مینیمال

گفتی ما به درد هم نمی خوریم!. اما هرگز نفهمیدی … من تو را برای دردهایم نمی خواستم.



یک نوشته قدیمی

نوشته هايي که برگرفته شده از احساسمه خيلي دوست دارم.انگار پاره تنمه،يک تيکه از وجودم.
براي همين همچين نوشته هايي رو هيچ وقت اديت نمي کنم يا فکر نمي کنم چه کلمه ايي بکار ببرم که خوش آهنگ بشه يا از لحاظ ادبي درستر.
هدفون رو ميذارم رو گوشم و مي نويسم بدون اينکه فکر کنم کي مي خواد بخونتش يا قضاوتش کنه؟
پولي بابت نوشته هام نمي گيرم پس حکم وظيفه برام نداره که بخوام آب و رنگش رو دستکاري کنم.
نوشتن برام راحته و شايد بخاطر همينه که با وجوديکه خونه نشين هستم و قرار نيست هر روز اتفاق خاصي تو خونه بيفته ولي باز هر روز يه چيزي براي نوشتن دارم.
از پرگويي و زياد توضيح دادن خوشم نمياد و به نظرم مطلب بايد توي چند خط يا حداکثر تو يک صفحه منظور نويسنده اش رو برسونه.
از ايرادات ادبي که به متن ديروز گرفته شد خوشم اومد.براي همين اين مطلب قديمي رو دوباره ميذارم تا ايراداتش رو بگيريد.

تیکه ای از آسمون
روي تخت دراز کشيد. پنجره باز بود و نسيم شبانگاهي پوست بدنش رو نوازش ميکرد.
از سنگینی بدن مرد،نفسش به شماره افتاده بود. سعي کرد با فشار دستهاش اون رو کمي از خودش دور کنه تا راحتر نفس بکشه. فشار … درد…گرما…با اکراه سعی کرد خودش رو از زیر بارش دونه های عرق کنار بکشه،حالا که لذت نمي برد، بهتر ديد حواسش رو پرت اطراف کنه. به چيزهايي فکر کنه که تو اون لحظه براش خوشايند بود…نگاهش به پنجره نیمه باز بالای سرش معطوف شد . خونه تو يه محله قديمي بود و عاري از برجهاي سر بفلک کشيده.پنجره سخاوتمندانه منظره ماه و ستارههاي چشمک زنش رو در معرض ديد قرار داده بود. ماه،قرص کامل بود و اطرافش ستارهها چشمک مي زدند. يه تيکه ابر سپيد تلاش ميکرد خودش رو بکشونه روي چهره ماه،حالا ضربه ها شديدتر شده بودند،آه… فشار… درد…ابر سپيد افتاده بود روي چهره ماه،چه منظره قشنگي…احساس سرخوشي… به عرقاسم*رسيده بود.

culure clash

download
*:فکر کردم تو لحظه عرقاسم به ابداع کننده اين کلمه سلام کنم،ضد حاله. پس الان ميگم سلام رها.
پ.ن:آخر هفته و تعطیلات خوبی رو براتون آرزومندم… من احتمالا این چند روز نیستم.