جهت اطلاع

امیرحسین تو مراسم استاد سمندریان شرکت کرده … و لینک برنامه به دست من نرسیده…به محضی که دریافت کنم،میذارمش.



کار سختیه…

سلام ویلی جونم صبح تو راه که داشتم میومدم دفتر به این فکر می کردم که چقدر خوبه که تو و وبلاگت هستین. چقدر خوبه که وقتی همه ی بنده های خدا نیستن یا نمی تونی بهشون پناه برد،آغوش تو همیشه به روی همه بازه .
دیروز تو دفتر ۱جمله ای شنیدم که تا الان ذهنم رو درگیر کرده و با تپش قلب وارد دفتر شدم.
میشه یکم بهم همفکری بدی که من ازین تاریک و روشنی و ترس و تردید بیم بیرون؟
ویلی دیروز موقع خداحافظی تو دفتر، باجناق مدیرم که با خانومش اینجا مشغول به کارن بهم گفت خانوم … میشه اینارو ( منظورش لاکای رو ناخنم بود!!!) پاک کنین؟ منم بر گشتم گفتم لاکامو می گین؟گفت هیس خانومم نشنوه ، آره من اذیت میشم !!!!!!
حالا من از دیروز هر چی فکر می کنم ، هر چی سعی می کنم مثبت فکر کنم نمیشه!!!
باور میکنی از ناخونام بدم میاد؟ احساس می کنم به روحم تجاوز شده، یا به عقایدم ، یا به آزادی و انسانیتم .
خوشحال می شم بدونم منظورش از اذیت شدن همونه که من فکر می کنم؟
که البته خدا خدا میکنم نباشه!!!
اگه دوست داشتی می تونی عمومیش کنی و گرنه من به حرفای دوستانت نیاز دارم .
بازم مرسی که هستی!!

ویولت: والله به نظر منم رسید که این آقا دچار فعل و انفعالات فیزیکی میشه با دیدن دستهای تو!!!
این نوشته تو دقیقا مصداق همون نوشته خانوم دانشوره که زنها باید لباسشون رو با ایمان مردها تنظیم کنن(یه همچین چیزی)
من اگه بودم می گفتم ،مشکل خودشه و ذهن بیمار خودش و تو نباید قاعدتا وقعی به این مسئله بذاری… ولی در عمل کار سختیه که بدونی آدمی گرسنه تو رو به شکل یه مرغ بریون نگاه میکنه و اهمیت ندی.
نظر دیگران چیه؟



؟

می دونم توی تهران به این بزرگی دنبال یه دکتر گشتن مثل پیدا کردن یه سوزن تو انبوهی از کاه !
ولی خوب گفتم شاید بر حسب اتفاق حرفی یا چیزی از اقای دکتر مد نظر شنیده باشین.
من برادرم از وقتی دنیا اومد یه مشکلی تو صورتش بود و اون بزرگی بیش از حد چشماش بود طوری که همه در نگاه اول فکر می کردن منگل ه و مغزش اسیب دیده، اما خدا رو شکر هم سالم ه و هم مغزش فعال. از کوچکی عمل پشت عمل که چشاش کوچک بشه، یه دفعه با جلو اوردن پیشونی و یه دفعه دیگه با گونه گذاری و ….
خلاصه تا الان که رسید به ١٨ سالگی و آخرین عمل، قبل از عید نوروز همه ی حرف ها زده شد و همه ی قرار ها گذاشته که امروز!! عمل انجام بگیره، اما متاسفانه دکتر جواب نمیدن و مطب شون بسته است، دایی بیچاره هفته ای دوبار میرن مطب و دست خالی بر می گردن گفتم ببینم کسی اینجا نیست که ” دکتر ابوالحسن امامی” رو بشناسن؟
می دونم سوال خیلی شخصیه، فقط گفتم شاید کسی چیزی شنیده باشه، همه ی قصه رو فقط برای خودت نوشتم اگه فک می کنی می تونم جواب بگیرم عمومیش کن در غیر این صورت هم هیچی.
اصلا نمی دونم چرا اینها رو اینجا نوشتم
اگه بیجا بود ببخشید

ویولت:کسی می تونه به این دوستمون کمک کنه…آدرس یا نشونه ایی از این آقای دکتر داره؟یا دکتر دیگه ایی رو در این زمینه میشناسه؟… من دارم میرم بیرون و شب میرسم اگر کامنتی بود رو تایید کنم.



دنیا بازیهای مسخره ایی با ما آدم کوچولوهای ساکن ،درش داره…

هر جور دلش بخواد می چزونتمون و با نوای خودش می رقصونه، عربی…بندری…ترکی ….

دلم می خواست عاشقت باشم،همه جوره…

باهات بیام تا آخر خط… تا اونجایی که قراره دو خط موازی همدیگه رو قطع کنن.

ولی نه تنها نشد …بلکه اونیکه قطع شد،خودم بودم و پای رفتنم.

روی زمین افتادم و به تو خیره شدم که تو جریان زندگی داشتی به پیش می رفتی،بی من.

…بدون اینکه دیگه پایی باشه برای دنبال اومدنت و حتی رمقی.
.
.
.
اینبارم مطمئنم دیر رسیدم… خیلی دیر.



این همون نوشته ایی که برای برنامه 34-خیانت نوشتم و خوندمش… خیلی نظری در مورد نوشتم تو کامنتها نخوندم…پس الان مکتوبش می کنم که بتونم نظراتتون در مورد این نوشته رو هم بخونم و بدونم:
 

 

 

«صدای بوسه های صدا دار مرد توگوشش طنین میندازه …ماچ،موچ…صورت زبر و نتراشیده مرد،تن نرم و سیمین گونش رو می خراشه…کمی خودش رو عقب می کشه…غرق خیال میشه…

 

مگه چی داشت که عاشقش شد؟…عاشق او… از فشار بدن مرد،نفسش تنگ میشه…بازم سعی میکنه به خیالات خودش پناه ببره و بتونه اونو تصور کنه… یه صورت پوشیده از ریش و سبیل و موهایی بلند و بدنی که از گوریل بودن چیزی کم نداره از بس که پوشیده از مو ئه…آهان یه نشونه دیگه که از همه مهمتره…هنرمند بود…یه هنرمند ِ بالفعل و بالقوه…نه از این جوجه های این دور و زمونه که سعی می کنن ادای هنرمندهای واقعی رو دربیارن…

 

با اکراه سعی می کنه خودش رو از زیر بارش قطرات عرق سر و صورت مردی که جسمن باهاش همبستر شده خارج کنه و پناه ببره به آغوش خیالاتش… او



دلم نمی خواد سطل زباله کنار تخت خواب رو خالی کنم
مملوئه از ته سیگارهای کشیده شده توسط تو
و رایحه استشمام شده از اون،تو رو برام تداعی میکنه
.
.
.
شب سرم رو میزارم طرف سطل و نفس می کشم…عمیق
خودم رو در آغوش تو تصور می کنم
و بوسه هایی که طعم و بویی از سیگار تو رو داره…بهمن 57



ببخشید بابت تاخیر…من همین الان اینترنتم وصل شد تا الان قطع بود

مصاحبه آخر تو این بخش دوم رو من با oovoo ضبط کردم؛اگه کیفیت مطلوبی نداره به این خاطره.

در این برنامه می شنوید:
– گفت‌وگوها و متونی در مورد خیانت…. تو گزارشم چون بار اوله که تغییر صدا داشتم،می دونم که کم و کاستی هایی داره و قبلش پوزش می خوام بابتش

موسیقی‌های این برنامه:
– قطعه آغازین: بخشی از موسیقی فیلم «ماهی‌ها عاشق می‌شوند» ساخته علی صمدپور
– قطعاتی از آلبوم «سرانجام» ساخته کارن همایون‌فر
– قطعاتی از آلبوم Refinement ساخته Yuhki Kuramoto
-تکنوازی ویلون «امشب در سر شوری دارم»
– ترانه «هواتو از دلم نگیر» به خوانندگی سینا حجازی
– ترانه «خیانت» به خوانندگی فرزاد فرزین
-ترانه «خیال کن» به خوانندگی شهرام شکوهی
– ترانه پایانی: «خیانت» از آلبوم «سنتوری» به خوانندگی محسن چاوشی

فولدر برنامه شامل لینک با کیفیت اصلی و کم حجم شده در mediafire بدون فیلتر

فولدر برنامه شامل لینک با کیفیت اصلی و کم حجم شده در trainbox بدون فیلتر

پ.ن: این برنامه خیلی خسته ام کرد…امیدوارم ارزش این همه حرص خوردنم رو داشته باشه. Wink

پ.ن:شایان ذکره که نوشته ایی در مورد معاشقه جسمی و خیانت روحی، در فایل دوم برنامه ،نوشته خودمه…پس لطفا در مورد نوشته صوتی!! منم نظر بدید درست مثل نوشته های مکتوبم Wink