظر من صداي تو پر از انرژي و سر زندگي ست و اين خيلي منو خوشحال ميكنه چون اگه باهات حرف ميزدم و صداي يك آدم بي حال و مريض را ميشنيدم تو ذوق من يكي كه خيلي ميخورد فقط همونطور كه گفتم تنبلي را بگذار كنار و بنويس.
2-يك دوست بسيار نازنيني دارم كه ام-اس داره و الان تو يكي از كشورهاي اروپايي است دختر بسيار هنرمند و دوست داشتني ست كه تويه كلاسهاي يوگا با هم آشنا شديم بعد از سالها كه خارج از كشور بود بنا به مشكلاتي مياد تهران و حدودا 6 ماه بود كه از آمدنش ميگذشت با هم آشنا شديم و خيلي دوستي خوب و تنگاتنگي بر قرار كرديم من مشوقش بودم كه دوباره برگرده و يكبار ديگه تنها زندگي كردن را تجربه كنه(اينجا اسمش را ميگذارم توتيا چون اسم يكي از تابلوهاشه كه من عاشقشم)همش ميگفتم توتيا جان سختش تا توي هواپيماست وقتي نشستي و ديدي فقط خودتي و خودت و مجبوري به خودت اتكا كني حالت بهتر هم ميشه،خلاصه رفت و من دورادور ازش خبر داشتم متاسفانه اونجا دچار حمله بدي ميشه و بيشتر وقتش را صرف درمان و بيمارستان ميكنه،احساس گناه داشت خفه ام ميكرد ميگفتم اگه اصرار هايه من نبود شايد نمي رفت و اينجوري هم نمي شد،حالا بهم خبر داده تا قبل از عيد بر ميگرده از خوشي رو ابرهام و لحظه شماري ميكنم براي برگشتنش.
3-خودتون خونديد و ديديد ديروز چقدر حالم بد بود ولي همانطور كه بارها گفتم زمان بگذاريد براي غمتون ببنيد چند ساعت يا چند روز ارزش داره توش گير كنيد همانقدر وقت بگذاريد نه بيشتر.نمي گم الان فارغم و هيچ غمي ندارم ولي ميشه بعدا هم بهش فكر كرد فعلا بايد از ثانيه ها لذت برد مگه چند بار ميخوام31 ساله باشم با همين طراوت و سر زندگي كه اونم به اشك و آه و حسرت بگذرونم ،از من به شما نصيحت هر چي اذيتتون كرد پشت بندش يك قرص”گور باباش”بندازيد بالا و يك نفس عميق بكشيد مطمئن باشيد اثر ميكنه.
4-براي اميد عزيزم(فقط اميدوارم درست بنويسم افتاده تر از سايه عزيزم اگه اشتباه نوشتم تذكر بده)
احساسم اين ابيات رو تو گوشم زمزمه ميكنه:
صدا كن مرا
صداي تو خوب است
صداي تو سبزينه آن گياه غريبي ست كه در تنهاي حزن ميرويد
……….
و تنهاي من
شبيخون حجم تو را باور نداشت.
(اين برداشت من از شعر بود تا جاي که حافظه ام ياري ميکرد ولي درستش را دوست عزيزم تذکر داده)
شعري كه براي اميد نوشتي يكي از شعرهاي سهراب است به نام «به باغ همسفران» كه با اجازت يك كمي اصلاح وتكميلش مي كنم:
« صداكن مرا.
صداي تو خوب است.
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
كه درانتهاي صميميت حزن مي رويد.
….
وتنهايي من شبيخون حجم ترا پيش بيني نمي كرد.
وخاصيت عشق اين است.
…».
ويولت



مثبتم خیلی مثبت

امروز به خودم قول دادم آدم باشم منفي بودن و به زمين و زمان بد و بيراه گفتن يك نصفه روز قشنگه،بيشتر ادامه پيدا كنه دل آدم را ميزنه خوشحالم كه اين وبلاگ را دارم هر از چند گاهي يك جيغي ميزنم و در ميرم:tounge!!
صبح كه از خواب بلند شدم احساس كردم چقدر خورشيد درخشانتر از صبحهايه ديگه ست به خودم گفتم بايد بگردم دوروبرم را خوب نگاه كنم يك انگيزه هر چند كوچولو پيدا كنم از پله ها كه ميخواستم برم بالا سعي كردم بدون كمك گرفتن از ديوار يا نرده ها برم،هووورررااا تونستم سخت بود ولي مهم اين كه تونستم. براي سرخوش بودن،تو ماشين كه با بابا نشستم زدم زير آواز اراجيفي بود كه بهم ميبافتم بعنوان شعر نو در قالب آواز ميدادم بيرون كه ديگه كاسه صبر باباي بيچاره لبريز شد و با متنانت گفت ويولت جان اگه صدات را ضبط كني خودت ميفهمي چقدر بد ميخوني:embaressed!!!رسيدم شركت با حداكثر سرعت خودم را رسوندم به آسانسور ها ديدم كسي جلوش منتظر واينستاده گفتم اي دل غافل تازه رفته بالا حالا بايد صبر كنم 20 طبقه را بره و برگرده،ولي نه هنوز نرفته با عجله خودم را ميندازم تو،خوش شانسي از اين بيشتر پس نتيجه ميگيريم امروز رو شانسم.
1-سزار عزيزم(يا سعيد جان از اين ببعد سزاري) بابت تمام محبت هات ممنون در ضمن خوشحالم كه صدات را شنيدم به نظر من تن (به ضم ت )و لحن بيان آدم ها معرف شخصيت و روحيات اونهاست به نظر من صداي تو پر از انرژي و سر زندگي ست و اين خيلي منو خوشحال ميكنه چون اگه باهات حرف ميزدم و صداي يك آدم بي حال و مريض را ميشنيدم تو ذوق من يكي كه خيلي ميخورد فقط همونطور كه گفتم تنبلي را بگذار كنار و بنويس.
2-يك دوست بسيار نازنيني دارم كه ام-اس داره و الان تو يكي از كشورهاي اروپايي است دختر بسيار هنرمند و دوست داشتني ست كه تويه كلاسهاي يوگا با هم آشنا شديم بعد از سالها كه خارج از كشور بود بنا به مشكلاتي مياد تهران و حدودا 6 ماه بود كه از آمدنش ميگذشت با هم آشنا شديم و خيلي دوستي خوب و تنگاتنگي بر قرار كرديم من مشوقش بودم كه دوباره برگرده و يكبار ديگه تنها زندگي كردن را تجربه كنه(اينجا اسمش را ميگذارم توتيا چون اسم يكي از تابلوهاشه كه من عاشقشم)همش ميگفتم توتيا جان سختش تا توي هواپيماست وقتي نشستي و ديدي فقط خودتي و خودت و مجبوري به خودت اتكا كني حالت بهتر هم ميشه،خلاصه رفت و من دورادور ازش خبر داشتم متاسفانه اونجا دچار حمله بدي ميشه و بيشتر وقتش را صرف درمان و بيمارستان ميكنه،احساس گناه داشت خفه ام ميكرد ميگفتم اگه اصرار هايه من نبود شايد نمي رفت و اينجوري هم نمي شد،حالا بهم خبر داده تا قبل از عيد بر ميگرده از خوشي رو ابرهام و لحظه شماري ميكنم براي برگشتنش.
3-خودتون خونديد و ديديد ديروز چقدر حالم بد بود ولي همانطور كه بارها گفتم زمان بگذاريد براي غمتون ببنيد چند ساعت يا چند روز ارزش داره توش گير كنيد همانقدر وقت بگذاريد نه بيشتر.نمي گم الان فارغم و هيچ غمي ندارم ولي ميشه بعدا هم بهش فكر كرد فعلا بايد از ثانيه ها لذت برد مگه چند بار ميخوام31 ساله باشم با همين طراوت و سر زندگي كه اونم به اشك و آه و حسرت بگذرونم ،از من به شما نصيحت هر چي اذيتتون كرد پشت بندش يك قرص”گور باباش”بندازيد بالا و يك نفس عميق بكشيد مطمئن باشيد اثر ميكنه.
4-براي اميد عزيزم(فقط اميدوارم درست بنويسم افتاده تر از سايه عزيزم اگه اشتباه نوشتم تذكر بده)
احساسم اين ابيات رو تو گوشم زمزمه ميكنه:
صدا كن مرا
صداي تو خوب است
صداي تو سبزينه آن گياه غريبي ست كه در تنهاي حزن ميرويد
……….
و تنهاي من
شبيخون حجم تو را باور نداشت.
(اين برداشت من از شعر بود تا جاي که حافظه ام ياري ميکرد ولي درستش را دوست عزيزم تذکر داده)
شعري كه براي اميد نوشتي يكي از شعرهاي سهراب است به نام «به باغ همسفران» كه با اجازت يك كمي اصلاح وتكميلش مي كنم:
« صداكن مرا.
صداي تو خوب است.
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
كه درانتهاي صميميت حزن مي رويد.
….
وتنهايي من شبيخون حجم ترا پيش بيني نمي كرد.
وخاصيت عشق اين است.
…».
ويولت



دلم بدجوري گرفته نمي دونم تو پست قبلي احساس كردين از سر واكني نوشتم يا نه؟
از پنج شنبه تا حالا حالم خوب نيست باز درست نمي تونم راه برم همش هم بخاطر يك بيل بيلكيه كه ادعا عاشق بودنش گوش فلك را كركرده و حاضر بخاطر اين عشقش،معشوق بيچاره را به خاك سياه بشونه آخه آقايون چرا اينقدر خودخواهيت ؟يك كم فكر و تعقل به خدا بد چيزي نيست.
ميگم بابا تو هنوز خرت از پل نگذشته بخاطر علاقه بي منطقت داري پدر منو در مياري ميگه جواب اين دوسال نيم وقت و احساس گذاشتن منو كي ميخواد بده؟ميگم خوب بابا اين متقابل بوده ،منم احساس گذاشتم منم وقت گذاشتم ولي حالا به جايي رسيدم كه ميبينم تو اون نيمه گمشده من نيستي چرا؟ميدونم خيلي مهربوني ميدونم از ته ته دلت منو دوست داري ميدونم هر چي بخوام كافيه لب تر كنم از زير زمين هم شده پيدا مي كني برام، ميدونم هر چي تو زندگيت داري و ميخواي فقط واسه شادي منه ولي همه اينها ميارزه به اون جمله ات كه تو اوج عصبانيت گفتي”خوبه منم اداي راه رفتن تو رو در بيارم؟””من اگه تو رو صندلي چرخدار نشونم نامردم!!!” چه جوري بهت حالي كنم كه همين دو جمله، تو رو مثل يك قطره اشك از چشمم انداخت،چه جوري حاليت كنم كه من با يك آدم معمولي فرق ميكنم اگه تو دعواهاي عادي كل كل داري و خط و نشون ميكشي و بعدش با يك كادو گرون قيمت و گفتن دوستت دارم از دل طرف در مياري با من نبايد اينكار را بكني،من بد من نفرت انگيز من بد دهن….بايد زمان بدي تا آروم شم نه اينكه پر(به فتح پ ) به پرم بگذاري من احتياج به يك آدم آروم دارم فردي كه هر چقدر جيغ جيغ كردم فقط بشنوه زمان بده بهم بخدا خودم ميام سر عقل،بخدا راسته ميگن آدمي كه ازدواج كرد خر شده اگه بار دوم باز بخواد اينكار را بكنه بايد بهش گفت:خر كه مكرر نميشه!!!!!!!
بابا اين عشق و علاقه صنار نمي ارزه ،من اگه بشينم رو صندلي چرخدار اولين نفري كه بدبخت ميشه توي كه احمق!
تو رو به هركي كه ميپرستيد اگه ظرفيت و تواناييش را نداريد نرويد طرف آدمي كه مشكل جسماني داره چون اين مشكل مساويست با ده برابرش مشكل روحي،آدم قحط كه نيست.
يك عشق تو زندگي همونطور كه نويد بخش و روحيه ده و انرژي بخشه امان از روزي كه دست و پا گير و دوستي خاله خرسه بشه،دست برداريد از اين فيلم هندي بازي كردن ها از اين اشك هايه تمساح ريختن ها.
من خودم واسه خودم مهمم فقط فقط خودم و سلامتيم دست از سرم بردار ببينم چه غلطي دارم ميكنم:embaressed.
توضيح:هر چي نوشتم ذره ايي به اميد ربط نداره،اون برام منبع آرامشه لااقل فعلا.



اين خراب شدن سايت،درسته كه اعصابم را خط خطي كرد ولي فايده بسياري هم داشت بقول درسهاي ديني كه عمري تو كله مون فرو كردن نعمتي بود در لباس نقمت،دوستان زيادي ابراز لطف كردن و پيشنهاد استفاده از يك فضاي جديد را بهم دادن حتي يكي از عزيزان فضاي جديد را برام طراحي هم كرده و اسم وبلاگ را هم گذاشته واقعا از همتون متشكرم و نمي دونم با چه زبوني از همه شما عزيزان تشكر كنم همانطور كه تو ايميل به تك تك اين عزيزان توضيح دادم لازم ميدونم چند خطي هم اينجا بنويسم،من اصلا قصد نوشتن نداشتم اين هم به اين صورت مستمرو هيچ كجا هم كامنت نمي گذاشتم چون بقول نويد مشكلاتي كه من با خودم و بيماريم دارم خيلي دوره از مشكلاتي كه يك آدم عادي با زندگيش داره تا اينكه نويد خواست وبلاگي براي آدم هاي بسازه كه مشكل جسماني دارن خوب تا اينجا را كه همتون ميدونيد من از شروع اينكار خيلي راضي و خوشحال بودم(البته الانم هستم) و اينقدر دوستان خوب و يكرنگي اينجا پيدا كردم كه حد و اندازه نداره تعداد خواننده ها هم اصلا برام مهم نيست چون آرامشي كه الان اينجا حاكمه با هيچ چيز عوضش نمي كنم و تو اين مدت هم بهم ثابت شد فردي كه بخواد نوشته هاي منو بخونه از زير سنگ هم شده وبلاگ را پيدا ميكنه يا حتي ارتباطش را از طريق ايميل حفظ ميكنه،خوب حالا كه اين مشكل پيش آمده با توجه به اينكه وبلاگ خود نويد هم مشكل دار شده به نظر من كمال حق نشناسيه(مي خواستم بنويسم نامردي ديدم خانمها چيشون كمتر از آقايونه كه با اين لفظ بهشون توهين بشه البته ميدونم كه اصطلاحه!:tounge) كه تو اين وضعيت ولش كنم و برم يك جايه راحت بكارم ادامه بدم و اونو با اين مشكل تنها بگذارم پس تا اونجايي كه بشه مقاومت ميكنم و همينجا مينويسم ميدونم براي شماي كه تو ايران هستيد سخته وصل شدن به سايت يا كامنت گذاشتن براتون(نشانه اش اين كه چند روزه از مهاب عزيز هيچ خبري نيست:embaressed) ولي خواهش ميكنم يك چند روزي تحمل كنيد اگه درست نشد نويد قول داده يك فضاي ديگه بخره وهردومون نقل مكان كنيم اونجا باز هم بخاطر مشكلات پيش اومده معذرت ميخوام.
يكي ديگه از پيامد هاي قشنگ اين مشكل اين بود كه من با پسر گلي بنام سعيد (كه خودش هم ام-اس داره)آشنا شدم كه پيشنهاد كمك داد براي حل اين مشكل ووقتي باهاش تماس گرفتم كلي با مشكلاتي كه يك جنس مذكر ميتونه با اين بيماري داشته باشه آشنا شدم،سعيد جان همين جا جلوي جمع(كه تو رودروايستي بموني:wink)ازت خواهش ميكنم تجربيات يا خاطراتت را برام بفرست بگذارم تو وبلاگ، بابا دست از تنبلي بر داريد مگه تايپ كردن چقدر سخته والله من هم حرفه اي تايپ نمي كنم و اينقدر روده درازم،تازه دست چپم هم خيلي راحت و نرمال نيست و وقتي خسته ميشه مجبورم يك دستي و يك انگشتي تايپ كنم ولي اينكار را ميكنم پس از رويه من خجالت بكشيد و مطلب بنويسيد برام.
عزيزاني كه نگران من شدن،نگران نباشيد كه بادمجون بم آفت نمي گيره(گو اينكه بد جوري بيچاره ها آفت زده شدن:whatchutalkingabout)من پنج شنبه و جمعه شركت نيستم پس قاعدتا نمي نويسم مگر اينكه مطلبي از قبل Draft داشته باشم كه نويد زحمت بكشه پستش كنه براي اونهايي كه ايران نيستن ميگم دوشنبه و سه شنبه اين هفته تعطيل است پس اگه مطلب نداشتم نگران نشيد لطفا،البته سعي ميكنم ذخيره چيزي داشته باشم.
هيلاي عزيزم آدرسي كه دادي خيلي بدردم خورد واقعا متشكرم، از شروع نوشتن اين وبلاگ تو قدم به قدم منو راهنمايي و كمك كردي يكدنيا تشكر براي تمام محبت هايه بي شائبه ات.
ويولت



اين خراب شدن سايت،درسته كه اعصابم را خط خطي كرد ولي فايده بسياري هم داشت بقول درسهاي ديني كه عمري تو كله مون فرو كردن نعمتي بود در لباس نقمت،دوستان زيادي ابراز لطف كردن و پيشنهاد استفاده از يك فضاي جديد را بهم دادن حتي يكي از عزيزان فضاي جديد را برام طراحي هم كرده و اسم وبلاگ را هم گذاشته واقعا از همتون متشكرم و نمي دونم با چه زبوني از همه شما عزيزان تشكر كنم همانطور كه تو ايميل به تك تك اين عزيزان توضيح دادم لازم ميدونم چند خطي هم اينجا بنويسم،من اصلا قصد نوشتن نداشتم اين هم به اين صورت مستمرو هيچ كجا هم كامنت نمي گذاشتم چون بقول نويد مشكلاتي كه من با خودم و بيماريم دارم خيلي دوره از مشكلاتي كه يك آدم عادي با زندگيش داره تا اينكه نويد خواست وبلاگي براي آدم هاي بسازه كه مشكل جسماني دارن خوب تا اينجا را كه همتون ميدونيد من از شروع اينكار خيلي راضي و خوشحال بودم(البته الانم هستم) و اينقدر دوستان خوب و يكرنگي اينجا پيدا كردم كه حد و اندازه نداره تعداد خواننده ها هم اصلا برام مهم نيست چون آرامشي كه الان اينجا حاكمه با هيچ چيز عوضش نمي كنم و تو اين مدت هم بهم ثابت شد فردي كه بخواد نوشته هاي منو بخونه از زير سنگ هم شده وبلاگ را پيدا ميكنه يا حتي ارتباطش را از طريق ايميل حفظ ميكنه،خوب حالا كه اين مشكل پيش آمده با توجه به اينكه وبلاگ خود نويد هم مشكل دار شده به نظر من كمال حق نشناسيه(مي خواستم بنويسم نامردي ديدم خانمها چيشون كمتر از آقايونه كه با اين لفظ بهشون توهين بشه البته ميدونم كه اصطلاحه!:tounge) كه تو اين وضعيت ولش كنم و برم يك جايه راحت بكارم ادامه بدم و اونو با اين مشكل تنها بگذارم پس تا اونجايي كه بشه مقاومت ميكنم و همينجا مينويسم ميدونم براي شماي كه تو ايران هستيد سخته وصل شدن به سايت يا كامنت گذاشتن براتون(نشانه اش اين كه چند روزه از مهاب عزيز هيچ خبري نيست:embaressed) ولي خواهش ميكنم يك چند روزي تحمل كنيد اگه درست نشد نويد قول داده يك فضاي ديگه بخره وهردومون نقل مكان كنيم اونجا باز هم بخاطر مشكلات پيش اومده معذرت ميخوام.
يكي ديگه از پيامد هاي قشنگ اين مشكل اين بود كه من با پسر گلي بنام سعيد (كه خودش هم ام-اس داره)آشنا شدم كه پيشنهاد كمك داد براي حل اين مشكل ووقتي باهاش تماس گرفتم كلي با مشكلاتي كه يك جنس مذكر ميتونه با اين بيماري داشته باشه آشنا شدم،سعيد جان همين جا جلوي جمع(كه تو رودروايستي بموني:wink)ازت خواهش ميكنم تجربيات يا خاطراتت را برام بفرست بگذارم تو وبلاگ، بابا دست از تنبلي بر داريد مگه تايپ كردن چقدر سخته والله من هم حرفه اي تايپ نمي كنم و اينقدر روده درازم،تازه دست چپم هم خيلي راحت و نرمال نيست و وقتي خسته ميشه مجبورم يك دستي و يك انگشتي تايپ كنم ولي اينكار را ميكنم پس از رويه من خجالت بكشيد و مطلب بنويسيد برام.
عزيزاني كه نگران من شدن،نگران نباشيد كه بادمجون بم آفت نمي گيره(گو اينكه بد جوري بيچاره ها آفت زده شدن:whatchutalkingabout)من پنج شنبه و جمعه شركت نيستم پس قاعدتا نمي نويسم مگر اينكه مطلبي از قبل Draft داشته باشم كه نويد زحمت بكشه پستش كنه براي اونهايي كه ايران نيستن ميگم دوشنبه و سه شنبه اين هفته تعطيل است پس اگه مطلب نداشتم نگران نشيد لطفا،البته سعي ميكنم ذخيره چيزي داشته باشم.
هيلاي عزيزم آدرسي كه دادي خيلي بدردم خورد واقعا متشكرم، از شروع نوشتن اين وبلاگ تو قدم به قدم منو راهنمايي و كمك كردي يكدنيا تشكر براي تمام محبت هايه بي شائبه ات.
ويولت



شب سومي بود كه آمده بود دنبالم برسونتم خونه براي اينكه خيلي هم احساس گناه نداشته باشم كه طرف را مثل آژانس در خدمت گرفتم كه هر شب بياد دنبالم(با وجودي كه من بارها گفته بودم راضي نيستم بياي دنبالم ولي خودش ميگفت خودم دوست دارم و از مصاحبتت لذت مي برم) گفتم بريم يك دوري بزنيم بعد ببرتم خونه ،توي همين گشتن ها سر از غرب تهران در آورديم گفت بريم يك چيزي بخوريم گفتم نه بابا حوصله داري منم كه پام ناراحته درست نمي تونم را برم معذبم از ماشين پياده شم بيا بريم يك بقالي كيك و آب ميوه ميگيريم تو ماشين ميخوريم(يادتون نره كه با يك اسكروچ طرف هستيد حتي واسه جيب مردم:tounge!!!) همين كار را هم كرديم همينطور كه مشغول خوردن بوديم دستش را گذاشت پشت صندلي من(دور شونه ام نه ها ) يك كم خودم را جمع و جور كردم و تو دلم گفتم چه زود پسر خاله شد! بعد از اينكه آب ميوه مون رو خورديم پرسيد خوب الان كجا بريم؟من هم طبق شيطنت ذاتي كه دارم و به مصداق اون جوك معروف پيرزنه كه همتون شنيدين گفتم كوه دشت بيابون هرجا عشقت ميكشه :toungeخنده اي كرد و راه افتاد همينطور كه ميرفتيم ديدم نخير مثل اينكه طرف جدي گرفت قضيه رو داريم از تهران خارج ميشيم(البته اين كه شوخيه ولي جاي ميرفتيم كه بعدش كوه و دره بود و راه به جاي نداشت)هر چي جلو تر ميرفتيم من بيشتر خودم را مي باختم تو دلم فحش و لعنتي نبود كه نثار خودم نكرده باشم ميگفتم آخه احمق سوار ماشيني شدي كه بار سومه راننده اش را ميبيني بعد ميگي ببرتت بيابون !مزه ريختن هم اندازه داره پاي در رفتن داري تو اين بر بيابوني راه راستش را نمي توني بري اون وقت تو اين كوه و كمر ميخواي در بري بيچاره پول و طلا هم كه همرات نيست اونا را برداره به خودت كار نداشته باشه تازه ببينه مفلسي و هيچي نداري از حرص دلش بد بلاي سرت مياره همينو مي خواستي؟اينم آخر عاقبتت تو روزنامه ها مينويسن يك خفاش شب ديگه پيدا شد تازه خبر ندارن طعمه احمقش با پاي خودش سوار شده پيشنهاد هم داده طرف ببرتش كوه و دشت:embaressed!!!داشتم تند تند نقشه مقابله ميكشيدم يكي از همكارام يك چاقو ضامن دار از زنجان واسم كادو آورده كه براي روز مبادا گذاشتمش تو كيف آرايشم(البته بگم سايز كارد ميوه خوريه:cry!!!) فكر ميكردم اگه بياد جلو به نيت سوء خرش ميكنم ميگم بگذار آرايش كنم خوشگل بشم بعد بيام تو منو بخور:confused(بر گرفته از تبليغ پفك نمكي!) اين اجازه را كه بهم داد چاقو را بر ميدارم و خط خطيش ميكنم !!!همينطور كه جلو ميرفتيم (جاده تو كمر كش كوه بود مثلا ولنجك را تصور كنيد يك جايه خيلي پرتش را) ترس من بيشتر و بيشتر ميشد تا رسيديم به يك كانتينر با چراغ روشن يك كم دلم آروم گرفت كه ديگه جيغ بزنم كسي هست بياد كمكم البته اگه شانس بيارم نياد كمك اونShockmg!!!!! از ماشين پياده شد و رفت جلو كانتينر و چند تا سئوال از كارگر ها کرد و آمد سوار شد ماشين را كه روشن كرد با التماس گفتم اميد خواهش ميكنم جلوتر نرو با لبخند نگاهم كرد گفت باشه ميخوام دور بزنم دستش را گذاشت رويه دستم با تعجب گفت چرا اينقدر يخي سردته بخاري بزنم؟گفتم نه ترسيدم گفت آخه چرا؟گفتم ترسيدم بدوزدي منو از خنده ريسه رفت و گفت آخه واسه چي همچين فكري كردي گفتم خودت را بگذار جاي من آخه آدم عاقل،يك دختر را كه تازه باهاش آشنا شدي بايد بر داري بياري اينجايه پرت كه نه خونه توش هست نه چراغي گفت حق با توست ولي اينجا من يك خونه پيش خريد كردم هيچوقت وقت نكردم بيام سر بزنم ببينم تو چه مرحله اي الان ديدم نزديك اينجا هستيم بهترين وقته واسه سر زدن ولي خيلي معذرت ميخوام اگه اينقدر ترسوندمت اشتباه از من بود.هنوز كه هنوزه ياد تصوراتي كه اون شب داشتم ميافتم از خنده ميميرم مخصوصا قسمت استفاده از چاقوش.
پيوست:من هنوز سايت خودم را نمي تونم ببينم و از صفحه اصلي كامنت هايه شما را ميخونم و كامنت هم نمي تونم بگذارم فكر كنم تا يكي دو روز ديگه درست شه چون اگه فيلتر بود اينقدر بگير نگير نداشت،سارا جون لينكت را ميگذارم ولي وقت بده بهم تا سايت درست شه.اگه درست نشد همين جا آدرس جديد را ميگذارم كه با كمك نويد عزيزم اسباب كشي كنم اونجا لطفا كامنت هم بگذاريد حوصله من هم سر نره!! افتاده تر از سايه عزيزم درست ميگي اميد سواد شعري خيلي بالاي داره ، علاوه بر كل سهراب حافظ و نيمي از سعدي را هم از حفظ ميدونه و نمي دوني چه لذتي ميبرم وقتي شعر هايه سهراب را برام ميخونه و تفسير ميكنه اولين باري كه تو لغت دچار را بكار بردي ازش پرسيدم يعني چي؟گفت يعني عاشق و كل شعر را برام خوند.مهاب عزيزم فكر كنم يك عشق 5 هم تو كيسه داشته باشم!.
ويولت



شب سومي بود كه آمده بود دنبالم برسونتم خونه براي اينكه خيلي هم احساس گناه نداشته باشم كه طرف را مثل آژانس در خدمت گرفتم كه هر شب بياد دنبالم(با وجودي كه من بارها گفته بودم راضي نيستم بياي دنبالم ولي خودش ميگفت خودم دوست دارم و از مصاحبتت لذت مي برم) گفتم بريم يك دوري بزنيم بعد ببرتم خونه ،توي همين گشتن ها سر از غرب تهران در آورديم گفت بريم يك چيزي بخوريم گفتم نه بابا حوصله داري منم كه پام ناراحته درست نمي تونم را برم معذبم از ماشين پياده شم بيا بريم يك بقالي كيك و آب ميوه ميگيريم تو ماشين ميخوريم(يادتون نره كه با يك اسكروچ طرف هستيد حتي واسه جيب مردم:tounge!!!) همين كار را هم كرديم همينطور كه مشغول خوردن بوديم دستش را گذاشت پشت صندلي من(دور شونه ام نه ها ) يك كم خودم را جمع و جور كردم و تو دلم گفتم چه زود پسر خاله شد! بعد از اينكه آب ميوه مون رو خورديم پرسيد خوب الان كجا بريم؟من هم طبق شيطنت ذاتي كه دارم و به مصداق اون جوك معروف پيرزنه كه همتون شنيدين گفتم كوه دشت بيابون هرجا عشقت ميكشه :toungeخنده اي كرد و راه افتاد همينطور كه ميرفتيم ديدم نخير مثل اينكه طرف جدي گرفت قضيه رو داريم از تهران خارج ميشيم(البته اين كه شوخيه ولي جاي ميرفتيم كه بعدش كوه و دره بود و راه به جاي نداشت)هر چي جلو تر ميرفتيم من بيشتر خودم را مي باختم تو دلم فحش و لعنتي نبود كه نثار خودم نكرده باشم ميگفتم آخه احمق سوار ماشيني شدي كه بار سومه راننده اش را ميبيني بعد ميگي ببرتت بيابون !مزه ريختن هم اندازه داره پاي در رفتن داري تو اين بر بيابوني راه راستش را نمي توني بري اون وقت تو اين كوه و كمر ميخواي در بري بيچاره پول و طلا هم كه همرات نيست اونا را برداره به خودت كار نداشته باشه تازه ببينه مفلسي و هيچي نداري از حرص دلش بد بلاي سرت مياره همينو مي خواستي؟اينم آخر عاقبتت تو روزنامه ها مينويسن يك خفاش شب ديگه پيدا شد تازه خبر ندارن طعمه احمقش با پاي خودش سوار شده پيشنهاد هم داده طرف ببرتش كوه و دشت:embaressed!!!داشتم تند تند نقشه مقابله ميكشيدم يكي از همكارام يك چاقو ضامن دار از زنجان واسم كادو آورده كه براي روز مبادا گذاشتمش تو كيف آرايشم(البته بگم سايز كارد ميوه خوريه:cry!!!) فكر ميكردم اگه بياد جلو به نيت سوء خرش ميكنم ميگم بگذار آرايش كنم خوشگل بشم بعد بيام تو منو بخور:confused(بر گرفته از تبليغ پفك نمكي!) اين اجازه را كه بهم داد چاقو را بر ميدارم و خط خطيش ميكنم !!!همينطور كه جلو ميرفتيم (جاده تو كمر كش كوه بود مثلا ولنجك را تصور كنيد يك جايه خيلي پرتش را) ترس من بيشتر و بيشتر ميشد تا رسيديم به يك كانتينر با چراغ روشن يك كم دلم آروم گرفت كه ديگه جيغ بزنم كسي هست بياد كمكم البته اگه شانس بيارم نياد كمك اونShockmg!!!!! از ماشين پياده شد و رفت جلو كانتينر و چند تا سئوال از كارگر ها کرد و آمد سوار شد ماشين را كه روشن كرد با التماس گفتم اميد خواهش ميكنم جلوتر نرو با لبخند نگاهم كرد گفت باشه ميخوام دور بزنم دستش را گذاشت رويه دستم با تعجب گفت چرا اينقدر يخي سردته بخاري بزنم؟گفتم نه ترسيدم گفت آخه چرا؟گفتم ترسيدم بدوزدي منو از خنده ريسه رفت و گفت آخه واسه چي همچين فكري كردي گفتم خودت را بگذار جاي من آخه آدم عاقل،يك دختر را كه تازه باهاش آشنا شدي بايد بر داري بياري اينجايه پرت كه نه خونه توش هست نه چراغي گفت حق با توست ولي اينجا من يك خونه پيش خريد كردم هيچوقت وقت نكردم بيام سر بزنم ببينم تو چه مرحله اي الان ديدم نزديك اينجا هستيم بهترين وقته واسه سر زدن ولي خيلي معذرت ميخوام اگه اينقدر ترسوندمت اشتباه از من بود.هنوز كه هنوزه ياد تصوراتي كه اون شب داشتم ميافتم از خنده ميميرم مخصوصا قسمت استفاده از چاقوش.
پيوست:من هنوز سايت خودم را نمي تونم ببينم و از صفحه اصلي كامنت هايه شما را ميخونم و كامنت هم نمي تونم بگذارم فكر كنم تا يكي دو روز ديگه درست شه چون اگه فيلتر بود اينقدر بگير نگير نداشت،سارا جون لينكت را ميگذارم ولي وقت بده بهم تا سايت درست شه.اگه درست نشد همين جا آدرس جديد را ميگذارم كه با كمك نويد عزيزم اسباب كشي كنم اونجا لطفا كامنت هم بگذاريد حوصله من هم سر نره!! افتاده تر از سايه عزيزم درست ميگي اميد سواد شعري خيلي بالاي داره ، علاوه بر كل سهراب حافظ و نيمي از سعدي را هم از حفظ ميدونه و نمي دوني چه لذتي ميبرم وقتي شعر هايه سهراب را برام ميخونه و تفسير ميكنه اولين باري كه تو لغت دچار را بكار بردي ازش پرسيدم يعني چي؟گفت يعني عاشق و كل شعر را برام خوند.مهاب عزيزم فكر كنم يك عشق 5 هم تو كيسه داشته باشم!.
ويولت