تنوره کشان در شب

هميشه تصورات قوي داشتم،خيال پرداز نبودم ولي خيلي خوب مي تونم تصوير سازي کنم و تجسم.
کم کم تو ارتباطاتم از اين ويژگيم استفاده کردم براي لذت بردن ِ هرچه بيشتر از رابطه ام.
ولي متاسفانه بدون اغراق مي تونم بگم کم و بيش طرف مقابلم آدمي نبوده که اين خاصيت رو داشته باشه و گامي برداره در جهت سورپرايز کردن و ترجيح داده همه چيز عادي و نرمال يا روتين جامعه باشه.
اينکار احتياج داره به کنار زدن حصارهاي روابط انساني و عرف جامعه، خلاف آب شنا کردن… مگه چند نفر رو توي دور و بريهات مي شناسي که بخوان ساختار شکن باشن و از چهار چوب ِ گزينش شده از طرف عرف خارج بشن؟… و همين سبب ميشه انتظارت برآورده نشه.
براي مثال من اگه از دست آدمي دلخور باشم و هرچند زياد و فک کنم که تو اين دلخوري،حق بيشتر با منه،اگه جايي احساس کنم اشتباه کردم و حرف نامربوطي زدم، از طرف مقابلم معذرت خواهي مي کنم هرچند که با قوانين تعليم داده شده از کودکي سازگار نباشه و اصطلاحا بايد دماغم رو بالا نگه دارم و منتظر عذرخواهي و منت کشي طرف مقابل بمونم…
چون هميشه به نداي قلبم گوش دادم و همينم سبب ميشه معمولا تو روابط انساني و يک رابطه ارضا نشم چون ملاک من نداي قلبه و ملاک اون نداي عقل و همينم تفاوت و دلسردي مياره.
ولي نميدونم چرا اين سر بي صاحاب!!! به سنگ برخورد نمي کنه و همچنان من و منتظر معجزه نگه ميداره و زمزمه ميکنه” نه اين يکي با بقيه فرق داره و حتما سورپرايزي برات تو آستين داره که با شناختي که ازش داري،تصورش رو هم نمي کني” و منم سري تکون ميدم و با خودم ميگم” ببينيم و تعريف کنيم.”

کورس-بهش بگو

یه سئوال: اگه تو توی یک رابطه شکرآب و پر از دلخوری و سوتفاهم قرار گرفته باشی و دلت بخواد همه چیز رو بروال قبل و عادی برگردونی و حتی یه نموره عشق بپراکنی، چه سورپرایز و ابتکاری برای حل مسئله داری؟ تو بگو… تا منم بگم.



عشقم مستدام باد

خوشحالم که همچنان یه “آغوش بی منت” برام اهمیت خاص خودش رو داره و دربدر ظواهر یک رابطه به ظاهر عاشقانه نیستم و همچنان عاشقم…حتی در آستانه 40 سالگی. Smile



بهم ياد آوري کردي که:
“گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير،با اعتماد ، زمان حالت را بگذران،و بدون ترس براي آينده آماده شو.ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز.شک هايت را باور نکن،و هيچگاه به باورهايت شک نکن .زندگي شگفت انگيز است ، در صورتيکه بداني چطور زندگي کني .
مهم اين نيست که قشنگ باشي …،
قشنگ اين است که مهم باشي ! حتي براي يک نفر .
کوچک باش و عاشق … که عشق ، خود ميداند آئين بزرگ کردنت را …
بگذار عشق خاصيت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسي .
موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن…
هر روز صبح در آفريقا ، آهويي از خواب بيدار ميشود و براي زندگي کردن و امرار معاش در صحرا ميچرايد،آهو ميداند که بايد از شير سريعتر بدود ، در غير اينصورت طعمه شير خواهد شد،شير نيز براي زندگي و امرار معاش در صحرا ميگردد ، که ميداند بايد از آهو سريعتر بدود ، تا گرسنه نماند…
مهم اين نيست که تو شير باشي يا آهو…،
مهم اين است که با طلوع آفتاب از خواب برخيزي و براي زندگيت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دويدن کني …
زلال باش … زلال باش …،
فرقي نميکند که گودال کوچک آبي باشي ، يا درياي بيکران ،
زلال که باشي ، آسمان در تو پيداست … “



ياد آوري بجا و زيبايي بود. به تک تک کلمات فکر مي کنم و سعي مي کنم با يه نفس عميق بکشمشون تو جونم تا جاييکه که خودم بشه،فکرم بشه و اعتقادم…
فکر مي کنم “تو” سبب شدي که به باورهام شک کنم، چيزهاي زيادي که با رنج و اشک و آه تو اين چندساله به دست آورده بودم و حالا داشتم به درست بودنشون شک مي کردم و اون “چرا” ي کمرنگ شده داشت جون مي گرفت و عرض اندام مي کرد.
اصرار داشتم برات مهم باشم و مي خواستم اين مهم بودنم رو بهم ثابت کني با رفتارت… چون مي دونستم که اين حس چقدر قشنگه و دلم نمي خواست محروم باشم از مزه مزه کردن اين حس ناب و قشنگ… دلم مي خواست قشنگ باشم در پس حس مهم بودن از منظر تو.
کوچيکم؟… آره هستم… ولي افتخار مي کنم به عاشق بودنم که خود اين عشق بزرگم خواهد کرد.
عشق خاصيت ِ شخصيت منه،شايد همين اشتباه من بوده که خواستم عشق دروني ام رو خاص تو نوعي بکنم و محدود کردن آخرش گنديدن و زوال رو بهت ارزوني ميکنه… من بايد پيش برم که توقف، نقطه پايان منه… عشق، بالهاي پرواز … بالهاي من و ازم نگير…
اينقدر برات زلال هستم که آسمان رو در قلب من ببيني؟



چند روز قبل از 39 سالگيم بود… وقتي موبايل زنگ خورد و در کمال ناباوري شماره ِ ايران تو رو روي گوشي ديدم… شوک شدم… با خودم تو جنگ بودم…جواب بدم يا نه؟… جواب ندادن تو قاموس من نيست… پس پاسخگو بودم…
در مقابل درخواستش براي ديدار،مقاومت کردم و بهانه آوردم… ولي با هجوم خاطرات چيکار مي کردم؟… تو خودم فرو رفته بودم و اين “چرا؟” ي لعنتي دست از سرم بر نميداشت.
.
.
.
بايد فيلم مستندي که درباره ام اس تهيه شده بود رو مي ديدم… به پيشنهاد دوستان اومديم خونه تو که آسانسور داشته باشه و حمل و نقل من راحت… بين صحبتها،موزيک گذاشتي… يکي بعد ديگري پخش ميشد و بار خاطرات هريکي از قبلي پر رنگتر… نمي تونستم فکرم رو جمع و جور کنم،روحم با هر موزيک پخش شده پرتاب ميشد به گذشته هاي دور ،پرواز ميکردم با بالهايي قوي از “چرا” هاي زندگيم… چشم هام رو مي بستم و سرم رو همسو با ضربات آهنگ تکون ميدادم… متوجه شدم،خيلي بي حرف،حواست به حال و هواي دروني من هست و حتي وقتي احساس مي کني آهنگي به شدت متاثرم کرده،دگمه کنترل رو فشار ميدي تا آهنگ رد شه… توجه ات برام جالب و تحسين برانگيز بود… هيچ صنمي اين وسط حاکم نبود تا ربطش بدم به توجه ات ولي تو آدم دقيقي بودي که گذاشتم به حساب تحصيلاتت که يادت داده بود دقيق باشي تو احوالات دور و بريهات.
.
.
.
صبح مامان اومده بالاسرم و ميگه ” باز زبونت داره شل ميشه!”، سري تکون ميدم به نشونه اينکه متوجه شدم… با خودم فکر مي کنم خوب اين بدن بدبخت هم حق داره، هر يدونه از استرسهاي حاکم بر زندگي من براي از پا انداختن يه فيل کافيه، من که مورچه شون هم نيستم… وقتي پر از احساسي و قلب و روحت تنيده شده با عواطف و حسهاي متضاده… وقتي قلبت هميشه هدف ضربه هاي مختلف قرار ميگيره… بايد منتظر سخت تر از اينهاش هم باشي…

rem-losing my religion

download

بعدا نوشت: پر از بغضم… بغض ِ عدم حضور تو… ترجیح میدم برم حموم و زیر دوش آب ِ باز، آسمون ابری دلم رو وادار به بارش کنم…فک می کنم من عادت دارم با مخ برم تو دیوار،پس… این نیز بگذرد…مطمئنم.

Continue Reading »



وقتی یه دندونی کرم خورده است و اذیتت می کنه…بهتره بی خیال از کنارش نگذری… یا وقت بذار و هزینه کن و درستش کن یا بکن بندازش دور…عوضش یه عمر راحتی.



دیشب خواب دیدم… یه خواب خوب.
معلم جبری که تو دوران دبیرستان معلمم بود، دعوتم کرده بود مدرسه برای اینکه معلم کمک آموزشی بشم… زمان،زمان حال بود و من با ویلچر بودم.
یه نفر همراهم بود… توی زیر زمین بودم که بهم گفتن خانوم فلانی طبقه سوم تو کلاس فلان منتظرتونه… همراهم یه نگاهی بهم انداخت و گفت بیا بغلم،ببرمت بالا… از جام ایستادم و نرده رو تو مشتم فشردم… چشمهام رو بستم ، یه نفس عمیق کشیدم و زمزمه کردم… “تمرکز می کنم و خودم میرم بالا،باید یه نفس برم بالا،اگه بایستم دیگه نمی تونم برم… تو جلوی من برو بالا با ویلچر تو دستت که کسی متوقفم نکنه”… شروع کردم به گام برداشتن و رفتم بالا… سه طبقه…

حدود دوهفته پیش با این آهنگ رقصیدم… البته که نشسته.
گروه 25

download



دیشب با هم صحبت می کردیم… در مورد اینکه یک رابطه چقدر احتیاج به مواظبت داره و بعد برقراری رابطه چقدر بیشتر از قبلش… گفتم قبلا یه نوشته ایی بر همین مبنا داشتم… یادت نمی اومد که خونده باشیش… برای یادآوری گذاشتمش:

“وقتی یه گلدون، یه گیاه می خری و می بری خونه ات باید ازش مواظبت کنی حتی اگه اون گیاهه کاکتوس باشه و سازگار با شرایط سخت و با کمترین رسیدگی ممکنه.
یک رابطه و یک ازدواج هم لنگه همین گیاه نگه داشتنه بهش نرسی یا می گنده یا خشک میشه میره پی کارش… متاسفانه اکثر ما فکر می کنیم وقتی ازدواج کردیم دیگه خرمون از پل گذشته و دیگه لازم نیست چیزی رو حفظ کنیم.
اگه تا حالا قبل دیدن طرف حتما دوش می گرفتیم، مسواک می زدیم و بهترین لباس رومی پوشیدم و خودآرایی می کردیم دیگه بعد ازدواج گوربابای اینکارا و این همه زحمت کرده. موقعی که با هم تنهاییم گند از سر و رومون بالا میره و بوی چاه فاضلاب از دهن و زیر بغل استشمام میشه!! قدرت خدا حتی یه شونه هم به موهامون نمی زنیم… مهم نیست طرف مال خودمونه!!! اینکارا و این همه زحمت مال غریبه هاست نه همسر دم دست مون.
اگه قبل ازدواج نزدیکترین فرد تو فامیل حرفی به عزیزتر از جانموم میزد حاضر بودیم شکم فرد خاطی رو سفره کنیم(راستی روز مرد و پدر مبارک!) و حالا! نه دیگه این طرف رو که همیشه ور دلم دارم این ننه و باباست که هفته ایی یکبار می بینم پس بهتره دل اونها رو بدست بیارم گوربابای این یکی کرده.
اون موقع ها اگه قرار بود رابطه صکسی داشته باشیم … به بهترین شیوه خودمون رو می آراستیم و بیشترین زمان رو می ذاشتیم و از تمام استعدادهای بالفطره و بالقوه مون استفاده می کردیم تا نهایت لذت رو به طرف مقابل بچشونیم ( برای کسانی که اهل رابطه پیش از ازدواج نبودن و یا نیستن هم با یک نگاه به ابتدای زندگی زناشوییشون و مقایسه رابطه حاضر با سالهای اول به حرف من می رسن) ولی حالا چی؟ حکایت بشمار سه است … تموم شه، کپه بذاریم فردا کلی کار داریم!!! گوربابای رضایت طرف مقابل کرده.
قبلا خیلی با هم حرف می زدیم از معلومات داشته و نداشته مون، بحث می کردیم … قرارهای هیجان انگیز میذاشتیم … حاضر بودیم شب تا صبح رو تو کویر با هم سر کنیم بدون اینکه دنبال رزرو هتل چند ستاره باشیم! ولی حالا چی؟ راحت بودن و کلاس داشتن مسافرت که قابل پز دادن به فک و فامیل باشه در درجه اول اهمیته تا لذت با هم بودن.
الان وقت میذاریم حتی یک روز برای هم باشیم؟ بی توجه به حرفهای روزمره؟ بدون اینکه در مورد کرایه خونه و گرون شدن گوشت و مرغ و … حرف بزنیم ….. حرف بزنیم از خودمون از احساسهامون. از دلتنگی ها و عشق و ترسهامون.

چرا خیانت می کنیم؟ خب این که مال خودمه و خیالم راحته که بابای بچه و یا مادر بچه سرجاشه چه دلیلی داره برای داشتنش تلاش کنم؟ هیچی هم که به جذابیت و تازگی اوایل نیست …. پس چه بهتر برم سراغ یکی که همون وقت زیاد رو برام بذاره و همچنان تازگی و جذابیتش رو حفظ کنه حتی شده برای یک مدت کوتاه.
.
.
.
بخدا که اگه یه رابطه رو بهش رسیدگی نکنی یا میگنده و خشک میشه یا گلدونت پر از علفهای هرز و ناخواسته.”

فک می کنم که هنوزم به یه باغبون درست و حسابی برخورد نکردم و قراره باغچه احساس و عاطفه ام پر از علفهای هرز بشه … و گیاه لاجون ِ احساسم وسط باغچه قلبم له له بزنه برای کمی توجه درست و رسیدگی بیشتر…شاید.