وقتی درگیر یه بیماری مزمن میشی،یادمیگیری یا بهتر بگم مجبور میشی که در لحظه زندگی کنی.
از لحظه لحظه هایی که حالت خوبه و انرژی داری استفاده کنی برای زندگی کردن.
مدتها بود حال خوبی نداشتم،شاید بیشتر از یک ماه…این حال بد ادامه داشت تا همین یکی دو روز پیش… دیروز یکهو احساس کردم حالم بهتره و همینم سبب شد کلی کار شخصی و غیر شخصی تلنبار شده که انرژی لازم برای انجامشون رو نداشتم رو انجام بدم تازشم بعداز ظهر با کمک دوستی بیشتر از یک ساعت ورزش کنم و دستی رو که اصلا بیشتر از ۲۰ درجه از بدنم جدا نمیشد ، بالای سرم ببرم به دفعات متعدد.
حس خوبیه ،که به مدد بیماری مزمنت بارها تو زندگیت تجربه می کنی… حسی که قادر به انجام هرکاری هستی و هیچ اراده ایی قادر نیست جلوت رو بگیره.
پ.ن: دوستی می گفت تو خیلی تلوّن احوال داری و این اصن خوب نیست… خدمت ایشون و بقیه دوستانی که اینطور فکر می کنند باید عرض کنم تا حالا با عزیزی!گرفتار یک بیماری مزمن به درستی قاطی نشدی که به راحتی با احوالات سالم خودت مقایسه می کنی و چنین نظرساده نگرو اشتباهی میدی،عزیزک.
سعید مدرس
[پاسخ]
سلام ویولت عزیزم ..
خب به تو نیمتونم مثل کامنتی که به بقیه دوستانم دادم بگم تبریک میگم انتخاب شدنت رو بین صد وبلاگ برتر ..مثل اینه که به صاحب خونه بگی تبریک می گم برای این همه پذیرایی و لطف وزحمتی که برای ما کشیدید ..از نظر من جایگاه اول متعلق به تو بود و همیشه هست …این حرف نه تعارف هست نه بده بستون …یک حرف واقعی هست از کسی که سال های ساله تورو میخونه …
مرسی از بودنت .. و از نوشتنت
[پاسخ]
ممنون از تو و حس خوبت
و به امید برنده شدنت در مسابقه پیش رو
[پاسخ]
تغییر حال و احوال یک امر طبیعیه و برای همه پیش میاد. متاسفم برای آدمهایی که خیلی راحت به خودشون اجازه میدن در مورد دیگران قضاوت کنند. خیلی از این آدمها حتی نصف آنچه که تو در هر لحظه زندگیت باهاش روبرو هستی رو اگر می چشیدند احتمالا خودشون رو حلق آویز می کردند!
یه کم همگی یاد بگیریم این اظهار نظرات مشعشع رو برای خودمون نگه داریم بد نیست!
ویولت جان همینطور که هستی واقعا دست مریزاد داری
[پاسخ]
امیدوارم همیشه خوب باشی از همه لحاظ
[پاسخ]
ویلی جونم ناراحتی حالت را جدی نگیر که تقصیر تابستونه به خدا! هنوز هم رژیم غذائی گرم داری؟
راستی دیروز یک بسته تیغ ونوس دیدم انقدر یادت کردم!
[پاسخ]
هاها
آره عزیزم-حداقل بایدشش ماه رعایت کنم
[پاسخ]
خودم برات می ارم ویلی جونم….صبر کن….
[پاسخ]
تلون احوال! آدم جالبی بوده. مثلا شما وقتی حالت به جبر روزگار بده، بعد خوب می شه این هم می شه تلون احوال! خدا نکنه شخصا تجربه کنه، اما یه لحظه که می تونه خودش رو بگذاره جای کسی که با وجود بیماری، روحیه شو حفظ می کنه و تازه به بقیه هم انرژی مثبت می ده.
می بینی …وقتی شادیاتو با بقیه تقسیم می کنی دیگه توقع درددل کردن هم ازت ندارن. باید درداتو بریزی تو خودت. ای روزگار غدار.
[پاسخ]
آخ گفتی
قربونت برم که اینجایی عزیزم
[پاسخ]
خانوم آنی دالتون بعد از بسته شدن وبلاگتون ابنجاها بیشتر سر بزنین و کامنت بذارین تا ما در حضور ویولت از قلم شما هم مستفیض بشیم.
[پاسخ]
سلام
تا جاییکه چشمهام درد نگرفتن و اعصابِ مطالعه کردنم توی این روزا، کشیـــــــــد،
بیشتر نوشتههای شما رو خوندم
.
.
.
واقعا خوشبهحال شما که سر زنده و شاداب و خوشحالی. و خوشبخت
و خوشبختی هم همینه، که احساس خوبی داشته باشی
بعضیها، که دربارهشون میگی : احوالات سالم خودت ، چندان سالم به نظر نمیرسن. وگرنه آدم زندگیش یکنواخت نیست، گاهی امید و گاهی درد. اینها یا از این خوشی زده زیر بغلها هستن، یا ازینها که اتفاق بدی رخ میده، دستاشون رو بالا میگیرن و تسلیم میشن
یک وبلاگ، بازتاب زندگی یک آدمه. یک آدمه با همین پارادوکسها زندگی میکنه.
حالا مهم نیست که بعضیها زندگیشون روی یک خط یکنواخت پیش میره!! به ما چه :)
ممنون، امشب، از شما و نوشتههات، خیلی انرژی + گرفتم
متن موسیقیها هم یادم رفت. دوست داشتنی و پر انرژی :)
تاریخ دیدگاهها هم، جایِ روز و ماهشان اشتباس
[پاسخ]
ممنون از تو
[پاسخ]
واقعا من نمیدونم چرا ما ملت کارمون شده قضاوت راجع به حال و احوال دیگران!!منم خیلیا بهم میگن مگه میشه یه موقع پرانرژی باشی ولی یکساعت بعدش جئن تو بدنت نباشه!خب بله میشه،بقول خودت ویولت جون تا کسی خودش تجربه نکنه اینجور بیماری ها رو متوجه نمیشه
[پاسخ]
اوهوم
[پاسخ]
البته باید اصلاح کنم:جون تو بدنت نباشه نه جئن
[پاسخ]
می گن قبل از اینکه از راه رفتن کسی ایراد بگیری چند قدو با کفشاش راه برو….خیلی خوشحالم که چنین حس خوبی تجربه کردی.ما همیشه از اختلاف اندازه بین حس بد و حس خوب لذت می بریم.چه اینکه حس بد ۱۰۰ باشه و حس خوب ۱۲۰ و چه حس بد ۱۰ و حس خوب ۳۰.مهم ۲۰ تا حس خوبه.امیدوارم این روزهای پرانرژی زیاد باشه تو زندگیت.
[پاسخ]
قدو=قدم
[پاسخ]
بقیه رو بیخیال…تلون حالتو عشق است…
[پاسخ]
هنوز یک تکه ات جایی جا مانده است گاهی ممکن است از جایی، از
موقعی، از کسی، رد شوی و تکه ای از تو به گوشه اش گیر کند و کنده شود.
وقتی کمی از تو جایی جا ماند، کم می شوی! بدون آنکه خودت بخواهی قسمتی از
تو
دیگر همراهت نیست و یک جایی بیدار ایستاده و از خاطراتت مراقبت می کند.
گاهی تکه ای از تو جا می ماند لا به لای نگاهش، چند انگشت پایین تر از
گوشش، روی گردنش، زیر پیراهنش، پشت
میز گوشهء کافهء همیشگی، زیر یک درخت در انتهای باغ، توی یک کوچه، یک
آسانسور، یک اتاق، یک تخت، تو جدا می شوی و تکه ای از تو جا می ماند، بدون
آنکه خودت جا بمانی.
آنوقت یک روزی می رسد که خودت را جمع می کنی، تکه تکه ات را سرهم می کنی
و می روی و جای دیگری پهن می شوی.
اما یک شب که حواست نیست، صدایی می شنوی، چیزی می بینی، از جایی رد می
شوی، که یادت می افتد هنوز یک تکه ات، همان تکه ات، جایی ایستاده و از
خاطراتت
مراقبت می کند… هنوز یک تکهء لعنتی ات جایی جا مانده است
from an E. mail
[پاسخ]
اتفاقا این رو باید از تو یاد گرفت ویولت جان… تو به قول خودت به اجبار این رو یاد گرفتی که در حال و در لحظه زندگی کنی ولی اگر هم اجبار نباشه خیلی لازمه این توانایی
[پاسخ]
تعابیر زیبایی دارد زنده یاد رهی معیری؛ در خصوص تفاوت های متضادی که در “زن” هست. و تاکید دارم روی کلمه “زن” با تمام وجوهی که می شناسیم.
اما وقتی حرف رهی می شود و آن هم در فضایی که متعلق به گل سرسبد بنفشه هاست؛ حیف است از این قطعه زیبا یادی نشود!
(این به طور خاص برای ویولت)
بنفشه زلف من ای سر و قد نسرین تن
که نیست چون سر زلفت بنفشه و سوسن
بنفشه زی تو فرستادم و خجل ماندم
که گل کسی نفرستد بهدیه زی گلشن
بنفشه گرچه دلاویز و عنبر آمیز است
خجل شود بر آن زلف همچو مشک ختن
چو گیسوی تو ندارد بنفشه حلقه و تاب
چو طره تو ندارد بنفشه چین و شکن
گل و بنفشه چو زلف و رخت به رنگ و به بوی
کجاست ای رخ و زلفت گل و بنفشه من
…
که البته طولانی است و زیبا…
اما “زن”
فکر کنم این به اصطلاح تلون (که البته من این کلمه را نمی پسندم ) را زند یاد رهی به خوبی به تصویر کشیده است
…
جهان داور چو گیتی را بنا کرد
پی ایجاد زن اندیشه ها کرد
مهیا تا کند اجزای او را
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دریا عمق و از خورشید گرمی
ز آهن سختی از گلبرگ نرمی
تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گراییدن به هر سوی
ز امواج خروشان تندخویی
ز روز و شب دورنگی ودورویی
صفا از صبح و شور انگیزی از می
شکر افشانی و شیرینی از نی
ز طبع زهره شادی آفرینی
ز پروین شیوه بالا نشینی
ز آتش گرمی و دم سردی از آب
خیال انگیزی از شبهای مهتاب
گرانسنگی ز لعل کوهساری
سبکروحی ز مرغان بهاری
فریب مار و دوراندیشی از مور
طراوت از بهشت و جلوه از حور
ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ
تکبر از پلنگ آهنین چنگ
ز گرگ تیز دندان کینه جویی
ز طوطی حرف نا سنجیده گویی
ز باد هرزه پو نا استواری
ز دور آسمان نا پایداری
جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد
ندارد در جهان همتای دیگر
به دنیا در بود دنیای دیگر
…
[پاسخ]
واو
با خوندن کامنتهای و سوا شعری منم داره میره بالا
[پاسخ]
بعضیها اگه حرف نزنن انگار بهشون میگن لال. و حتما باید یه حرفی بزنن .معمولا هم حرفاشون تلخ و شکننده هست.
[پاسخ]
اهمیت نده. این خودشه که خوب نیست…
[پاسخ]