کتاب

به پیشنهاد دوستی ،شروع کردم به نوشتن که این نوشته ها تبدیل به کتاب شه.
فعلا با دو مشکل مواجه شدم.
اولا که من آدم زیاده گویی نیستم و نمی تونم الکی به اصل نوشته شاخ و برگ اضافه بدم و صاف میرم سر اصل موضوع. مثلا اون موقع ها کتابهای دافنه دوموریه رو می خوندم می دونستم فصل اول رو نخونده باید رد کنم چون هیچ ربطی به داستان نداره و فقط شرح حواشی داستان ه. حالا اصلن دلم نمی خواد اینکار رو بکنم و ترجیح میدم جای یه کتاب ۳۰۰ صفحه ایی یه کتاب ۱۰۰ صفحه ایی دستم باشه که مطلب رو کوتاه و مجیز بیان کرده… اشتباه می کنم؟
از نوشته های تا بحالم هم معلومه که من نه اهل طولانی نوشتنم و نه مطلب طولانی خوندن.
دوما قدرت بدنیم خیلی کاهش پیدا کرده و با دو صفحه تایپ کردن نیروم ته میکشه و قادر به ادامه دادن نیستم…دوستی می گفت با این حساب نوشتن این کتاب سه سال طول میکشه!!!
اینم بگم بهم پیشنهاد شد که مطلب رو صوتی ضبط کنم تا دیگری زحمت تایپش رو بکشه،ولی نمی تونم چون فقط با تایپ کردن می تونم با نوشته ارتباط برقرار کنم و نه صوت… به قول معروف حرفم نمیاد.
پ.ن: این نوشته رو تو وبلاگ هم میذارم برای گذاشتن کامنت احتمالی.



lifting یا بالابر

بالاخره دیروز بالابر به دستم رسید و هنوز توانایی های اصلیش برام کشف نشده،چند ساعت بیشتر نیست که با همیم و واسه همین چند ساعت ازش راضیم و توبه کار نشدم از پولی که دادم Razz
مزیت این دستگاه حتی به نمونه خارجیش اینه که ثابت نیست و اون سر بالایی در حالیکه تو عکس ها هم مشخصه،می چرخه و من و از روی ویلچر برداشته و گذاشته روی تخت که بغل دست ویلچره. در حالیکه نونه خارجیش این توانایی چرخش رو نداره و ثابته.

photo_2016-07-03_11-27-48

photo_2016-07-03_11-28-08

photo_2016-07-03_11-29-08

photo_2016-07-03_11-29-50



۲۴/۳/۹۵
دیشب فکر میکردم که دلم تنگ شده برای اون نوشتها و کامنتهای جنجالی سالها قبل،برای ویولتِ سالها قبل.
دلم خواست باز یه نوشته چالش برانگیز بذارم…ولی خُب این احتیاج به همکاری شماها داره،که اگه استقبال شه ،ادامه دار خواهد بود.
برای شروع یه سئوال و یه بحث تو فکر خودم هست ولی فکر کردم از همین ابتدا شما رو هم دخیل کنم.
میدونم ماه رمضونه و عده زیادی روزه دار که حال کامنت گذاشتن و مشارکت رو ندارن ولی اونهایی که می تونن لطفا دریغ نکنن.

چه سئوالی همیشه ته ذهنتون بوده که دلتون میخواسته نظر بقیه رو هم در موردش بدونید که بتونید یه جمع بندی بکنید که رفتار یا فکرتون در قبال اون علامت سئوال درست بوده یا نه؟…سئوالی که مطمئنن نمیشه به راحتی تو جمع و حتی در میون دوستان مطرح کرد؟
پ.ن: کامنتهاتون رو تو وبلاگ بذارید من با اسم “یه خانم” یا “یه آقا” انتشار میدم.آدرس پستتیون برای عموم نمایش داده نمیشه ولی اگه کامنتتون بازخوردی داشته باشه،اون پیغام براتون ایمیل میشه.
پ.ن۲:مثلا من همیشه برام سئوال بود که چرا آلبوم”پاها” اینقدر تو فیس بوک طرفدار پیدا کرد و لایک خورد که مطرح کردم و از جوابهای شما رسیدم به مقوله “فتیش” و دوزاریم افتاد که چرا… حالا شما هم از این دست سئوالات دارید؟
پ.ن۳:این نوشته رو تو وبلاگ هم میذارم.



یک مقدار از فیلم گذشته بود که به تماشا نشستم.نمی دونستم اسم فیلم چیه،دیدم بازیگرش بد نیستن و مطرحن(نیکی کریمی،محمدرضا گلزار،الناز شکر دوست و…) گفتم فیلم هم حتما ارزش دیدن داره. یه نیم ساعتی که گذشت دیدم عجب فیلم ت* تخیلی ه و کانال رو عوض کردم. یادم افتاد به سالها قبل که بودن یه هنرپیشه توی یک فیلم اعتبار اون فیلم محسوب میشد.مثل فیلم دو زن با بازی نیکی کریمی و مریلا زارعی… ولی الن معنای همه چیز عوض شده حتی سوپر استار…دیگه بازی خوب در یک فیلم خوب ظاهرا سوپر استار رو تعریف نمی کنه و همه چیز خلاصه شده تو ادا و اصل و ریخت و قیافه… خوشحالم که مال نسل قبل هستم. Smile

پ.ن۱: گفته بودم دوستی داره برام لیفتر یا همون بالابر بیمار میسازه…فک نکنین وعده ام برای گذاشتن عکس ساخته شده اش رو فراموش کردم…هنوزم مشغوله و هنوز تموم نشده چون دست تنهاست و به شدت وسواسی…عکس آخری که برام فرستاد خداییش تعجب کردم چون اصلن فکر نمی کردم به این خوبی و تمیزی ساخته باشتش…

پ.ن۲: جدیدا سوار ماشین که میشم حالت تهوع میگیرم و بالا میارم…حالا یا بخاطره بیماری و کم بیرون رفتنم ه یا بالا رفتن سن!. Wink



نمیدونم تو چقدر بهش اعتقاد داری؟خیلی در موردش خونده بودم و اعجازی که داره… ولی خُب فقط خونده بودم بعنوان یه نوشته مثبت که ته ذهنت رو هم قلقلک(؟) میداد که چه حس مثبت و خوبی.
تا اونجایی که یادم میاد خودم هم همیشه دست ِ به خیر داشتم،حتی قبل اینکه چیزی در مورد این قانون بدونم. همیشه معتقد بودم از هر دست بدی از همون دستم میگیری.
تا شد ابتلا به این بیماری و نتونستن های ناخواسته… ولی بازم تا اونجایی که می تونستم کمک میکردم نه حالا صرفن مالی بلکه همفکری یا احساسی.
تو این مدت وبلاگ نویسی هم که بیشتر از ده سال از عمرش میگذره،بی اعتنا نبودم و تا جایی که از دستم بر می اومده سعی کردم به هم نوعم کمک کنم حالا چه بیمار مثل خودم چه سالم چه مالی چه فکری یا احساسی… هیچ وقت هم توقع برگشت محبت رو نداشتم.
تا شد الان و ماه اسفند ۹۴ که واقعا درمونده و مستاصل موندم…خیلی با خودم کلنجار رفتم وبالاخره تصمیم گرفتم افکارم رو بلند بیان کنم و مثل همیشه تو خودم نریزم و خودم به تنهایی دنبال راه چاره نباشم.
و اونوقت بود که معجزه زنجیر محبت به قشنگترین صورت ممکنه خودش رو بهم نشون داد.
یکدنیا سپاس که پاره کننده این زنجیره نبودید و همینطور همیشه محبت هاتون پر برکت باقی بمونه و در وقت احتیاج به سمتتون برگرده.
پ.ن:بچه هایی که خودشون بهم گفتن رو تونستم ازشون تشکر کنم…کسانی که چراغ خاموش بهم کمک کردن و من نتونستم شخصا ازشون تشکر کنم،همین جا یه تشکر و بوس گنده(محبت آمیزا!! Razz ) ازشون می کنم.
یک دنیا سپاس
آدرس کانال تلگرامم @violetweblog



این روزا اشکم دم مشکم شده…خیلی یادت می افتم… میدونی دلم میسوزه،نمیدونم بیشتر برای خودم یا برای تو؟
به گذشته که نگاه می کنم،به گذران زندگیم…می بینم خیلی حال کردم! بیشتر از یه آدم عادی…حتی موقعیتهای به ظاهر منفی زندگیم هم یه جورایی هیجان انگیز و غیر عادی و حتی مثبت بوده،مثل طلاق یا بیماری…
زندگیم؟…خوب هیجان انگیز بود،فک کن،تجربه یادگیری یه ساز رو داشتم…با تورنومتر کار کردم و میدونم پیکاپ چیه،در کنارش آواز خوندم،هرچند تجربی و بدون فراگرفتن سولفژ…نقاشی کردم و تابلو کشیدم…سفالگری کردم و با چرخ کوزه گری کوزه ساختم و طراحی کردم و تو کوره گذاشتم،فک کن شاگرد استاد شروه بودم…عکاسی کردم،هرچند تجربی ولی میدونم استعدادم فوق العاده بوده و اگه یه دستم از کار نمی افتاد و می تونستم دوربین دستم بگیرم یحتمل(؟) تا حالا نمایشگاه عکاسی هم گذاشته بودم…از فرانسه تا اسپانیا رو با ماشین رفتم،یه تجربه فوق العاده،به عکسهایی که تو جاده و تو ماشین در حال حرکت از طبیعتش گرفتم نگاه می کنم حظ(؟) می برم…بلدم برقصم،اونم خیلی خوب…دانشگاه رفتم اونم دولتی و تهران،هرچند رشته مورد علاقه ام نبود ولی با محیطش آشنا شدم…یه فیلم ازم ساختن و بخاطرش کلی تشویق شدم و لوح گرفتم و حتی یه بار تو سالن میلاد ۲۰۰۰ نفر برام دست زدن…فیلم نامه نوشتم و بخاطرش با خیلی آدمهای کله گنده آشنا شدم…خانم جواهریان رو راهنمایی کردم و بخاطر بازیش تو طلا و مس جایزه بهترین بازیگر ِفیلم فجر رو گرفت…وبلاگ نوشتم و با هر نوشته اش زندگی کردم و به واسطه اون هم کلی معروف شدم و هم تقدیر شدم…بقیه اش رو یادم نمیاد و حضور ذهن ندارم ولی واسه همینا هم من یه آدم معمولی و عادی نیستم…پس تو بگو چرا اینقدر من گریه می کنم و از چی ناراحتم؟

@violetweblog
Picture 1284

Picture 1290

Picture 1300



به توصیه دوستان یه کاتال ساختم تو تلکرام تا گزیده ایی از نوشته های قدیم و نوشتهای جدید رو بذارم-اونجا میزبانتونم

https://telegram.me/violetweblog