تکرار مکررات

می گه:
“فکر می کنی شخصی مث من ادم با هوشی که نیست هیچ! تازه کودن هم هست؟ … یا شایدم زیادی شنگول ام؟! …. یعنی می گی تاثیر محیط اینشتین وار جامعه باید باشه؟
نمی دونم درست ه بگم یا ….

با یک سری از پست ها ارتباط نمی گیرم (همون تشخیص مخاطب)
اصلا کی گفته که باید من حتما بدونم مخاطب نوشته کی ه؟

همون اول که من شما رو (سال86)با وبلاگ شناختم خیلی از نوشته هات برام سنگین بود…یعنی متوجه نمی شدم اخرش چی می خوای بگی
اما به خوندن ت معتاد شده بودم! همون طور که حالا هستم

وبلاگ دو نفر و همیشگی می خونم.بقیه رو گاهی با همون اشتراک خبرنامه چک می کنم.
معمولا برای سن و یا جنسیت نگارنده کنجکاو نمی شم…جلوتر تو نوشته ها اشاره می شد…اما بعدها که خیلی جدی “درباره من” و باز کردم و گفتی که در استانه سی و اندی سالگی هستی…اب سردی بود که تو صورتم خورد!!! باور کن.

تناقض اصلی اینکه با همون متن های به قول من ناشناخته! با خودم می گفتم خیلی که باشی 28 سال ه!! هر چند به همون 24 اولیه هم راضی بودم!!!

حدس درستی هم نمی زنم.مخصوص راجع به سن! ادمای بیرون سن خودم رو هم خیلی که میگن 18 سال ه!!…
می شه وقتایی که احساس می کنم نگارنده اقاست و بعد تو نوشته ها می بینم خانوم ه! یا برعکس
حس ششم خوبی دارم…اما تو حدسیات این چنینی استاد نیستم.”

می گم:
“هاها…از دست تو
حالا منتظر چه جوابی از من هستی؟
بگم خوشحالم با وجودیکه39 سالمه نوشته هام اینقدر شاداب هست که با یه دختر 24 اشتباه گرفته می شم؟
که خوشحال هستم
چرا دنبال مخاطب نویسنده و یک نوشته میگردی؟
برای تو پیش نیومده که فکر یک نفر که قاعدتا نباید بهش فکر کنی عین یه مگس مزاحم بره تو مخت؟”



بی تو هرگز…

نمي دونم اينروزا چرا اينقدر به فکرتم.
چپ ميرم،راست ميام به تو فکر مي کنم.چندين شب پياپي ه که خوابت رو مي بينم.
همين ديشب خواب ديدم تو يه مراسمي ديدمت.اول اصن نشناختمت.موهات سپيد بود…اومدي جلو. گفتم… تويي؟همش دنبال تغييرات تو چهره ات بودم.برام عجيب بود که شخصي رو که اينقدر در گذشته برام مهم بوده الان نتونم بشناسم.
احساسم بهت همون احساس خوشايند اوليه است بدور از خشم و عتاب الان.
همش منتظرتم…منتظر شنيدن خبري از تو… لطفا دست از سر خيالم بردار،مي خوام بدون فکر تو زندگي کنم.



هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو ” می دانم چه حالی داری ” چون در واقع نمی داني.
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن.
وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو: “برای چه می خواهید بدانید؟”
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.
هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.
شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : ” آماده، هدف، آتش ”
هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.
چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد
وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.
هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.
در حمام آواز بخوان.
در روز تولدت درختی بکار.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند
ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.
هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.
شیر کم چرب بنوش.
هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.