زنانگی یعنی…

ایام،ایامی ه که دلم می خواد یه گوشه بشینم و زخمهام رو لیس بزنم! گفتم لیسیدن زخمها یادمه این اصطلاح رو یکبار دیگه هم بکار برده بودم و حتی نوشته ایی دارم با این تیتر… بدم نمیاد یه چرخی تو آرشیو بزنم تو خاطرات و لحظه به لحظه های، حس و حال هفت سال گذشته… بشینم و نشخوارشون کنم.
و همین گشت زدن تو آرشیو سبب شد چه مزه نابی رو تجربه کنم:


“زنانگی یعنی:
هومان می خواست از من جدا شه چون می گفت ازدواج جلوی پیشرفتش رو گرفته، وقتی بعد از چند سال دیدمش… دیدم اون چقدر کوچیکه و من چقدر بزرگم…
این یعنی زنانگی.
نه اینکه تحمل کردن فحش و خفت و تحقیر و کثافت یک مردو تحمل کردن معشوقه هایش که پای تلفن بلند بلند باهاشون لاس می زنه (بزنه! مشکلی نیست اما اینکه برای تحقیر همسرش…) و تو هیچ نگویی و تو خفه شوی و غذایت را چربتر کنی که نگاهت کند و او جای خوابش را هم جدا کند بعد از جدا کردن همخوابش! و تو بجنگی با نیاز تن و نیاز تن را بکشی و سال تا سال به خودت نرسی و پاهایت را شیو نکنی و بگویی که چه؟ برای که؟ و با تنت و با عزتت بیگانه شوی. و سوسک حقیری شوی در گوشه منزل مردی که سالهاست نگاهش از حضورت رد می شود..
همه اش از ترس اینکه جامعه چه می گوید و اسمم چه می شود؟… این حساب و کتابها مردانه ست… آن تحقیر شدن و آن فراموش کردن نیازها برای مصلحت ،مردانه ست..
زنانگی یعنی بعد سالیان برگردی و بگذاری حقارتش را در آینه چشمانت ببیند. چشمانی که نه غرور مردانه دارند و نه تحقیر مردانه. چشمهایی که زن اند. فقط یک زن .”



خیام گفت…

یکی از بزرگترین سعادت هایی که یک انسان ممکن است در زندگی خود به آن برسد زندگی کردن در لحظه اکنون است.

ما اکثر اوقات عمرمان را در حال فکر کردن به گذشته و آینده هستیم یا تاسف ایام گذشته را می خوریم یا در حال برنامه ریزی یا آرزو برای فردا هستیم و این دقیقا به معنی خواب است چون گذشته و آینده فقط یک رویاست و ما اگر بتوانیم به این آگاهی دست پیدا کنیم که در هر لحظه مشغول چه کاری هستیم آنموقع است که از خواب بیدار می شویم و این همان زندگی در لحظه اکنون است.

این آگاهی و بیداری باعث شادی همیشگی و شور و نشاط در زندگی می شود انسان به جای اینکه در خواب باشد و دنیای اطراف خود را تصور کند اطرافش را می بیند و از دیدن هر چیز کوچک یا کار معمولی که انجام می دهد احساس شور و نشاط و خوشبختی خواهد کرد.

خیام از معدود کسانی بود که به جاودانگی و زندگی در لحظه اکنون دست پیدا کرده بود.

و ما این موضوع را در بسیاری از رباعیاتش مشاهده می کنیم:

این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده است و روزی که گذشت

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

امروز ترا دسترس فردا نیست
واندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن ایندم از دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقتی اینا رو می خونم به این نتیجه می رسم که ” من ویلی خیام اینام”

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
حل این معما نه تو دانی و نه من

هست در پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش

آهنگ از امیر آرام

لینک دانلود