دوم مرداد

چه زود دوم مرداد رسید…یعنی یکسال شد که نیستی.
با همه سختی هاش این ایام هم گذشت. عین بیماری که روزها و ساعتهاش به احترم من و سختی هایی که می کشم از حرکت و گذشتن وای نیاستاد و بیست سال گذشت.
می دونی می خوام فقط به خاطرات خوبت فک کنم چیزهایی که هیچ وقت خودم شانس تجربه کردنشون رو نداشتم ولی از شنیدنشون از زبون کسی که تا این حد بهم نزدیک بود،مشعوف شدم.
مثل خستگی رانندگی تو نصفه شب و بی خیال کنار زدن و خوابیدن رو سقف ماشین ،ماشین شاسی بلند،وسط جنگل و نزدیکی به ستاره ها …
اون روزی که رفتی به نجات گیر افتاده ها تو کویر…پای بیسیم به راننده گفتی زاپاس رو آتیش بزن بفهمم کجایی و طرف گفته نه لاستیکم گرونه… و تو داد زدی که جونت گرونتره یا لاستیک ماشینت؟
یا اون روزی که پرواز کردی با چتر پاراگلایدر و چترت تو پرواز ناغافل گوله شده ولی چون ارتفاعت از زمین زیاد بوده شانس اوردی که تونستی چتر رو باز کنی وبشینی که به محض نشستنت دوستات جمع شدن و گفتن … تولد دوباره ات
مبارک!.
روحت شاد رفیق.