10 ژوئن 2015
میونِ برزخ

فک می کنم اگه قراره خوب شم… چه راه سختی رو پیش رو دارم.

راهی که خراب شدن و پر سنگلاخ شدنش ۱۷ سال طول کشیده… حالا در عرض چند وقت می خواد هموار و آسفالت بشه؟

اول باید از رو ویلچر پاشم…بعد راه رفتن با واکر شروع میشه…سپس عصا و در آخر تاتی تاتی کنان، راه رفتن…یعنی یه دنده عقب گرفتن کامل.

حالا این پروسه برای عضلاتی که مردن،چند وقت بطول می انجامه؟و آیا مرحله ایی هم حذف میشه؟… God knows

 

پ.ن: باهام تماس گرفتن برای شرکت در یه مستند برای ماه رمضان، با احترام عذرخواهی کردم و گفتم از سال ۸۸ صدا و سیما برای من تحریمه. Grin


6 ژوئن 2015
یه روزخوب

دیروز برای اولین بار و بعد یک سال که از خرید ویلچر برقی ام میگذشت… ویلچر رو از خونه آوردم بیرون و یه مسافت طولانی باهاش طی طریق کردم.
یه حالی داد بهم که نگو ونپرس… وارد خیابون شدم و واسه خودم لای ماشینها ویراژ میدادم… اصن به چشمام و دیدم و تخمین فاصله ها اطمینان نداشتم ولی همچین لایی از بین ماشینها می رفتم که خودم شاخ در آوردم و چندبار از همراهم شنیدم عجب دست فرمونی!!! Grin
یک جا برای رد شدن از محلی احتیاج به کمک داشتم ،یه نگاه به دور و برم انداختم،چند تا آقا داشتن رد میشدن گفتم آقایون مهربون!!!!!!!!!! میشه کمک کنید من از اینجا رد شم. ۸-)
یه جا هم یه ۲۰۶ واستاده بود دوبله،فاصله اش با ماشین پارک شده اون قدر نبود که من راحت بتونم رد شم و حتما بهش می مالیدم،رفتم کنار شیشه عقب،مخالف راننده و گفتم آقا یا برو یا بذار من برم!ً.
یه نگا انداخت دید یه خانوم کوتوله بغل دستشه( خوب انتظار نداشت ویچلر سوار ببینه!) هول شد بنده خدا!! گفت خواهش میکنم شما بفرمایین و ماشینش رو جابجا کرد.
خلاصه که تجربه عالی بود و بهم خوش گذشت… ممنون دوستم روزم رو ساختی. Big Smile


می اندیشم که خم و راست شدن
ادیسون” در آزمایشگاهش وقتی که می خواست، لامپ برق را اختراع کند، زیباترین نمازها بود.
تصور می کنم که مادام کوری که رادیم را کشف کرد، وقتی از صبح تا شب آنچنان غرق تحقیق بود که لب به هیچ خوراکی نمی زد با شکوه ترین روزه ها را گرفت.
می نگرم که گراهام بل و همکارش واتسون فاصله دو اتاق طبقه ی بالا و پایین را می رفتند و می آمدند تا تلفن اختراع شد،بهترین هروله ی حج شکل گرفت…
می بینم که خیام با تبدیل ریاضیات از خطوط و اشکال به إعداد و محاسبات منزه ترین خمس و زکات را در طول ۹۰۰ سال (نه نود سال عمرش!) پرداخت کرده ..
در ذهن متبادر می کنم که اصغر فرهادی با فیلم اسکار گرفته ی خود “جدایی نادر از سیمین” چگونه امر به معروف و نهی از منکر کرد..
می اندیشم… تصور می کنم.. می نگرم…می بینم…و در ذهن متبادر می کنم که چطور همه ی ایشان و امثال ایشان به بهشت رحمن و رحیم خداوند وارد می شوند…
و دیگر از خود نمی پرسم!!
“آیا همه ی آدم هایی که عبادت های ده گانه را انجام نمی دهند به بهشت نمی روند؟!”


من هیچوقت سوم خرداد روز آزادسازی خرمشهر؛این حماسه ملی رو فراموش نمی کنم و تبریک می گم… ولی امسال و عدم دسترسی به اینترنت سبب قصورم شد.

در عوض متن قشنگی از دوستم خوندم و بخودم اجازه دادم تا منتشرش کنم؛که هم نسلهای خودم کاملا با این حس و حال ها آشنان.

 

 

لی لی بازی می کردیم. مطهره دو دور از من جلوتر بود. مجید با رقص امد و گفت: “جنگ تموم شد”. من و مطهره هم هلهله کنان رفتیم پیش بزرگترها…ولی ما تصوری از زندگی بدون جنگ نداشتیم و با جنگ شاد بودیم. بعد ها فهمیدیم زندگی با جنگ در بیرون از خانه، صلح درون خانه و درون خودمان را سبب شده بود…به همین دلیل است که هنوز مادرم می گوید:” زمان جنگ…یادش به خیر”

.(مریم حنطوش زاده- به مناسبت روز دزفول- ۵ خرداد)


16 می 2015
غرنامه

امروز صبح با عصبانیت تمام از خواب پاشدم.

دستم جون نداره،پام جون نداره،بی حس و حالم،بازم دیشب دستم مشت شد… به خودم میگم این همه خرج کردی که چی بشه؟مث روز اولیتی که. Pissed Off

این تخم لقم دکتر انداخته تو دهن تو واطرافیانت که تا آخر اردیبهشت باید سرپاشی…آخه با کدوم جون و توان؟ Question

عمرا اگه بشه… تغذیه ام خیلی بهتره ولی پیشرفت درمان مگسیه…میگن خدا درد رو خروار خروارمیده،مثقال مثقال میگیره،راست میگن بخدا.

آخه مگه میشه یه درد و ناتوانی ۱۷ ساله با سه ماه رفع بشه؟

من که گمون نکنم.

پ.ن: مدت طولانی به اینترنت دسترسی ندارم،پس لطفن کسی نگرانم نشه.


11 می 2015
ادامه درمان

دکترم همین امروز رفت آمریکا- البته بر میگرده چون برای سمینار رفته ولی تاریخ دقیقش مشخص نیست.

وقتی برگشت شماره موبایلش رو به هرکسی بخواد میدم که اگه خواست تماس بگیره.

دیشب آخرین جلسه اگزوتراپی(ازم نپرسید اگزوتراپی چیه چون خودمم نمی دونم دقیقا چیه،به فیزیوتراپم هم گفتم اونم نمی دونست چه روشیه، حالا اگه کسی می دونه به منم بگه لطفن) رو روم انجام داد و بوسیله یه سیم دو تا انگشت از هر دستم رو بهم وصل کرد بهم…برام جالب بود منی که هرشب دست چپم  سه یه چهار بار غیر ارادی مشت میشد…. دیشب اصلا مشت نشد… جل الخالق Question


این روزها به شدت درگیر خودمم و به هیچ فعالیتی غیر توجه به جسم خودم نمی تونم برسم…یه درمان و روش جدید رو شروع کردم حدود دوماهه،ولی تا نتیجه ۱۰۰ درصد مثبت نگیرم چیزی در موردش نمی نویسم.

با بی اعتمادی محض کار رو شروع کردم و فک کردم این آقای دکتر هم یکی ه مثل بقیه که می خواد از شهرت من در زمینه ام اس و ننه ام اس او ها(خوبی آبچینوس Wink )  استفاده کنه برای کسب شهرت. ولی دلم رو به دریا زدم و گفتم الا الله…راستش رو بخوای بیشتر هم سر حرف یه فالگیر شد!!!… من به فال و این چیزا اعتقاد ندارم،روز تولدم،دوست عزیزی بهم زنگ زد و ضمن تبریک گفت واسه کادو تولدت می خوام یه خانم فالگیر بیارم خونه تون که کارش خیلی خوبه…مخالفت نکردم. ایشون اومد و ضمن حرفاش گفت تو حتما درمان میشی ولی باید دکترت رو عوض کنی،یه دکتری باهات تماس میگیره که خوش سیماست!(خوش بحال من Drunken Razz ) و با خارج کشور در ارتباطه و همش میره و میاد،سلامت برات می بینم سال ۹۴ سال خوبیه برات…شنونده حرفاش بودم ولی قند تو دلم آب نشد فقط به فال نیک گرفتم،همین.

تا شد اسفند ماه امسال و خیلی خیلی اتفاقی(که خودش ماجرایی مجزا داره و تو حوصله این مقال نیست) یه آقای دکتر باهام تماس گرفت و خواست ببینتم و در خلال حرفاش متوجه شدم تحصیلکرده آمریکاست و ۴ ساله اومده ایران و مرتب میره اونطرف و میاد و تخصصش بیماریهای خاص و صعب العلاجه مث ام اس یا HIV و هپاتیت …یهو یاد حرف فالگیره افتادم و گفتم باشه،می بینمتون.

 

حالا نزدیک دوماهه من دارم به روشهای ایشون عمل میکنم… ناگفته نمانه که روش ارزونی نیست و کلی هزینه دارو برام داشته(داروهای گیاهی،ولی گیاهانی که از آفریقا یا چین…وارد میکنه،شخصا) ولی اثرات مثبت دارم می بینم بدون فیزیوتراپی ،پس گفتم ادامه میدم .

مثلا:

۱-دست چپم که اخیرا فقط به ضرب و زور آتل باز نگه اش میداشتم و همش مشت بود…کاملا بازه و انگشتهام از دِفرمه بودن خارج شده و اگه احیانا تو خواب دستم مشت بشه،ارادی می تونم دستم رو باز کنم و احتیاج به کمک اون یکی دستم نیست.

۲-پاهام که همیشه عاشقانه بهم چسبیده بودن یا یکی رو اون یکی قرار میگرفت،الان کاملا باز و جدا از هم هستن و وقتی رو ویلچر میشینم یه نصفه وجب از هم فاصله دارن.

۳- به راحتی گوشه تخت میشینم بدون اینکه احتیاج باشه واسه حفظ تعادلم لبه تخت رو بگیرم یا کسی دستش به کمرم باشه یا بالش بذارم پشتم.

۴- صدام به گفته کسانی که مدتها بود باهاشون حرف نزده بودم خیلی رسا و محکمه،بدون ذره ایی لرزش.

۵- به گفته پرستارم بلند و کوتاه شدن هام خیلی خوب شده و اون فقط نقش عصا و حمایت کننده داره و بار اصلی بلند کردن با اون نیست.

۶- پای راستم رو بطور ارادی می تونم جمع کنم تو سینه ام.

و

و

و

…حالا تا ببینم تو طالعم چی منظور شده و وظیفه و نقش من در قالب یه بیمار ام اس به پایان خودش نزدیک شده یا خیر.