
راضی و خوشحالم… دیروز رفتم پیش قاضی و بعد مدتها حق رو بهم داد.
-آقای قاضی طلاق می خوام!.
-چرا دخترم؟
-بهم دروغ میگه…دیشب باهاش تلفنی حرف میزدم و ابراز خوشحالی کردم و حتی تبریک گفتم بهش.پرسید چرا؟ گفتم مصرف سیگارت خیلی کم شده دیگه مابین حرفهامون صدای فندک زدن و گیراندن سیگار نمی شنوم!! با خنده گفت آخه فندکم رو عوض کردم…. حالا شما بگو،احساساتم بی خود و بی جهت بود،آقا هنوزم به همون شدت سابق سیگار می کشه ولی دیگه من نمی فهمم.
قاضی از بالای عینکش یه نگاه عاقل اندر سفیه به جفتمون انداخت و با لحن پر اعتاب بهش گفت:
– از این به بعد از همه فندک اتمی استفاده می کنی تا خانم بفهمه داری سیگار می کشی.!
از قدیم بر این اعتقاد بودم که وقتی دونفر در اوج دوست داشتن و تفاهم حرفشون میشه و کدورت پیش میاد و اصطلاحا بینشون شکرآب میشه یه نفر سومی باید باشه نا حرف دونفر رو برای همدیگه ترجمه کنه تا اون سوتفاهمه از بین بره.
همیشه اون نفر سوم که با آدم یکرنگ باشه و به دور از حب و بغض حرف بزنه و قضاوت و نصیحت کنه، موجود نیست.
واسه همین من یه شخصیت خیالی بنام “آقای قاضی” برای خودم ساختم که دونفری(با صاحب دعوا!!) میریم پیشش و طرح دعوی می کنیم و آقای قاضی با شنیدن حرف دو طرف دعوا سعی در میانجیگری می کنه… خوبی این روش اینه که حرفهای نگفته و قلمبه شده ته دلت رو هم بی خجالت و رودروایستی بیان می کنی… و حرفی که از نظر تو یه معنی دیگه و خاص میده از دیدگاه دیگری،بدون سانسور میشنوی و بعد قضاوت می کنی.
…
چرا کشتیش؟
+آقای قاضی با من خیلی مهربون بود .
_خب این که خوبه .
+آقای قاضی با بقیه هم همونقد مهربون بود….
مثلا،دیالوگ بالا رو برام فرستاده،میدونم هیچ کُشتنی نه تو برنامه اون هست و نه من و فقط یه دیالوگ خیالی ه ظاهرن… ولی توجه ام به کُنه نوشته جلب میشه… ظاهرا علاوه بر اون با دیگران هم زیادی مهربونم وبه این خاطر مهربونی من برای اون دیگه مفهوم خاص بودنش رو از دست داده… و این یعنی زنگ خطر.
پ.ن: جالبی و کاربردی این شخصیت سازی اینه که آقای قاضی من اصلن قضاوت نمی کنه و نسخه برات نمی پیچه و فقط یه شنونده خوبه که از بالای عینکش به تو نگاه میکنه و سبب میشه بهتر و حتی روشنتر به قضیه پیش اومده نگاه کنی و بعد خودت تصمیم بگیری که راه درست برخورد با مشکلت چیه.