تاثیرات بالا رفتن سن!

بهم ميگه :” عمه،شما چقدر وسواسي هستيد.!!!”

خنده ام مي گيره. من هيچ وقت آدمي نبودم که به تميزي اهميت بدم يا حتي بخوام وسواسي باشم. براي همين هم هست که موقعيت جديد بدني ام زياد اذيتم نمي کنه…

ولي اخيرا خودم هم احساس کردم که روي اين مسئله حساس شدم.مثلا هربار که ميرم حموم با همين وضعيت حاد!! جسمي در حاليکه از روي صندلي خودم رو به اطراف ميکشم ، هربار بايد دستشويي و توالت رو بشورم چون معتقدم دستشويي بايد برق بزنه و يکبار در هفته شستنش چنين تميزي رو نميده!!

مي خواستم اتاق خودم رو جارو و گرد گيري کنم،از دوردونه(دختر برادرم که 12 سالشه) کمک خواستم. بهش گفتم جاهاييکه احتياج به ايستادنه،تو دستمال بکش…جاهاييکه دست خودم ميرسه،خودم تميز مي کنم.براي جارو کردن گفتم من جارو مي کشم چون تو شِرتي شِرتي کار مي کني فقط ويلچر ِ من رو هدايت کن چون دستم بنده!!
وقتي ظاهرا کارمون تموم شد مي گم دور پايه هاي صندلي کامپيوتر رو دستمال بکش! خاک جمع ميشه… مي گم خم شو قشنگ زير تخت و کنج هاي اتاق رو با لوله جارو بکش تا تميز شه…
مي گه”عمه،چقدر وسواسي هستيد…”



یه سئوال سخت

دوردونه (دختر برادرم که 12 سالشه) داره برنامه “اپرا” رو نگاه میکنه.
یکی از شرکت کنندگان میپرسه،”…ممکنه که من به اصپرم شوهرم حساسیت نشون میدم؟…”

دوردونه می پرسه”اصپرم چیه؟”
هدفون رو روی گوشم جابجا می کنم و به روی خودم نمیارم شنیدم چی پرسیده.
.
.
.
وقتی آگهی بازرگانی شروع میشه،توجه من رو به خودش جلب می کنه و مصرانه می پرسه
-عمه جون،اصپرم چیه؟
دیگه نمی تونم خودم رو بزنم به کوچه علی چپ و باید جواب بدم…مغزم مثل خودکار کار میکنه و با خودم حلاجی می کنم که بهترین جواب چی می تونه باشه
میگم: یه ماده ایی که تو بدن مردهاست نه ما خانومها….



امروز تولد دوردونه است…دختر برادرم که 12 سالش تموم شد و رفت توي 13.

اينجاست و از صبح کچلمون کرده از بس گفته امروز روز ِ منه.
ياد 12 سال پيش مي افتم. اونروز خونه مادربزرگ همسر سابقم بوديم هيجان داشتم و از صبح با مامان در تماس بودم تا ببينم کي اولين نوه تشريف ميارن تو اين دنيا.
بالاخره 4 بعداز ظهر تشريف فرما شدن.
مامان گفت يه دختر قد بلند و تپل مپله…
الانم ماشالله بالاي 165 سانتيمتر قدشه…بعضي مواقع خوشحالم از اينکه روي صندليم و مجبور نيستم شونه به شونه اش راه برم و احساس حقارت کنم!!.

بهم ميگه:عمه جون تا حالا بغلم کردي راه بري؟
ميگم: آره-اون اوايل حالم خوب بود و مي تونستم بغلت کنم و راه برم و تو از بغل من پايين نمي اومدي.

از همه حالت و رفتارش عکس گرفتم-از دندون افتادنهاش…از آبله مرغون گرفتنش…
اکثر تيکه هاي بامزه ايي رو که گفته اينجا ثبت کردم و راضيم از اين مسئله که هيچ وقت از خاطر نميره خاطرات کودکيش…

عمه جون،بازم تولدت مبارک عزيزم.



دوردونه(دختر برادرم که 12 سالشه) به عموش خیلی حق به جانب میگه:

– چرا برای “روز زن” برای من کادو نخریدی؟؟!!!



بچه که بودم،پای صحبت بزرگترها که می نشستم،تعریف می کردن از روزگاران دور و اینکه چه کارهایی انجام میدادن. از اینکه یه قرون!! میدادن و شیرینی مثل بامیه های الان رو می کشیدن بالا و هرجا بریده می شد، سهمشون بود حالا یکی 10 سانت می تونست بکشه یکی دیگه 1 سانت…

اونروز داشتم به درسهای دوردونه(دختر برادرم که 12 سالشه) یه نگاهی می انداختم و بهش گفتم ” زمان ما…”
برای خودم جالب بود که الان خودم جزو بزرگترها شدم و وقتی می خوام چیزی تعریف کنم باید بگم، زمان ما…



وقتي ديشب يه زن 38 ساله (خودم) يه دختر 11 ساله(دوردونه) رو صدا کرد و بهش گفت ” معذرت مي خوام که بهت گفتم احمق.”
احساس غرور کردم که عارم نيومد. نگفتم من بزرگترم حتي اگه هم اشتباه کرده باشم دليلي نداره از يه بچه معذرت خواهي کنم. به خودم به چشم يک انسان نگاه کردم که کار اشتباهي انجام داده و بايد عذر خواهي کنه، چه طرفش بچه باشه چه يک آدم بزرگ.
حس مي کنم به مفهوم واقعي زنده ام و انسان.



1- توي اتاقمم، مي بينم ميره تو آشپزخونه پيش مامان بزرگش و ميگه
– عمه جون ميگه قيافه ام شده لنگه کبري رخشو!!!! :confused…. کبري رخشو کيه؟:thinking
2- صبحه، داره تلفني با دوس کلاس زبانش که يه پسريه همسن و سال خودش حرف که چه عرض کنم کل ميندازه بهش ميگه
– اصلا بهت ميگم خانوم! چطوري خانوم؟
برآشفته از توي توالت داد ميزنم
– خيلي هم دلش بخواد خانوم باشه! Razzhbbbtاونوقت تو به عنوان تحقير بکار مي بري؟
3- امروز روز زن ه يا فردا؟ فرقي هم نمي کنه تمام روزهاي زن به روايت سنت يا مذهب يا جهان بر عموم شير زنان مملکتم مبارک باشه.



  • Page 1 of 2
  • 1
  • 2
  • >