استیج

برنامه #استیج #منوتو جمعه گذشته رو دیدید؟
#آرش در کمال ناباوری حذف شد که به نظر من اصلن حقش نبود.
ولی الان حرفم و توهمم!! اینه که رضا روحانی بنا به سیاست به #بهروز رای داد (نه اینکه بهروز بد باشه،ولی آرش به نظر من یه سر و گردن بالاتر بود) که آرش حذف شه چون تنها کسی که رقیب جدی و شایسته برای #علیرضا بود #آرش بود وبس.
کسانی که برنامه رو دنبال می کنن نظرشون چیه؟به نظرشون فینالیستا کین؟



آی دی

همه چیز با دونستن یک آی دی شروع شد.
نه تو اون رو می شناسی نه اون تو رو.نه شماره تلفنش رو داری و نه هیچ چیز دیگه. فقط به مدد تکنولوژی این روزها به هم متصل شدین.
قبلنها مزاحم ها یه شماره الکی می گرفتن و تا صدای ضد جنسیت خودشون رو می شنیدن( مهم نبود پیر یا جوون باشه) شروع می کردن به دری وری گفتن یا فوت کردن… ولی حالا با دیدن عکس طرف یا گشتن به دنبال اسمش،میشه همون مزاحمت قدیم ولی حالا به شیوه مدرن رو ایجاد کرد.
دیگه حریم خصوصی وجود نداره بخصوص که تو در رو باز گذاشته باشی تا رهگذره خسته بتونه لحظه ایی درنگ کنه و استراحت،بدون ایجاد مزاحمت برای صاحب خونه.
ولی خوب اینم شعور می خواد و ظرفیت که مسلمن همه دارا نیستند و کسی که خصلت مزاحمت تو خونشه خودش رو با هر پیشرفت تکنولوژی عجین و آپ دیت می کنه.



دلش می خواست بره بیرون و از زمان و چند روزی که تو تهران بود کمال استفاده رو ببره.
خاله ام اومد بهم گفت روپرت میگه میای بریم بیرون؟ چند لحظه فکر کردم. چرا من؟با این وضعیت سختی که دارم برای مدیریت کردن یه آدم دیگه که به موقعیت من آشنا نیست سخته.هم برای اون هم برای من. ولی با خودم گفتم بی خیال روپرت بهم ثابت کرده که الکی حرف نمیزنه و حتما از پسش بر میاد که گفته. گفتم باشه میام.پرسید چه ساعتی حاضری؟گفتم۶…
به خاله گفتم بهش بگو وقتی به بالا اشاره کردم من و از رو صندلی بکشه بالا چون لیز خوردم و رو کمرم نشستم.
ساعت ۶ حاضر بودم و اون هم حاضر دم در.بطری آب رو دادم دستش و لال بازی فهموندم بذاره گوشه پارکینگ که وقتی برگشتیم چرخهای ویلچر رو بشورم و با خاک وارد خونه نشم.
با همون لال بازی بیشتر از سه ساعت بیرون از خونه بودیم.هرجا احساس میکردم پاهام داره می لرزه و احتیاج به جابجا شدن دارم کافی بود به ایستم و اشاره کنم…سریع می فهمید منظورم چیه.
کلی عکس گرفت و منم اگه صحنه ی باحالی میدیم اشاره میکردم بهش تا عکس بگیره…عکس و می گرفت و بهم نشون میداد اگه عالی شده بود یه بیلاخ نشونش میدادم و اگه نه و هِی بود،لب و لوچه ام رو آویزون می کردم و کف دستم رو تکون میدادم که یعنی “هی” بد نشد.کلی بهمون خوش گذشت فقط موقع رد شدن از خیابون خنده دار بود بی قانونی حاکم بر خیابونهای ما.
اون چند بار که مجبور بودیم از روی خطوط رد شدیم ولی دریغ از ایست یا کم کردن سرعت ماشینها….رپرت برافروخته شده بود و هی بال بال میزد و داد میزد stop ولی هیچکی توجه نمیکرد.خنده ام گرفته بود بهش اشاره کردم که تو عقب وایستا بذار من برم جلو… و همینکه ماشینها منو دیدن زدن روی ترمز و به سلامت رد شدیم.
موقع ایی هم که تو کوچه میرفتیم هی به من می گفت right)سمت راست) یا left)سمت چپ) که ماشین از روبرو بهم نزنه.
موقع برگشتنش واقعا ناراحت بودم چون یه دوست خوب و قابل اعتماد بود که با حضورش دلگرم میشدی و می دونستی با وجود این آدم امکان نداره مشکل غیر قابل حلی برات پیش بیاد که نشه حل شه و در یک کلام “اون،هست”.
بهش گفتم نرو بمون!… گفت آخه باید برم کار کنم و پول در بیارم! با خنده گفتم تو بمون من حاضرم خرجت رو بدم!!!…و دوست خوبی که شانس آشنایش رو داشتم،رفت.