عاشقم من

سنگ شوم اگر دروغ بگویم . این روزها یک جور دیگر شده ای.
من می فهمم . این دل من می فهمد. اصلن چشمهایت خودشان می گویند.
وقتی نگاهت را پایین می اندازی . وقتی از همه می دزدیشان. خودشان می گویند.
اصلن احساس من خودش به من می گوید که تو، یک جور دیگر شده ای.
فکر می کنم اگر توی آینه نگاه کنی، خودت هم می فهمی. دیگر انکارفایده ای ندارد.همه فهمیده اند و وقتی به تو نگاه می کنند سرشان را تکان تکان می دهند و نُچ نُچ می کنند.
خودم دیروز شنیدم که یکی شان وقتی تو را دید گفت: رنگ رخساره خبر می دهد از سِرّ درون…
حالت را خوب می شناسم . می دانم که روز های پاییزی را خیلی دوست داری . دلت می خواهد هی زیر باران راه بروی و آهنگ های غمگین گوش کنی. همه اش کتاب شعر می خوانی و بعضی وقت ها دلت می خواهد شعر بگویی. البته از من به تو نصیحت این یک کار را نکن که از همه بیشتر تو را لو می دهد .از رنگ رخساره ات هم بیشتر . .
نمی دانی چه ات شده ؟ اما من می دانم .
تو، عاشق شده ای .
این را همه ی عاشق های دنیا می دانند.

سهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلا



کمی انگیزه

امروز صبح که از خواب پاشدم،احساس کردم انرژی بیشتری دارم…کارهای روزمره مث بلند شدن از رختخواب،دستشویی رفتن و… بهتر و سفت تر!! انجام میدم.

دارم هر روز خودم رو مجبور می کنم که یک سری حرکات نرمشی انجام بدم( نزدیک یک هفته است) و نتیجه خوبی هم گرفتم. مثلا دیروز برای اولین بار خودم اونم ارادی تونستم انگشتهای مشت شدم رو بدون کمک گرفتن از دست دیگه ام باز کنم و این خیلی خوشایند بود برام.

فیزیوتراپم میگه شما یه بروسلی نهفته تو وجودتون دارید!!! میگم چرا؟ میگه از بس برای برداشتن هر قدم یا هر حرکتی یه جیغ کوتاه می کشید!!!  Smile

هی دارم به خودم انگیزه میدم تا شاید بهتر شم….مثلا به خودم میگم ببین از بس نشستی باسنت پهن شده!!!!!!!!!! تا دیر نشده پاشو راه برو وگرنه هیکلت داغون میشه ها Wink



بهم پیشنهاد شد که دوباره نوشتن رو تو سایت اسپشیال از سر بگیرم…دیگه حس و حال و پشتکار سابق رو برای نوشتن ندارم…چون زندگی عادیم تقریبا خالی از مجازستان شده و بهانه های حقیقی زندگی پررنگتر.

دست چپم همچنان وضعش بده و علاوه بر مشت شدن ،از آرنج هم جمع میشه تو سینه ام و همینم سبب میشه نتونم از واکر کمک بگیرم تا شاید چند قدمی راه برم. کمک فیزیوتراپها مقطعی بوده و نتونست مشکل من و اساسی حل کنه.

امروز یه راه جدید رو شروع کردم (نمونه اش نوشتن دو باره Wink)تا شاید فرجی حاصل شه و بهتر شم…حقیقتش از نشستن خسته شدم می خوام بیشتر برای بدنم و تمریناتم وقت بذارم شاید که سبب شه بتونم بلند شم و چند قدمی راه برم.

از تسلیم نشدنم خوشم میاد  Grin ولی وقتی نتیجه نمی گیری بد رقمه می خوره تو پَر آدم.

 

پ.ن: من لینک وبلاگ هیچ کدوم از دوستهام رو ندارم…دوتا از بچه ها رو اضافه کردم…به مرور از رو کامنتها لینکها رو بیشتر می کنم تو قسمت دوستان.



  • Page 2 of 2
  • <
  • 1
  • 2