این منم و این رادیوم …

خوشحالم که در آستانه تمام شدن چهل سالگی…پویا بودم و درجا نزدم…به اطلاعاتم به مدد کار جدیدی که شروع کردم(رادیو) هر روز اضافه میشه…چون هر روز باید اطلاعاتم رو به روز نگه دارم…دیگه این روزها اخبار نگاه می کنم،سایتهای خبری رو بالا پایین می کنم…هرچند علاقه شخصی و ترجیح ام،خبرهای هنری ه…ولی خب گوشه چشمی به اخبار دیگه هم دارم…دیگه منتظر نیستم بطور اتفاقی با موسیقی آشنا بشم که با سلیقه ام هم خون باشه…میگردم و میگردم و گوش میدم…
تازه کارهای فنی هم به مدد خودم یاد گرفتم،ادیت کردن…چون دلم نمی خواست وابسته کسی باشم و مثل بدبخت بیچاره ها آیزون،که تو رو خدا کار من و انجام بدید…خودم نشستم و خورد خورد یادگرفتم…
از کاری که انجام میدم لذت می برم…هرچند که فعلا هیچ فایده مالی برام نداره و فعلا فقط خرج ِ خرج…ولی با اینحال لذت می برم از درگیر بودن باهاش.
از همکاری با امیرحسین به شدت راضیم و فک کنم یکی از دلایل اصلی رضایتم از کاری که انجام میدم،همین باشه…خیلی سلیقه هامون بهم نزدیکه و همین سبب میشه اصطکاک ِسلیقه ها بوجود نمیاد.

خوبه…همه چی خوبه و فعلا آروم.



برنامه 37

نظر؟انتقاد؟پیشنهاد؟

در این برنامه می شنوید:
– بزرگداشت شاعر بزرگ شاملو
-سمند شادی…
-گپی با دوستان
و…

موسیقی های استفاده شده در این برنامه:

– موسیقی آغازین: قطعه «SEN GELMEZ OLDUN» ساخته علی‌خان صمدوف
– قطعه «من و تو، درخت و بارون…» به خوانندگی سهیل نفیسی (بزرگداشت شاملو)
– قطعه بی‌کلام White Dove
– تکنوازی پیانو، قطعه «لالایی» از آلبوم «بوی دیروز 1» ساخته فریبرز لاچینی
– ترانه «زیر آسمان شهر» به خوانندگی امیر تاجیک
– ترانه «بیا بیا» به خوانندگی علی اسکندری
– قطعه‌ای از آلبوم «باران عشق» ساخته ناصر چشم‌آذر
– موسیقی پایانی: ترانه «بیست انگشتی» به خوانندگی سینا شیخی

لینکهایی برای دانلود برنامه37

فولدرشامل لینک کم حجم و حجم اصلی برنامه در mediafire-بدون فیلتر

فولدرشامل لینک کم حجم و حجم اصلی برنامه در trainbit-بدون فیلتر



دوردونه(دختر برادرم که 13 سالشه) رو صدا می کنم که کمک کنه تااز حموم خارج شم.
قبلش چیزی روی کنسول جلوی آینه حموم توجه ام رو جلب میکنه…دقیقتر میشم.
من:اَه …این چیه؟
دوردونه: سرِ خودتراش ه منه.(تیغ)
-(می غرم) چرا اینقدر کثیفه!!!
-کثیف نیست… نوئه نوئه… فقط دوسه بار ازش استفاده کردم!!!!

پ.ن: خدارو شکر معنی نو رو هم فهمیدم.



این نوشته مال 27 اردیبهشت 88 ئه…اعتراف می کنم که با خوندنش وحشت زده شدم و فک کردم من چه لحظات سخت و بدی رو طی کردم تا بدین لحظه…الان میگم بدم؟نه.الان جزو روزهای پادشاهیمه… اینروزا و با این حال خراب ِروحی و جسمی احتیاج داشتم به این یادآوری…و کی از خودم و حرفها و تجربیات خودم،بهتر؟…خوبه نوشتمش حتی از لحظات بدم…تا الان بدونم اگر همت داشته باشی،هیچ بدی موندگار نیست.

تجربه کردم که میگما Wink

خوب حالا که حالم بهتر شده مي تونم در مورد روزهاي خيلي خيلي سختي که گذروندم بنويسم.
روز جمعه پيش نشستم بنويسم ولي اينقدر زار زدم موقع تايپ که مامانم اومد و خواهش کرد ننويسم و گفت با اين حالت جماعتي رو هم ناراحت مي کني چند خطي که نوشتم اين بود:
” فکر کنم تا بحال حال به اين بدي رو تجربه نکردم.
از استيصال و بدبختي، وا دادم حسابي.
گريه مي کنم و گريه مي کنم. فکر کنم تو زندگي ام اينجوري تو يک روز اينقدرگريه نکرده باشم. همانطور که زار ميزنم به مامان مي گم ” خودم رو مي خوام بکشم، خودتون رو ناراحت نکنيدا !!!!” جواب مامان گريه است و گريه و ميگه تا وقتي زنده ام خودم خدمتت رو مي کنم.
بابا ميگه …”

به شرايطي رسيده بودم که از جام که بلند ميشدم يهو جريان گرم و نمناکي رو روي پاهام حس ميکردم بدون هيچ هشدار ومقاومتي از طرف من و اين وضع بارها بارها در طول روز تکرار شد در حاليکه دو قدم فاصله داشتم تا توالت و پاهام هيچ ياري نمي کرد. دوردونه (دختر برادرم 10 سالشه) خم ميشد و پاهام رو خم ميکرد که يه قدم يه قدم بيام جلو و بعد توالت شهروز(برادرم) مي اومد و بغلم ميکرد و ميذاشتم رو تخت و من عين يه جنازه خيره ميشدم به سقف بالا سرم … نه صدايي بود براي حرف زدن و نه چشمي براي خوندن.
کلماتي که از دهنم خارج ميشد نامفهوم بود و در حالت خوبش مثل آدمهايي حرف ميزدم که همين الان از يک خواب عميق بلند شدن و هنوز منگ و گيجن و شل.
آب دهنم رو تو خيلي مواقع نمي تونستم جمع کنم و دائم دستمال دستم بود براي پاک کردن صورتم حالا اگه صورتم هم کج و کوله شده بود خبر ندارم و کسي هم بروم نمياورد.
چشمام ديدش کم شده بود درست مثل آدمي که کُلر آب چشماش رو تار کنه.
دست و پاها که مرخص بود. اين موردش تازه نبود عادت دارم به بالا و پايين شدنش.
تمام اعضاي بدن درگير بود يعني رسما آقاي ام اس يه حال و توجه اساسي به تمام اعضا بدن مبذول داشته بود… جايي براي اميدواري باقي مي موند؟ با توجه به اينکه تو بدترين شرايط روحي هم بسر ميبردم.
زار ميزدم از ته دل تا حالا اينطوري گريه نکرده بودم، هميشه اشکهام بيصدا مي چکيد ولي الان ضجه ميزدم. همه هول کرده بودن چون تا حالا من و اينطوري نديده بودن مامان همه رو از اتاق بيرون کرد و گفت بذاريد راحت باشه و گريه کنه احتياج داره.
ميدونم اززمان مسابقه دويچه وله اعصاب من تحريک شد از ديدن و خوندن کامنتهاي بي انصافانه .ولي حال بدم هي شل کن و سفت کن بود تا همين يکماه اخير که عوامل پشت همي مثل رفتن داييم، فوت شوهر خاله ام ،استرس فراهم کردن بهترين و خاطره انگيز ترين سفر براي دوستان توريستم( هرچند به من مربوط نبود ولي اگه به کسي بگم بسم لله تا ته تهش ميرم به هرقيمتي شده) ،رفتن اومدن دندونپزشکي با همه اضطرابهاي عصب کشي و روکش بعدش و رفت و آمد هاش و همزمان آب درماني و خستگي هاي فيزيکي ناشي از ورزشها…فرصت نفس تازه کردن بهم نداد و مقاومتم رو شکست و نتونستم خودم رو جمع کنم و وا دادم به بدترين شکل ممکنه.
يکبار ديگه خدا خيلي جدي و صريح داشت باهام حرف ميزد. تو سر يه دوراهي شفاف واساسي قرارم داده بود. يکبار ديگه سئوال قديميش رو تکرار کرد. ” اين وضعيتته، يه وضعيت سخت و شايد تحمل ناپذير. مي خواي چيکار کني؟ ادامه ميدي و ميجنگي؟ يا تحمل نداري و تمومش مي کني؟
روز دوشنبه تصميم گرفتم خيلي قاطعانه به اين وضعيت گند روحي خاتمه بدم و قرص گور باباش رو بخورم و خودم رو بکشم بالا و واقعا هم تونستم بدون هيچ داروي کمکي برگردم به وضعيت قبل و کارهام رو به تنهايي و بدون کمک ديگران انجام بدم مطمئنم حالا که خودم خواستم داروها هم بهترين کمک رو بهم ميکنن در جهت بهتر شدن. بدون اينکه گريه کنم با خاله ام صحبت کنم و بهش تسليت بگم و حتي دوتا جوک مرتبط هم براش تعريف کنم تا بخنده و بخندم.
راستي خاله از تمام دوستاني که همدردي کردن و تسليت گفتن بسيار بسيار تشکر کرد.



هستم…خوبم…ولی حرفی برای نوشتن از خودم ندارم…لااقل فعلا.



بچه هایی که خواننده وبلاگن میدونن که هفته خوبی نداشتم(هفته ایی که گذشت)…حتی امیرحسین سه شنبه یه تلنگر زد که سه شنبه است ها!!! نمی خوای برنامه رو ضبط کنی؟….گفتم تو مودش نیستم اصلا و انرژیم پایینه.
حالا با خوندن کامنتهای شما متوجه شدم که ظاهرا تونستم خودم رو کنترل کنم و دو شقه بشم!!! و انرژی منفی تو صدام نداشته باشم و همچنان پرقدرت و مثبت متنها رو بخونم و اجرا کنم و آهنگهایی انتخاب کنم که حس بد و منفی نده…نه متناسب با حال و روز لحظه ام.

پ.ن: صرف نظر از قسمت آقای شکیبایی که حس واقعی ام بود و نشات گرفته از زمان حالم نبود…فایلهای قبلیش رو اینقدر هق زدم و دماغ بالا کشیدم!!! که فک کنم اگه از اون فایلها امیر استفاده میکرد حسابی دیگران رو دپرس میکردم.



در این برنامه می شنوید:

-گذر از مرز نیکاراگوئه،راوی خاله بنده Grin
-یادی از زنده یاد خسرو شکیبایی
-گرامیداشت زادروز ِبانو سیمین بهبهانی
– گپی با نویسنده وبلاگ نقش و نگار
و…

موسیقی های استفاده شده:
قطعه‌ای با پیانو، از ساخته‌های فریبرز لاچینی (موسیقی متن گفتگو با نازلی)
ترانه «به رنگ شکیبایی» به خوانندگی شهرام شکوهی
بخشی از موسیقی فیلم «خیلی دور، خیلی نزدیک» ساخته محمدرضا علیقلی (موسیقی متن معرفی کتاب)
ترانه «بارون» به خوانندگی ایلیا منفرد
شعری از مولانا از گروه رومی
ترانه «تمام میشوم » به خوانندگی امیر تاجیک

لینکهایی برای دانلود

فولدرشامل لینک کم حجم و حجم اصلی برنامه در mediafire-بدون فیلتر

فولدرشامل لینک کم حجم و حجم اصلی برنامه در trainbit-بدون فیلتر