یک کامنت

خودم فکر می کنم، دختر! منطقی باش. به زمان حال و توانایی هات فکر کن… پا داری؟ یا توان لازم؟ چطوری می خوای الواتی کنی؟ وقتی توانش رو نداری؟

جایی میخوندم که میگفت: زندگی خیلی فراتر از تکان دادن دست و پا ست… هیچ کس نباید برای اینکه نمیتونه دست و پاش رو تکون بده به کل فرایند حیات پشت پا بزنه…
با توجیه اینکه منطقی باش و انکار طبیعت خود،اون وقت چه فرقی با این عقل گراها میشه داشت؟ ای کاش میشد تا ابد مست بود… با حسی از معلق بودن و بی وزنی ،رها شدن و شاد بودن… وقتی ترس های ناشناخته ام فرو میریزه،تنش هام از بین میره؛ چون با دیدن و پذیرفتن زیبایی های خودم دقیقا میشم همون چیزی که باید باشم،یعنی لذت بردن از همون ساده ترین خوشی های زندگی. هشیارتر و اگاه تر از همیشه ها بدون حتی تب کورتن… Wink
تو دیوانه ای! و من دیوانه ها رو دوست دارم… نوشته هات و همین طور جراتت رو در بیان همه اون هوس های گذرا… و خیلی چیزای دیگه…
(ببخشید که بهت گفتم دیوانه،معمولا این و برای کسایی که دوست شون دارم،به کار میبرم)



بدون عنوان

شروع فصل پاییز(که به نظر من دوست داشتنی ترین فصله) و روز اول مهرِِ ِ پر خاطره برای هر نسلی… مبارک



چه حالي ميده عقب کشيدن ساعت، مي توني تا هر وقت دلت مي خواد بخوابي و بعد که بلند شدي ببيني هنوز يک ساعت ديگه وقت داري.
ديروز بعد از ظهر باز حالم رو به وخامت گذاشت تا جاييکه وقتي دستشويي مي رفتم، مامان ميومد داخل براي بالا کشيدن لباسم چون خودم جون انجام اينکار رو نداشتم… ديشب مامان تو اتاق من خوابيد که اگه نصفه شب به چيزي احتياج داشتم به دادم برسه… هيچ علامت ظاهري ندارم و فقط ضعف عمومي حاد… ديروز احساس کردم پشت پلک چشمم ميسوزه و فک کنم همين علامت داشتن تب ه. مرتب دارم قرص سرماخوردگي مي خورم که اگه سرماخوردگيه رفع بشه.
ديشب ساعت 9 شب معلق شدم و خوابيدم تا ساعت 7 جديد!!!!!!! امروز صبح.
جسمم خرابه ولي روحم خوبه و همينم هست که مهم ه.



عجيب دلم الواتي مي خواد… و اين يعني حال روحي و جسميم بهتره.

با خودم فکر مي کنم، دختر! منطقي باش. به زمان حال و توانايي هات فکر کن… پا داري؟يا توان لازم؟ چطوري مي خواي الواتي کني؟وقتي توانش رو نداري؟

فکر مي کنم خب پشت فرمون که نمي تونم بشينم و برم الواتي! تازه اينکار مال سن 20 يا 22 ساله، الان حال نميده… فک مي کنم پسربازي کنم؟ بازم جواب خودم رو ميدم که پسرها يا مردهايي که من مي شناسم و تو دسترس هستن ارزش اينکار رو ندارن (آهاي حالا زنگ نزني بگي کي گفته؟من آماده و پر ارزشما)،نه! حال اساسي رو نميده.
فک مي کنم چطوره برخورد نزديک از نوع سوم! برقرار کنم و خودم فاعل ماجرا باشم… اينقدر پيش برم تا تموم فانتزي هاي ذهنم، ارضا بشه… بلافاصله فک مي کنم،نه بابا،مردهاي اين دوره و زمونه ترسوئن و انتظارشون از يه زن در حد مامي و ددي ه!! تا ببينن يه زن رفته سر وقتشون وحشت مي کنن يا ميگن ببين چه خبره! که اومده سر وقت من! پاي ِ بازي نيستن که اين تفاوت رو بفهمند که بايد بازي کرد بدون اينکه انتظار برد يا باخت داشته باشي،بازي مي کني صِرف بخاطر لذتش و لاغير…

آهنگ تو گوشم مي پيچه
از تو نوشتن قدغن…
عشق دو ماهي قدغن…
براي عشق تازه،اجازه بي اجازه…

شهریار قنبری

دانلود



ميگه ميام دنبالت بريم بيرون… تو روشنايي چراغ،زل ميزنه به صورتم. ميگه: گريه کردي؟ چشمات پف داره…


بعد قطع تلفن،اس ام اس مياد. بازش مي کنم،نوشته… “ميدونم ناراحتي،سئوال نمي کنم چرا؟که اگه ميخواستي خودت توضيح ميدادي. ولي دلم نمي خواد صداي پر بغضت رو بشنوم.بخند که من عاشق صداي خنده هاتم”…
.
.
.
از قبل هم گفتم،بايد براي ناراحتيت زمان تعيين کني،يک روز؟يک هفته،يک ماه؟… بعد مدت تعيين شده، بکش بيرون…توش گير نکن. سوگواريت رو کردي،ديگه بسه.
منم سعي مي کنم بيشتر از يک دوره پريود جسمي،پريود روحيم گير نده و حالم خوب و نرمال شه… هرکسي يه جوري به خودش کمک ميکنه و من نوشتن از احساسم حالم رو خوب ميکنه… چون ذره ذره ميارم بالا تا برسه به عوق (؟) آخر… دل و روده ام ميريزه بهم، خيلي بهم فشار مياد،عرق سرتاپاي بدنم رو مي پوشونه………. ولي تحمل مي کنم چون در نهايت راحت مي شم و سبک.

محمد اصفهانی- امشب در سر شوری دارم

دانلود

پ.ن: ساعت 7 صبح از خواب بلند شدم و از اونجاييکه حالم به نسبت ديروز خيلي بهتره پس حمله بيماري نيست(چون حال بد بايد 72 ساعت مستمر تو بدن باشه)… احتمالا دارم سرما ميخورم يا شايدم روحم،بدنم رو ضعيف کرده.



وقتی حالت بده یا حتی مریضی و احساس می کنی انرژیت افتاده کف پات… دلت فقط “اون” رو می خواد که نازت رو بکشه،لوست کنه …و خنده رو لبهات بیاره… هر چند که دور و برت حسابی شلوغ باشه و نازکِش داشته باشی در حد تیم ملی!!!… ولی “اون”، صداش،بوش و لبخند و بوسه هاش یه چیز دیگه است…………….. نه؟



احساس می کنم حمله بیماری اومده سر وقتم… بیشتر از یک ساله که کورتن تراپی نداشتم،شاید وقتشه که برم سر وقتش… دیروز بعد مدتها الکی الکی خوردم زمین… امروز صبح هم با عرق سرد که گردن و صورتم رو پوشونده بود از خواب پاشدم… مامان میگه یک کم بدنت داغه،شاید تب داشته باشم… که کمترین تبی برای من حکم فنا شدن موقتی رو داره… باید یک کم صبر کنم تا ببینم حالم چطوره؟یه بیماری ساده است یا حمله بیماری؟

پ.ن: کامنت دونی پایین برای ادامه بحث بازه.