چرا میگن خانومها حق قضاوت ندارن؟ و تحت تاثیر بالا و پایین شدن هورمونهاشون هستند که رو تصمیمشون تاثیر میذاره؟
خود من…یه زن… با همه هورمونهای زنونه و بالا پایین شدنشون،اونم به شدت… وقتی قراره تصمیمی بگیرم یا محرم قرار داده میشم برای قضاوت کردن در مورد مسئله ایی، هرچقدر هم حالم بد باشه…به دو نیمه تقسیم میشم و نیمه یا وَر منطقی و حسابگرم به حرفها گوش میده و قضاوت می کنه در حالیکه وَر ضعیف و درمونده ام در خودش می پیچه و اشک میریزه…
1- من امروز به دلایل شخصی نمی تونم حضور داشته باشم محلی که دیروز گفتم.
2- هفته پیش گذرنامه ام رو با هزار بدبختی که به جهت رفتن خودم داشتم، تمدید کردم و این هفته!!!!…. دوستی میگه بی خود زحمت کشیدی دیگه هیچ جا نمی تونی بری…. سفرها مالیده.
3-همون روز حمله خودجوش!!! از ساعت 12 ظهر کلیه برنامه های ماهواره قطع شد تا فردا صبحش…. از هرکی هم تو تهران سئوال کردیم وضعیت مشابه داشتن
گوله گوله ،داره برف مياد…
1- تا همين الان برق نداشتيم و عدو سبب خير شد که کاغذهايي که مدتها مونده بود يه گوشه واسه چک کردن و دور ريختن،آوردم دم دستم و يه کيسه پر زباله مخصوص باز يافت جمع آوري کردم…
چقدر خاطره و چقدر عکس قديمي… کارت تبريک تولد تو اولين سال آشنايي با هومان(همسر سابقم) !!-سال 70- و کارت تبريک آخرين سال زندگي مشترک-سال 79- دنيايي خاطره لابلاي اون کاغذهاي قديمي و خاک گرفته بود… يک تيکه از موهام وقتي براي اولين بار موهاي بلندم رو کوتاه کرده بودم ،يه دسته اش رو نگه داشته بودم و…
2- ديشب برنامه انتخاب Miss World رو نگاه مي کردم- دختر شايسته از ونزوئلا برگزيده شد. برام جالب بود که دخترک زبان انگليسي نمي دونست و اسپانيايي حرف ميزد… مگه يکي از آيتم هاشون تسلط به چنديدن زبان نيست؟ اونم انگليسي که زبون مشترک بين ملتهاست براي برقراري ارتباط.
اینو باید با چه حسی گوش بدم؟… چی باید برداشت کنم؟… فک کنم یه عاشق ِ مخفی ه که ازم دلگیره؟ و وقتی جواب منفی میشنوه از یه خشم آنی و یه حس نفرت آنی تر حاضره اسید تهیه کنه و بپاشه تو صورت زنک؟
.
یا فک کنم نه،خود تحویل گرفتنه الکی ه… یه ایمیل بی خودکی ه که به دستم رسیده مثل ده ها ایمیل روزانه… و بهتره جدیش نگیرم.
.
شایدم می خوای این تفاوت یک مرد و زن رو یادآوری کنی و بگی که درک نشدی(از جانب من) و این درک نشدن داره عذابت میده؟… ولی چرا انتخاب این آهنگ ِ به شدت عاشقانه؟… اشتباه نکردی؟
هان؟…کدومه؟
× شما خواننده یه نوشته نیمه تمام هستید×…گفته باشم.
دستام جون نداره…هدفون روگذاشتم روی گوشم و سرم رو به اتکا دستهام گذاشتم روی میز… چشمهام بسته است و موزیک تو مغزم پخش میشه… تک تک کلمات رو می نوشم و سیراب میشم…
به کلمات رد و بدل شده بین خودمون فکر می کنم … به اینکه نوشتی با تمام وجودت می خوای که رد بوسه یواشکی رو روی گونه ات داشته باشی… به شوخی گرفتم وخندیدم ، جواب دادم… بعد رد و بدل شدن حرفها،فهمیدم طالب ِ رد ِ بوسه منی و منتظر یه قرار یواشکی!….
.
.
.
آورا اینجا بود. (اولین دوستی که از عالم مجازی،حقیقی شد برام.7 سال پیش)
میگم: برای من نوشتن جز راحترین کارهاست.
میگه، همه مثل تو نیستن… نوشتن خیلی سخته بخصوص وقتی قرار باشه از خودت بنویسی… انسانها ترمز دارن،سانسور دارن… و وقتی بتونی ترمزها رو نادیده بگیری،نوشتن راحت میشه…
.
.
.
وسط نوشتنم تلفن زنگ زد و وادارم کرد بیام به عالم واقع. نمی دونم چرا پس از قطع تلفن دچار خودسانسوری شدم و دلم نمی خواد نوشته رو ادامه بدم و بگم که….
به این آهنگ گوش میدادم
the ways-eshghbazi
بعضي اوقات ميشه که فکر کني با طرف مربوطه اتمام حجت کردي. هرچي رو که لازم بوده بهش گفتي…از خودت و احساساتت…اينکه چي برات مهمه و چي نيست… از اينکه چه انتظاري ازش داري و چيزهايي که بايد رعايت شه.
و وقتي به زعم خودت بي توجهي مي بيني و رفتاري عکس اون چيزي که فکر مي کردي و قبلا علنا و زبانن خواسته بودي… با مُخ ميري تو ديوار… هنگ مي کني…عصباني ميشي…دلت مي خواد دونه دونه موهات رو بکني و حتي پا رو فراتر بذاري و تف کني تو صورتش…
منم مثل تو همينجوري فکر مي کردم و از سر خشم احساس ميکردم طرف عجب قاذوره ايي ه، حيف ِ نون ه… فکر کرده کيه الدنگُ الدوله؟…
ولي الان که کوله باري از تجربه که بر اثر گذران عمر دارم همراهمه… به خودم ميگم آروم باش، قضاوت نکن. قرار نيست همه آدمها مثل هم باشن با توانايي و درک و شعور يکسان،انتظارت رو از طرفت بیار پایین. بهش در حد خودش بها بده و نه بیشتر از اون … همين تفاوتهاست که جذابيت تو جامعه و جمع زندگي کردن رو به ارمغان مياره… عصباني نباش،خودزني نکن…اگه اذيتت مي کنه به راحتي حذفش کن از زندگيت… هيچ چيزي تو اين دنيا ارزش برهم زدن آرامش و امنيت روحي تو رو نداره…سمباده روح کنار خودت نگه ندار… و حرفي نزن که بعدا پيش وجدان خودتت شرمنده ابراز کردنش باشي( اشتباهي که من خودم در زمان نه چندان دور انجام دادم و هنوزم شرمنده بياناتم!! هستم و خودم رو سرزنش می کنم بابتشون)… مطمئنن پروسه حذف به راحتي بيان کردنش نيست… زمان بذار و براش سوگواري کن… ولي بعد تمام شدن وقتش،بکِش بيرون و برو دنبال زندگيت و چه بسا يه ارتباط تازه ولي سالم و پر از آرامش و امنيت.
قبلا از آهنگ استفاده کردم
محسن چاووشی و فرزاد فرزین(؟)- به تو گفتم یا نگفتم؟
چند روز قبل از 39 سالگيم بود… وقتي موبايل زنگ خورد و در کمال ناباوري شماره ِ ايران تو رو روي گوشي ديدم… شوک شدم… با خودم تو جنگ بودم…جواب بدم يا نه؟… جواب ندادن تو قاموس من نيست… پس پاسخگو بودم…
در مقابل درخواستش براي ديدار،مقاومت کردم و بهانه آوردم… ولي با هجوم خاطرات چيکار مي کردم؟… تو خودم فرو رفته بودم و اين “چرا؟” ي لعنتي دست از سرم بر نميداشت.
.
.
.
بايد فيلم مستندي که درباره ام اس تهيه شده بود رو مي ديدم… به پيشنهاد دوستان اومديم خونه تو که آسانسور داشته باشه و حمل و نقل من راحت… بين صحبتها،موزيک گذاشتي… يکي بعد ديگري پخش ميشد و بار خاطرات هريکي از قبلي پر رنگتر… نمي تونستم فکرم رو جمع و جور کنم،روحم با هر موزيک پخش شده پرتاب ميشد به گذشته هاي دور ،پرواز ميکردم با بالهايي قوي از “چرا” هاي زندگيم… چشم هام رو مي بستم و سرم رو همسو با ضربات آهنگ تکون ميدادم… متوجه شدم،خيلي بي حرف،حواست به حال و هواي دروني من هست و حتي وقتي احساس مي کني آهنگي به شدت متاثرم کرده،دگمه کنترل رو فشار ميدي تا آهنگ رد شه… توجه ات برام جالب و تحسين برانگيز بود… هيچ صنمي اين وسط حاکم نبود تا ربطش بدم به توجه ات ولي تو آدم دقيقي بودي که گذاشتم به حساب تحصيلاتت که يادت داده بود دقيق باشي تو احوالات دور و بريهات.
.
.
.
صبح مامان اومده بالاسرم و ميگه ” باز زبونت داره شل ميشه!”، سري تکون ميدم به نشونه اينکه متوجه شدم… با خودم فکر مي کنم خوب اين بدن بدبخت هم حق داره، هر يدونه از استرسهاي حاکم بر زندگي من براي از پا انداختن يه فيل کافيه، من که مورچه شون هم نيستم… وقتي پر از احساسي و قلب و روحت تنيده شده با عواطف و حسهاي متضاده… وقتي قلبت هميشه هدف ضربه هاي مختلف قرار ميگيره… بايد منتظر سخت تر از اينهاش هم باشي…
rem-losing my religion
بعدا نوشت: پر از بغضم… بغض ِ عدم حضور تو… ترجیح میدم برم حموم و زیر دوش آب ِ باز، آسمون ابری دلم رو وادار به بارش کنم…فک می کنم من عادت دارم با مخ برم تو دیوار،پس… این نیز بگذرد…مطمئنم.