شما یادتون نمیاد

از دیروز تا حالا این شعر افتاده تو دهن و ذهنم.
تا بهم زنگ میزنه و تلفن رو برمیدارم قبل هر سلام و علیکی ، می خونم:

-سلام،سلام ستاره.پولک ابر پاره.به من بگو وقتی که خواب نبودی،بابام و تو ندیدی؟دیدمش از اون بالا اون بالا بالا بالا….
دیگه هنگ می کنم و هرچی به ذهنم فشار میارم بقیه اش یادم نمیاد.

میگه معلومه ماشالله حالت خوبه که اینطوری جوابم رو میدی… منم شعرش کامل یادم نمیاد،تو اینترنت سرچ کن پیداش می کنی.

و امروز سرچ کردم و به شعر زمان کودکی و نوستالژی جنگ و جبهه و شهادت رسیدم:

” ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟ دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت. بالا پیش خدا رفت. خدا که مهربونه پیش بابام میمونه .گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن.”

پ.ن:خبری که در رابطه با آقای حجازی نوشتم خوشبختانه توسط پسرشون تکذیب شده.ولی چون اینترنت امروز کم و بیش به لقالله پیوسته و وبلاگ من هم ایضن،نشد سریع بیام تکذیبیه رو بنویسم،ببخشید و برای شفای ایشون دعا کنید.



من و بگیر،خواهر!

با خانمي دوست شدم که بطور کل تظاهر بيروني اعتقاداتمون با هم فرق داره.ممکنه در اصل هردو به يک چيز متعقد باشيم اونم از نوع سفت و سختش که اگه اينجور نبود قطعا اينقدر با هم صميمي و راحت نبوديم ولي گفتم تظاهر بيروني اعتقادتمون زمين تا آسمون فرق مي کنه.
من قيودي در حجاب داشتن براي خودم قائل نيستم ولي ايشون علاوه بر مقنعه يا يک روسري کاملا پوشيده،چادر آستين دار و جوراب کلفت و … تن مي کنه.
راحتي روابطمون به اينه که هر دو معتقديم عيسي به دين خود،موسي به دين خود.همديگه رو همونجوري که هستيم پذيرفتيم و به هم احترام ميذاريم و با هم رفت و آمد و نشست و برخاست مي کنيم…
همه اينها رو گفتم که اين رو تعريف کنم.
قرار بود با دوستهاي اين خانوم بريم جايي(خارج تهران) تصور کن 5 تا خانوم بوديم. من جلو نشسته بودم با پوشش هميشگي ام و راننده و سه تا خانوم پشتي همه محجبه کامل با چادر عربي…
ميگم، من الان روسريم رو هم بردارم و بي حجاب بشينم هيچيکي اعتراض نمي کنه و بهم کار نداره چون با خودشون ميگن ، خواهرا !!! خودشون دستگيرش کردن دارن ميبرنش مقرر تحويلش بدن!!!. Grin



امروز خیلی گرفتارم



یدونه از این وانتی ها میاد توی محلمون که خربزه،طالبی و هندوانه… می فروشه.
هر وقت داد میزنه:
” فقط شیرینی خوراش بیان،به شرط چاقو…”
انگار موی منو آتیش میزنن.انگار داره خود خودم رو صدا میزنه،شیرینی خوراش…!!!

چندباری تا صداش رو شنیدم از مامان خواستم بره خرید کنه ازش.
مامان که حس من و رو می دونست یه بار خرید کرد که ویارم بخوابه ولی بعدش گفت،چون میاره دم خونه گرون میشه خودم از مغازه می خرم.

امروز هم صداش رو شنیدم و فقط با حسرت گوش دادم بهش و آب دهنم رو قورت دادم… Smile>-

پ.ن:متن “درباره من” رو عوض کردم…ببینید خوبه؟



ديشب خواب ديدم از جام بلند شدم و با وجوديکه ويلچر جلوم بود رو اون ننشستم و سعي کردم راه برم.
تونستم ولي خيلي با احتياط و کند… از اتاق خارج شدم .تو سالن همه خانواده ام جمع بودند و داشتند با هم حرف ميزند.
آهسته آهسته رفتم سمت مامان،ازش چيزي پرسيدم.جوابم رو داد ولي انگاري متوجه چيزي نشده بود.
با گريه از فرط هيجان گفتم :” مامان نيگا کن،دارم راه ميرم”…

با خودم تصميم گرفتم از اين ببعد عصا دستم بگيرم ولي فکر کردم حتما تند تند خسته ميشم و بايد بشينم پس بهتره واکر بردارم که بتونم از صندليش استفاده کنم….خواب، حس و متعاقب اون تصميمهاي خوبي بود خيلي خوب.



چه هوای عالی شده…چقدر حال میده توی رختخواب دراز بکشی و به ترنم بارون گوش بدی.

پ.ن:لطفا هرکی کامنت خصوصی میذاره و فقط تیک خصوصی رو میزنه از این به بعد زحمت بکشه و بالای کامنتش هم بنویسه خصوصی تا اشتباهی پابلیش نشه…ممنون از همکاری.



مامان رو صدا مي کنم و ميگم ” من 5 دقيقه ديگه کارام تموم ميشه،لطفا جرم گير بپاشيد روي دستشويي مي خوام بشورمش.”
مامان:”تو که پريروز اينجا رو شستي.”
-اگه بخواي هميشه برق بزنه،بايد هر روز بشوري.منم امروز حالم خوبه مي خوام بشورمش.
مامان جرم گير مي پاشه رو دستشويي.
ميگم: اونجوري نه!!!.اول يک کم دستشويي رو خيس کنيد بعد بپاشيد… اينم بايد ياد بدم!!!!!!!!!!!!.