بالاخره اين تعطيلات طولاني هم تموم شد و برگشتم سر خونه زندگيم خيلي جسته گريخته به اينترنت دسترسي داشتم و فقط وقت کردم نظرات اميد را بگذارم اونم چون خودش زحمت تايپش را کشيده بود، فرصت نکردم به وبلاگ تک تک شما سر بزنم که اميدوارم تو اين چند روز بتونم به اين کارهاي عقب موندم برسم.
سال را خيلي خوب شروع کردم،درست موقع تحويل سال داشتم به طرف سفره هفت سين مي رفتم اينو به فال نيک گرفتم چون داشتم راه ميرفتم پيش خودم گفتم پس امسال همش مشغول بدو بدو هستم و واقعا هم تو اين 15 روز حالم خوب بود و پاهام بازي در نياورد و کمال همکاري را داشت جز يکبار که تعريف مي کنم.
همانطور که قبلا هم گفتم اميد را روز 4 فروردين شب ديدم اون هم هول هولکي،باز هم خيلي خوب بود چون وقتي نمي بينمش و دلم براش تنگ ميشه بهانه گير ميشم و به زمين و زمان گير ميدم اون طفلکي هم هيچي نميگه و کلي منو شرمنده خودش ميکنه.
يک کار ناقلايي تو سال جديد انجام دادم!!با کمال شيطنت به اميد پيشنهاد دادم بيا يک سفر يک روزه بريم خارج تهران اون هم در کمال خوشوقتي قبول کرد:teeth!! يکي از روزهاي هفته دوم که ادارات باز بودن از سر کارش جيم زد و آمد دنبالم(لازم به ذکره که ايشون يکي از کارمندان عالي رتبه يکي از وزارت خونه ها هستند!) وقتي سوار شدم گفتم کجا ميريم؟گفت اگه موافق باشي و خسته نشي آمل گفتم نه عزيز بزن بريم.
بماند که چقدر تو راه خوش گذشت من هم که اصلا به خودم بد نگذروندم يه بالش کوچولو با خودم برداشته بودم که بگذارم پشت کمرم که درد نگيره پشت صندلي را هم خوابونده بودم و کفشهام را هم در آوردم خلاصه کلي صفا کردم خوش خوشک رسيديم آمل اميد گفت تا اينجا آمديم حيفه نريم لب آب براي همين رفتيم محمود آباد لب ساحل رسيديم و پياده شديم اون موقع خيلي خسته بودم چون تو راه هوا خيلي گرم بود و گرما منو کلا دشارژ ميکنه اميد گفت بيا بريم دستمون را به آب بزنيم يک نگاهي به مسير کردم و ديدم نه اين کار من نيست :confusedچون با پيشروي آب، ساحل اون قسمت از بين رفته بود و جايي که ما وايستاده بوديم حدودا 2 متر بالاتر از سطح آب بود و واسه اينکه به آب برسيم بايد از رويه قلوه سنگها و جاهايه نا هموار رد ميشديم (سرازيري)
اميد گفت باشه هر جور تو راحتي،ديدم خيلي بي انصافيه اين همه راه منو آورده حالا من بخاطر ترس خودم نمي گذارم حتي دستش را به آب بزنه گفتم نه نظرم عوض شد بريم پايين گفت ميدونستم مياي تو ميتوني فقط اگه به ترسهات غلبه کني خلاصه با سلام و صلوات رفتم پايين حالا بماند افراد ديگه اي که اونجا بودن چيا در مورد من و اميد فکر کردن که عجب زن ذليله ببين خانمه چه جوري دو دستي چسبيدتش در نره يک وقت.
چون راه عادي و صاف را هم از اميد کمک ميگرفتم و حسابي چسبيده بودم بهش:tounge.
بعدش رفتيم ناهار خورديم جاتون خالي کته ماهي و اکبر جوجه تو راه برگشتن بيشتر خوش گذشت و حسابي خنديديم و آبعلي وايستاديم تا دوغ بخوريم هيچي مثل يک سفر قايمکي حال نميده بخوصوص که طرفت هم اهل اينکارا نباشه و تازه مزه اين شيطون بازي ها بره زير زبونش،جالبه ها آدم با 31 سال سن(شهريور ميشه 32)يک مرد35 ساله را مجبور کنه مثل پسرهاي 17،18 ساله شيطوني کنه.فردايه سفرمون اميد گفت وزير معاونين و روساي وزارت خونه را جمع کرده بود واسه عيد ديدني و عيدي نفيسي هم بهشون داده که من نبودم:confused.ولي بيخيال سفرمون ميارزيد به عيدي وزير:regular.
يکم در مورد اميد توضيح بدم براي افرادي که نمي دونن و تنبلي هم ميکنن آرشيو را بخونن:
اميد يک مرد 35 ساله مجرد است که مدرک مهندسي داره و حالا تومقطع دکترا داره ادامه تحصيل ميده واطلاعات شعريش هيچ ربطي به تحصيلاتش نداره و فقط بخاطر علاقه شخصيشه تا حالا هيچ دوست دختري نداشته براي من اون اوايل خيلي عجيب بود که چطور آدم ميتونه تا اين سن نياز به جنس مخالف را احساس نکنه دليل خودش اينه که من از وقتي که خودم را شناختم يا درس خوندم يا کار کردم و هميشه دلم ميخواسته عشق واقعي را تجربه کنم و سرم را با روابط بيهوده و بي حاصل گرم نکنم .براي همين تو برخورد هام خيلي مواظبم که احساس بدي بهش ندم که خاطره بدي از روابط زن و مرد تو ضميرش بمونه.از رفتارش لذت ميبرم چون ميدونم کليشه ايي و از قبل تعريف شده نيست بخاطر عدم تجربه قبلي هرچي هست احساس واقعيشه خوشحالم اون شب ماشين اداره که پيکان بود دستش بود که من جرات سوار شدن پيدا کردم هر ماشين ديگه ايي بود امکان نداشت سوار شم.
خلاصه که خوش بحالمه حسابي:wink.
ويولت
ولي بالاخره زماني فرا ميرسه كه پرده ها مي افته و « خود واقعي » ما آشكار ميشه و بقول معروف « قضيه لو ميره »mg. درست همينجاست كه ما متهم به خيانت ميشيم
« اول به وفا مي وصــــالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دوديده و پرازآتش دل
خاك ره او شـــــدم ، به بادم برداد »
حال بايد از دو منظر به مسئله نگاه كرد :
1- شخص خائن ( لو رفته :whatchutalkingabout!!!)
2- شخص خيانت ديده ( شايد بنوبة خود خائن ولي هنوز لو نرفته :wink!!!!!!! )
از ديد شخص اول ( اگر متنبه شده باشه و طلب عفو داشته باشه :cry):
« دارم اميد عاطفتي از جناب دوست
كردم خيـــــــــــــانتي و اميدم به عفو اوست
دائم كه بگذرد ز سرجرم من كه او
گرچه پري وش است وليكن فرشته خوست »
( درمورد كسي كه متنبه نيست چيزي نمي گويم :embaressed).
از ديد شخص دوم:
الف ) حس كينه و انتقامجويي ومقابله به مثل در شخص ايجاد مي شود
« يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت
حاش لله كه روم من زپي يار دگر »
ب ) حس بخشش و عفو وگذشت ( كه فقط در عشاق واقعي ايجاد مي شود :regular) :
« اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است كان توراست صلاح »
يا :
« گنه كاري گنه كرد و ز كردارش پشيمان شد
گنه كار را نبخشـــــيدن ستم باشـــد »
يا :
« درخت دوستي بنشان كه كام دل ببار آرد
نهال دشمني بركن كه رنج بيشمار آرد »
يا :
« بادل خونين لب خندان بياور همچو جام
ني گرت زخمي رسد آئي چو چنگ اندر خروش »
ودرعين حال در جستجوي ريشه وعلت مسئله :
« آن ترك پري چهر كه دوش از بر ما رفت
آيا چه خطا ديد كه از راه خطا رفت ؟ »
اين جملة سقراط هم شنيدنيه كه :
« اغماض نشانة بلندي فكر و انتقام نمايندة رذالت و معرف كوچكي فكر است ».
ج ) حس بخشش ولي ترك معشوق :embaressed:
« از تو بگذشتم وبگذاشتمت با دگران
رفتم از كوي تو ، ليكن عقب سر نگران »
( استاد شهريار)
بايد بگم كه من شخصا با گزينة ( ب ) موافقت بيشتري دارم.
ولي بايد اذعان كرد كه هيچكدوم از ما معصوم نيستيم ، حال بعضي خوش شانس تر ، و بعضي بد شانس تر. خيانت بعضي برملا ميشه mgو شيطنت برخي پنهان مي مونه :wink.
« گر حكم شود كه مست گيرند
درشهر هر آنكه هست گيرند »
يا :
« گويند مرا كه دوزخــــي باشد پست
قوليست خلاف ، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و ميخواره به دوزخ باشند
فردا بيني بهشـــت چـــــون كف دست »
نكتة مهم اينه كه هيچكدوم از ما اون چيزي نيستيم كه بنظر ميا ييم ( هركس خلاف اينو ادعا مي كنه بگه :wink!!!).
« محروم اگر شدم ز سر كوي او چه شد
از گلشن زمانه كه بوي وفا شنيد ؟ »
يا :
« در اين زمانه رفيقي كه خالي از خلل است
صراحي مي ناب و سفينة غزل است »
به همين دليل هم در جاي جاي اشعار حافظ از « خيانت يار » به اشكال مختلف گله شده:
« مجمع خوبي ولطف است عذار همچو مهش
ليكنش مهر و وفا نيست ، خدايا بدهش »
يا :
« ياد باد آنكه نهانت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهرة ما پيدا بود »
يا :
« من پير سال و ماه نيم ، يار بي وفاست
بر من چو عمر مي گذرد ، پير از آن شدم »
يا :
« پيش از اينت بيش از اين انديشة عشاق بود
مهر ورزي تو با ما شهرة آفاق بود »
يا :
« برگير شــــــــراب طرب انگيز وبيا
پنهان !!! زرقيب ســفله بستيز و بيا
مشنو سخن خصم كه بنشين و مرو
بشنو ز من اين نكته كه برخيز وبيا »
…. و چه زيباست اگه ما جرات و جسارت بيان خواسته هاي قلبي خودمون رو داشته باشيم و جامة ريا از تن بدر كنيم و « جانماز آب نكشيم »
« من دوســــتدار روي خوش و موي دلكشم
مدهوش چشم مست و مي صاف بي غشم
من آدم بهشــــتي ام ، اما در اين ســــــــفر
حالي اســـير عشــــق جــوانان مهوشــــــم
از بس كه چشم مست در اين شهر ديده ام
حقا كه مي نمي خورم اكنون وسر خوشم
شهريست پركرشمه ، حوران ز شش جهت
چيزيم نيست ، ورنه خريدار هر ششم »
يا :
« حاش لله كه ني ام معتقــد طاعت خويش
اينقدر هست كه گه گه قدحي مي نوشم
پدرم روضة رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملك جهــــــان به جوي نفروشم
خرقه پوشي من از غايت دينداري نيست
پرده اي بر صــــــــد عيب نهان مي پوشم »
شايد اينطور، خيانت در ساية صداقت رنگ ببازه. به هر حال اين نظرشخصي من در مورد دو مفهوم « عشق » و » خيانت » بود كه ملهم از ادبيات غني زبان فارسيه . اگه عيب وايرادي هم به اون واردباشه ، به برداشت نادرست من از اين منابع ارزشمند مربوط ميشه :embaressed:
« فرياد كز توهم ، نامحرم حضـــــــــوريم
خفاش بي نصيبيم ، ظلمت شناس نوريم
ما را نميتوان يافت بيرون از اين دو عبرت
يا ناقص الكماليم ، يا كامل القصـــوريم »
:regular
ولي بالاخره زماني فرا ميرسه كه پرده ها مي افته و « خود واقعي » ما آشكار ميشه و بقول معروف « قضيه لو ميره »mg. درست همينجاست كه ما متهم به خيانت ميشيم
« اول به وفا مي وصــــالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دوديده و پرازآتش دل
خاك ره او شـــــدم ، به بادم برداد »
حال بايد از دو منظر به مسئله نگاه كرد :
1- شخص خائن ( لو رفته :whatchutalkingabout!!!)
2- شخص خيانت ديده ( شايد بنوبة خود خائن ولي هنوز لو نرفته :wink!!!!!!! )
از ديد شخص اول ( اگر متنبه شده باشه و طلب عفو داشته باشه :cry):
« دارم اميد عاطفتي از جناب دوست
كردم خيـــــــــــــانتي و اميدم به عفو اوست
دائم كه بگذرد ز سرجرم من كه او
گرچه پري وش است وليكن فرشته خوست »
( درمورد كسي كه متنبه نيست چيزي نمي گويم :embaressed).
از ديد شخص دوم:
الف ) حس كينه و انتقامجويي ومقابله به مثل در شخص ايجاد مي شود
« يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت
حاش لله كه روم من زپي يار دگر »
ب ) حس بخشش و عفو وگذشت ( كه فقط در عشاق واقعي ايجاد مي شود :regular) :
« اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است كان توراست صلاح »
يا :
« گنه كاري گنه كرد و ز كردارش پشيمان شد
گنه كار را نبخشـــــيدن ستم باشـــد »
يا :
« درخت دوستي بنشان كه كام دل ببار آرد
نهال دشمني بركن كه رنج بيشمار آرد »
يا :
« بادل خونين لب خندان بياور همچو جام
ني گرت زخمي رسد آئي چو چنگ اندر خروش »
ودرعين حال در جستجوي ريشه وعلت مسئله :
« آن ترك پري چهر كه دوش از بر ما رفت
آيا چه خطا ديد كه از راه خطا رفت ؟ »
اين جملة سقراط هم شنيدنيه كه :
« اغماض نشانة بلندي فكر و انتقام نمايندة رذالت و معرف كوچكي فكر است ».
ج ) حس بخشش ولي ترك معشوق :embaressed:
« از تو بگذشتم وبگذاشتمت با دگران
رفتم از كوي تو ، ليكن عقب سر نگران »
( استاد شهريار)
بايد بگم كه من شخصا با گزينة ( ب ) موافقت بيشتري دارم.
ولي بايد اذعان كرد كه هيچكدوم از ما معصوم نيستيم ، حال بعضي خوش شانس تر ، و بعضي بد شانس تر. خيانت بعضي برملا ميشه mgو شيطنت برخي پنهان مي مونه :wink.
« گر حكم شود كه مست گيرند
درشهر هر آنكه هست گيرند »
يا :
« گويند مرا كه دوزخــــي باشد پست
قوليست خلاف ، دل در آن نتوان بست
گر عاشق و ميخواره به دوزخ باشند
فردا بيني بهشـــت چـــــون كف دست »
نكتة مهم اينه كه هيچكدوم از ما اون چيزي نيستيم كه بنظر ميا ييم ( هركس خلاف اينو ادعا مي كنه بگه :wink!!!).
« محروم اگر شدم ز سر كوي او چه شد
از گلشن زمانه كه بوي وفا شنيد ؟ »
يا :
« در اين زمانه رفيقي كه خالي از خلل است
صراحي مي ناب و سفينة غزل است »
به همين دليل هم در جاي جاي اشعار حافظ از « خيانت يار » به اشكال مختلف گله شده:
« مجمع خوبي ولطف است عذار همچو مهش
ليكنش مهر و وفا نيست ، خدايا بدهش »
يا :
« ياد باد آنكه نهانت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهرة ما پيدا بود »
يا :
« من پير سال و ماه نيم ، يار بي وفاست
بر من چو عمر مي گذرد ، پير از آن شدم »
يا :
« پيش از اينت بيش از اين انديشة عشاق بود
مهر ورزي تو با ما شهرة آفاق بود »
يا :
« برگير شــــــــراب طرب انگيز وبيا
پنهان !!! زرقيب ســفله بستيز و بيا
مشنو سخن خصم كه بنشين و مرو
بشنو ز من اين نكته كه برخيز وبيا »
…. و چه زيباست اگه ما جرات و جسارت بيان خواسته هاي قلبي خودمون رو داشته باشيم و جامة ريا از تن بدر كنيم و « جانماز آب نكشيم »
« من دوســــتدار روي خوش و موي دلكشم
مدهوش چشم مست و مي صاف بي غشم
من آدم بهشــــتي ام ، اما در اين ســــــــفر
حالي اســـير عشــــق جــوانان مهوشــــــم
از بس كه چشم مست در اين شهر ديده ام
حقا كه مي نمي خورم اكنون وسر خوشم
شهريست پركرشمه ، حوران ز شش جهت
چيزيم نيست ، ورنه خريدار هر ششم »
يا :
« حاش لله كه ني ام معتقــد طاعت خويش
اينقدر هست كه گه گه قدحي مي نوشم
پدرم روضة رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملك جهــــــان به جوي نفروشم
خرقه پوشي من از غايت دينداري نيست
پرده اي بر صــــــــد عيب نهان مي پوشم »
شايد اينطور، خيانت در ساية صداقت رنگ ببازه. به هر حال اين نظرشخصي من در مورد دو مفهوم « عشق » و » خيانت » بود كه ملهم از ادبيات غني زبان فارسيه . اگه عيب وايرادي هم به اون واردباشه ، به برداشت نادرست من از اين منابع ارزشمند مربوط ميشه :embaressed:
« فرياد كز توهم ، نامحرم حضـــــــــوريم
خفاش بي نصيبيم ، ظلمت شناس نوريم
ما را نميتوان يافت بيرون از اين دو عبرت
يا ناقص الكماليم ، يا كامل القصـــوريم »
:regular
با تشكر از همة خوانندگان عزيز وبلاگ ويولت ، بويژه كامنت گذاران محترم مطلب ديروز ، ضمن اعلام اينكه آورا و مهاب عزيز موضوع مطلب امروز رو درست حدس زدند و به ترتيب اول و دوم شدن :regular، بايد بگم كه طرح اين سئوال دو علت داشت :
1- شيطنت ذاتي نويسنده :tounge.
2- برانگيختن حساسيت خوانندگان:teeth.
وحالا اصل مطلب:
توي يكي از روزاي تعطيلات كه با اميد داشتيم صحبت مي كرديم ، با سئوالي كه من مطرح كردم بحث بطرف عشق و خيانت كشيده شد. از اميد پرسيدم كه علاقش نسبت به من ناشي از يه عشق واقعيه يا يه علاقه و دوست داشتن موقتي وزودگذره :wink؟ اونم بعد از تعريف عشق ( كه در زير عينا نقل شده ) ، در مورد قسمت دوم سئوالم اين شعرقشنگ روخوند:
نه پرنده ام كه دل خوش كنم به درخت
نه درختم كه فريفته شوم به بهار
منم آن دلــوخته عاشــــــــــق زار
كه نرد عشق باخته است به نگار
ازاونجا كه فكر كردم شايد نظرات اميد هم بتونه به جمع بندي بحث خيانت كمك كنه واز طرف ديگه خيلي طولاني بود ازش خواستم اونا رو برام بنويسه كه عين مطالبش رو اينجا ميارم تا شما هم بخونين و در موردش نظر بدين :
عهــــــــد كردم هر بار بردم نام او
بازگويم يكــــي از انعــــــــام او
كنون روز از نو است و روزي از نو
هر آنچه از عمر پيشين برفت ، گو رو
عشق :
نام بلبل ز هواداري عشق است بلند
ورنه پيداست چه از مشت پري برخيزد
« اگه بخوام عشق رو تعريف كنم ، بايد بگم عشق چيزي نيست كه ذهن ما توان تصور و تجسم اون رو داشته باشه. يه احساسيه كه در يه لحظه بر شخص حادث ميشه و اگه واقعي باشه تا آخر عمر باقي مي مونه.هيچ ربطي هم به عالم ظاهر نداره ، گرچه ما براي تصور اون چاره اي نداريم جز اينكه اون رو به عالم مادي مرتبط كنيم:
« بگرفت كار حسنت چون عشق من كمالي
خوش باش زانكه نبود اين هردو را زوالي
در وهم مي نگنجــد كاندر تصور عقـــــل
آيد به هيچ معــــني زين خوبتر مثـــــالي »
بزرگي مي گه :
« هيچ چيز به خودي خود داراي معنا نيست ، اين شما هستيد كه به اون معنا مي بخشيد »
همانطوريكه گفتم ، اگه عشق واقعي باشه ، دوام واستمرار پيدا مي كنه ودر قيد زمان ومكان محدود نميشه. عاشق ، عاشق معشوق خودشه ، حتي اگه ماهها و سالها اون رو نبينه وبه وصالش هم نرسه ( مثل ليلي ومجنون ، شيرين وفرهاد ، خسرو و شيرين و…:embaressed).
عشق ، عاشق رو اول در خودش ذوب و فنا مي كنه و بعد عمر جاودان مي بخشه:
« بغير از آنكه بشد دين ودانش از دستم
بيا بگو كه زعشـــــقت چه طرف بستم
اگرچه خرمن عمـــــرم غم تو داد بباد
به خاك پاي عزيزت كه عهد نشكستم »
و عاشق از اين فنا و بلا نه تنها شاكي نيست ، بلكه راضي هم هست و لذت هم مي بره :confused!!!!
« راست گفتي عشق خوبان آتش است
سخت مي سوزاند ، اما دلكش است
از خــــدا خواهم كه افزونش كنــــد
دل اگــر دم زد ، پر از خونش كنــد »
يا:
« اي انيس بزم عشــــــق و محـــرم كاشانه ام
جام لبــــــريز بلا را با تو هم پيمــــــانه ام
هردو مي سوزيم از يك شعله در بزم وصال
فرق ما اين است ؛ تو شمعي و من پروانه ام »
يا :
« گردست دهد خاك كف پاي نگارم
بر لوح بصـــر خــــــط غبــــاري بنگارم
بربوي كنار تو شدم غرق و اميد است
از موج سرشكم كه رساند به كنــــــارم
پروانة او گر رســــــدم در طلب جان
چون شمع همان دم به دمي جان بسپارم
زلفين ســـــياه تو به دلداري عشـــاق
دادند قرار و ببــــــــــــــردند قـــــــرارم
اي باده از آن باده نسيـمي به من آور
كان بوي شفـــــــابخش بود دفع خمارم
گر قلب دلم را ننهد دوست عيـــاري
من نقد روان در ره اش از ديده شــمارم »
اگه عشق واقعي باشه ، حتي فكر خيانت هم به مخيلة عاشق وارد نميشه :whatchutalkingabout:
« گرم صد لشگر از خوبان به قصد دل كمين سازند
بحمــــــدالله والمنه بتي لشــــــــــگرشكن دارم
سزد كز خاتم لعلش زنم لاف ســـــــــــــــليماني
چو اسم اعظمم باشد ، چه باك از اهرمن دارم
چو در گلـــــــزاراقبـــــــــــالش خرامانم بحمدالله
نه ميل لاله ونســــــــرين ، نه برگ نسترن دارم »
و اگه واقعي نباشه ، اونوقته كه احتمال خيانت وجود داره:angry .
….واما خيانت :
بنظر من ما ايراني ها به شدت دورنگ و دورو هستيم ( بهتره بگم صد چهره هستيم ). يعني ظاهر وباطن ما هميشـه ( در 99 درصـــد موارد ) در تضــاد كامل با همديگه اســت. هميشه بخاطر حفظ ظـــاهر و به اصـطلاح « آبروداري » ، آنچه كه بنظر مي رسيم با آنچه كه هستيم 180 درجه تفاوت داره:confused. حتي دراين مورد ضرب المثل معروفي مثل « خواهي نشوي رسوا ، همرنگ جماعت شو !!!! » هم در فرهنگ فولكلوريك ما بسيار مورد استفاده قرار مي گيره.
دوبيتي زير رو هم خودم در انتقاد به اين موضوع سروده ام :
« مرغي سفري چون به وطن كرد ورود
بس نغمة نو خواند كه بي پاسخ بود
آخر ز يكــــــي مرغ جهانديده شنود
بايد به زبان رايج باغ ســــــــــــرود » :confused!!!!
اينها چيزهاييست كه باعث ميشه روحية انسان از « رهبري » به « رهرويي » و از « مرشدي » به « مريدي » تبديل بشه. قطعا در ترويج وتوسعة اين فرهنگ ، حكام وقت ايران ( سلطه طلبان داخلي ) و در بعضي موارد نيز سلطه طلبان خارجي نقش بسزايي ايفا كرده اند.
به هر حال اين دورويي و اين تضاد ظاهر وباطن ( كه دردين ماهم از اون به عنوان تقيه نام برده شده وبه اون توصيه هم شده است !!!!) باعث شده كه ما ايراني ها به هنرپيشه هاي ماهر وقابلي تبديل بشيم وهركدوم از ما در طول روز در نقش هاي متفاوتي ظاهر بشيم كه از « خود واقعي » ما فرسنگ ها فاصله دارن و درحقيقت حاصل سرپوش گذاشتن بر روي ذات واقعي ماهستن. مثلا ايفاي نقش يك انسان شريف ، از ترس محتسب ، شحنه ، پليس ، كلانتري و…ويا حتي حرف مردمmg!!!
مثالهاي بيشماري در فرهنگ وادب ما براي اين موضوع ميشه پيداكرد. ازقبيل :
واعظان كاين جلوه در محراب ومنبر مي كنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر مي كنند
يا:
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نيست
در حق ما هرچه گويد جاي هيچ اكراه نيست
يا:
گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود
تا ريا ورزد وسالوس ، مسلمان نشود
يا:
« مي صـوفي افكن كجا مي فروشـند
كه درتابم از دست زهــــد ريايي
رفيقان چنان عهد صحبت شكستند
كه گويي نبوده است خود آشنايي »
يا:
« امام خواجه كه بودش سرنماز دراز
به خون دختر رز خرقه را قصارت كرد »
يا:
« صوفي بيا كه خرقة سالوس بركشيم
وين نقش زرق را خط بطلان به سركشيم »
در اين رابطه حافظ بر آشفته شده و ميگه
« مي خور كه صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعتي كه به روي وريا كنند »
ويا خيام نيشابوري فرياد ميزنه :
« با تو به خرابات اگـر گويم راز
به زانكه به محراب كنم بي تو نماز
اي اول واي آخر خلقان همه تو
خواهي مرا بســـــوز ، خواهي بنواز »
بگذريم…
ادامه دارد
:whatchutalkingabout
با تشكر از همة خوانندگان عزيز وبلاگ ويولت ، بويژه كامنت گذاران محترم مطلب ديروز ، ضمن اعلام اينكه آورا و مهاب عزيز موضوع مطلب امروز رو درست حدس زدند و به ترتيب اول و دوم شدن :regular، بايد بگم كه طرح اين سئوال دو علت داشت :
1- شيطنت ذاتي نويسنده :tounge.
2- برانگيختن حساسيت خوانندگان:teeth.
وحالا اصل مطلب:
توي يكي از روزاي تعطيلات كه با اميد داشتيم صحبت مي كرديم ، با سئوالي كه من مطرح كردم بحث بطرف عشق و خيانت كشيده شد. از اميد پرسيدم كه علاقش نسبت به من ناشي از يه عشق واقعيه يا يه علاقه و دوست داشتن موقتي وزودگذره :wink؟ اونم بعد از تعريف عشق ( كه در زير عينا نقل شده ) ، در مورد قسمت دوم سئوالم اين شعرقشنگ روخوند:
نه پرنده ام كه دل خوش كنم به درخت
نه درختم كه فريفته شوم به بهار
منم آن دلــوخته عاشــــــــــق زار
كه نرد عشق باخته است به نگار
ازاونجا كه فكر كردم شايد نظرات اميد هم بتونه به جمع بندي بحث خيانت كمك كنه واز طرف ديگه خيلي طولاني بود ازش خواستم اونا رو برام بنويسه كه عين مطالبش رو اينجا ميارم تا شما هم بخونين و در موردش نظر بدين :
عهــــــــد كردم هر بار بردم نام او
بازگويم يكــــي از انعــــــــام او
كنون روز از نو است و روزي از نو
هر آنچه از عمر پيشين برفت ، گو رو
عشق :
نام بلبل ز هواداري عشق است بلند
ورنه پيداست چه از مشت پري برخيزد
« اگه بخوام عشق رو تعريف كنم ، بايد بگم عشق چيزي نيست كه ذهن ما توان تصور و تجسم اون رو داشته باشه. يه احساسيه كه در يه لحظه بر شخص حادث ميشه و اگه واقعي باشه تا آخر عمر باقي مي مونه.هيچ ربطي هم به عالم ظاهر نداره ، گرچه ما براي تصور اون چاره اي نداريم جز اينكه اون رو به عالم مادي مرتبط كنيم:
« بگرفت كار حسنت چون عشق من كمالي
خوش باش زانكه نبود اين هردو را زوالي
در وهم مي نگنجــد كاندر تصور عقـــــل
آيد به هيچ معــــني زين خوبتر مثـــــالي »
بزرگي مي گه :
« هيچ چيز به خودي خود داراي معنا نيست ، اين شما هستيد كه به اون معنا مي بخشيد »
همانطوريكه گفتم ، اگه عشق واقعي باشه ، دوام واستمرار پيدا مي كنه ودر قيد زمان ومكان محدود نميشه. عاشق ، عاشق معشوق خودشه ، حتي اگه ماهها و سالها اون رو نبينه وبه وصالش هم نرسه ( مثل ليلي ومجنون ، شيرين وفرهاد ، خسرو و شيرين و…:embaressed).
عشق ، عاشق رو اول در خودش ذوب و فنا مي كنه و بعد عمر جاودان مي بخشه:
« بغير از آنكه بشد دين ودانش از دستم
بيا بگو كه زعشـــــقت چه طرف بستم
اگرچه خرمن عمـــــرم غم تو داد بباد
به خاك پاي عزيزت كه عهد نشكستم »
و عاشق از اين فنا و بلا نه تنها شاكي نيست ، بلكه راضي هم هست و لذت هم مي بره :confused!!!!
« راست گفتي عشق خوبان آتش است
سخت مي سوزاند ، اما دلكش است
از خــــدا خواهم كه افزونش كنــــد
دل اگــر دم زد ، پر از خونش كنــد »
يا:
« اي انيس بزم عشــــــق و محـــرم كاشانه ام
جام لبــــــريز بلا را با تو هم پيمــــــانه ام
هردو مي سوزيم از يك شعله در بزم وصال
فرق ما اين است ؛ تو شمعي و من پروانه ام »
يا :
« گردست دهد خاك كف پاي نگارم
بر لوح بصـــر خــــــط غبــــاري بنگارم
بربوي كنار تو شدم غرق و اميد است
از موج سرشكم كه رساند به كنــــــارم
پروانة او گر رســــــدم در طلب جان
چون شمع همان دم به دمي جان بسپارم
زلفين ســـــياه تو به دلداري عشـــاق
دادند قرار و ببــــــــــــــردند قـــــــرارم
اي باده از آن باده نسيـمي به من آور
كان بوي شفـــــــابخش بود دفع خمارم
گر قلب دلم را ننهد دوست عيـــاري
من نقد روان در ره اش از ديده شــمارم »
اگه عشق واقعي باشه ، حتي فكر خيانت هم به مخيلة عاشق وارد نميشه :whatchutalkingabout:
« گرم صد لشگر از خوبان به قصد دل كمين سازند
بحمــــــدالله والمنه بتي لشــــــــــگرشكن دارم
سزد كز خاتم لعلش زنم لاف ســـــــــــــــليماني
چو اسم اعظمم باشد ، چه باك از اهرمن دارم
چو در گلـــــــزاراقبـــــــــــالش خرامانم بحمدالله
نه ميل لاله ونســــــــرين ، نه برگ نسترن دارم »
و اگه واقعي نباشه ، اونوقته كه احتمال خيانت وجود داره:angry .
….واما خيانت :
بنظر من ما ايراني ها به شدت دورنگ و دورو هستيم ( بهتره بگم صد چهره هستيم ). يعني ظاهر وباطن ما هميشـه ( در 99 درصـــد موارد ) در تضــاد كامل با همديگه اســت. هميشه بخاطر حفظ ظـــاهر و به اصـطلاح « آبروداري » ، آنچه كه بنظر مي رسيم با آنچه كه هستيم 180 درجه تفاوت داره:confused. حتي دراين مورد ضرب المثل معروفي مثل « خواهي نشوي رسوا ، همرنگ جماعت شو !!!! » هم در فرهنگ فولكلوريك ما بسيار مورد استفاده قرار مي گيره.
دوبيتي زير رو هم خودم در انتقاد به اين موضوع سروده ام :
« مرغي سفري چون به وطن كرد ورود
بس نغمة نو خواند كه بي پاسخ بود
آخر ز يكــــــي مرغ جهانديده شنود
بايد به زبان رايج باغ ســــــــــــرود » :confused!!!!
اينها چيزهاييست كه باعث ميشه روحية انسان از « رهبري » به « رهرويي » و از « مرشدي » به « مريدي » تبديل بشه. قطعا در ترويج وتوسعة اين فرهنگ ، حكام وقت ايران ( سلطه طلبان داخلي ) و در بعضي موارد نيز سلطه طلبان خارجي نقش بسزايي ايفا كرده اند.
به هر حال اين دورويي و اين تضاد ظاهر وباطن ( كه دردين ماهم از اون به عنوان تقيه نام برده شده وبه اون توصيه هم شده است !!!!) باعث شده كه ما ايراني ها به هنرپيشه هاي ماهر وقابلي تبديل بشيم وهركدوم از ما در طول روز در نقش هاي متفاوتي ظاهر بشيم كه از « خود واقعي » ما فرسنگ ها فاصله دارن و درحقيقت حاصل سرپوش گذاشتن بر روي ذات واقعي ماهستن. مثلا ايفاي نقش يك انسان شريف ، از ترس محتسب ، شحنه ، پليس ، كلانتري و…ويا حتي حرف مردمmg!!!
مثالهاي بيشماري در فرهنگ وادب ما براي اين موضوع ميشه پيداكرد. ازقبيل :
واعظان كاين جلوه در محراب ومنبر مي كنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر مي كنند
يا:
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نيست
در حق ما هرچه گويد جاي هيچ اكراه نيست
يا:
گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود
تا ريا ورزد وسالوس ، مسلمان نشود
يا:
« مي صـوفي افكن كجا مي فروشـند
كه درتابم از دست زهــــد ريايي
رفيقان چنان عهد صحبت شكستند
كه گويي نبوده است خود آشنايي »
يا:
« امام خواجه كه بودش سرنماز دراز
به خون دختر رز خرقه را قصارت كرد »
يا:
« صوفي بيا كه خرقة سالوس بركشيم
وين نقش زرق را خط بطلان به سركشيم »
در اين رابطه حافظ بر آشفته شده و ميگه
« مي خور كه صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعتي كه به روي وريا كنند »
ويا خيام نيشابوري فرياد ميزنه :
« با تو به خرابات اگـر گويم راز
به زانكه به محراب كنم بي تو نماز
اي اول واي آخر خلقان همه تو
خواهي مرا بســـــوز ، خواهي بنواز »
بگذريم…
ادامه دارد
:whatchutalkingabout
« اميد ، عشق وخيانت:whatchutalkingabout!!!!! »
اين عنوان مطلب بعديه كه ميخوام بزودي درباره اش موضوع مهمي رو بنويسم:confused ولي چون فعلا درسفرهستم ( جاي همتون خالي) ، ازتون مي خوام احساسي رو كه از اين عنوان مي گيرين وحدستون در مورد موضوع رودر كامنت هاتون بيان كنين:embaressed( بازم تاكيد مي كنم : خيلي فوري ).
« اميد ، عشق وخيانت:whatchutalkingabout!!!!! »
اين عنوان مطلب بعديه كه ميخوام بزودي درباره اش موضوع مهمي رو بنويسم:confused ولي چون فعلا درسفرهستم ( جاي همتون خالي) ، ازتون مي خوام احساسي رو كه از اين عنوان مي گيرين وحدستون در مورد موضوع رودر كامنت هاتون بيان كنين:embaressed( بازم تاكيد مي كنم : خيلي فوري ).