چه حالی داره

نمی خوام به هیچ منفی فکر کنم به اینکه تو چه روزی از خرداد ماه هستیم. اینکه شنبه سالگرد چه روزی ه. چه بدبختی ها و تلخی هایی رو تجربه کردیم. بذار آروم باشم. حدااقل امروز و فردا… وقت دارم برای جلز و ولز کردن… وقت هست برای گریستن و گریستن … وقت هست برای خبر گرفتن…
تا میشه، می خوام فکر کنم،،، با تو بودن چه حالی داره………….:eyelash
سیروان خسروی-چه حالی داره-آلبوم ساعت 9

لینک دانلود
شنیدم رضا یزدانی تیرماه کنسرت داره… پس آماده باش



تلاش

به این حرف کاملا معتقدم.
حرف دلش رو می فهمم. شاید منم از نظر خیلی ها بازنده باشم ولی مفتخرم به اینکه حداقل، تلاشم رو کردم. خیلی زیاد. که زندگی کنم و چگونه خوب زندگی کردن رو به بقیه هم بیاموزم. که هیچ مشکل تو زندگی نمی تونه مانع تو باشه. بجنگ بخاطر کیفیت زندگیت و نه کمیت اون.
حالا اگر از نظر تو نوعی بازنده ام، باکی نیست. من تلاشم رو کردم و باختم.



چقدر این جمله آشناست “به هر زن سرکش و یاغی، میگن جن .ده “ چقدر به بهانه همین یاغی گری و زبون درازی این واژه رو شنیدم؟ حتی اینجا تو همین وبلاگ… خنده داره ولی لذت بخش تر از شنیدن این کلمه به این بهانه واهی برام نیست.
می فهمم چقدر بزرگ شدم و چقدر گوینده این کلمه از من می ترسه و می خواد بدبختی و زبونیش رو با اصطلاح ترور شخصیت امثال من جبران کنه … پس بگو، من بزرگتر میشم.:regular
شاهین نجفی-بامداد-برای احمد شاملو

لینک دانلود
دانلود با کیفیت خوب



پارسال، وقتی فیلم کشته شدن ندا رو دیدم نفسم بند اومد و احساس کردم فشارم افتاده و حتی حالت تهوع پیدا کردم، ولی تحمل کردم و فیلم رو کامل دیدم.
اما امسال… تا صحنه افتادن ندا رو روی زمین نشون میده، روم رو بر می گردونم و هرکاری می کنم بغضم رو قورت بدم نمیشه و آخر سر اشکام میاد پایین. وقتی هدفون میذارم و آهنگهای سبز رو گوش میدم یا نما آهنگهای مربوط به این روزا(پارسال) اشک میریزم و اشک میریزم…
چی شده؟ یعنی تحملم کم شده؟



1- ديشب آخر وقت، وقت کردم مجله زندگي ايده آل رو بخونم. تا اونجايي که حافظه ام ياري مي کرد ديدم آخر نوشته حذف شده. دقيقا همون قسمتي که من با قصد و غرض نوشته بودم ” …و اينکار همت مضاعفي رو مي طلبه…” مخصوصا اشاره مزاح گونه ايي داشتم بنام گذاري امسال ” کار مضاعف، همت مضاعف” و اين بخش حذف شده بود حالا يا عامدانه يا سهوي.
2- منطقه مسکوني ما جزو مناطقي بود که 24 ساعته نويز داره و حتي کنالهاي ايران رو با استفاده از ماهواره نمي تونستيم بگيريم و فقط5 تا 9 صبح نويز قطع ميشد.
حالا بيشتر از 24 ساعته که کلا نويز برداشته شده و اين خيلي مشکوکه بخصوص تو اين روزهاي ملتهب.
شنيده بود که آمريکا تهديد کرده بود اگه تا اول تابستون نويزها قطع نشه کل اينترنت ايران رو قطع ميکنه و گفته اگه قرار فقط مردم از هيچ اخباري آگاه نشن پس اينترنت رو قطع مي کنيم تا کلا هم دولت مردان! هم مردم تو بي خبري کامل بمونن… و حالا برداشتن نويزها؟ خطرناکه حسن؟



یه مطلب از من در مورد فیلم “طلا و مس” تو مجله ” زندگی ایده آل 15 همین ماه چاپ شده، نمی دونم اسمم رو زده یا نه ولی اصل مطلب اینه:
“اینروزا هر طرف که سر می چرخونی، مقاله ایی یا نقد و حرفی بر فیلم ” طلا و مس ” می بینی.
فیلمی که بنا به اصرار کارگردانش، براساس و محور اخلاق ه و نشون دهنده یک عشق پاک و کاملاً پو شیده شده در لفاف ایرانی است و موضوع بیماری زن نقش اول فیلم فقط در خدمت پیش بردن روند فیلم و نشون دادن هرچه بیشتر این عشق پاکه.
ولی برای من ، به عنوان یک بیمار مبتلا به ام- اس تمام فیلم از ابتدا تا انتها این ام- اس و پیامدهای اون توي زندگی اون دوتا بود که حرف میزد و چه بسا بازی می داد.
اولین بار در بنياد سينمايي فارابی برای یک اکران خصوصی دعوت شدم که فیلم رو ببینم. بعلت اشتباه فهمیدن ساعت اکران از اواسط فیلم رسیدم، ولی دیدن همون نصفه هم نَفَس برام نذاشت از بس که گریه کردم و با هر صحنه هم ذات پنداری و از اجراي همون یک ساعت هم لذت بردم و احساس کردم توي این برهوتی که سینما بهش دچار شده بالاخره موفق شدم ادعا کنم یک فیلم خوب دیدم.
بار دوم که فیلم رو دیدم (ولی اینبار بصورت کامل)، جلسه نقد و بررسي و پرسش و پاسخ با عوامل فیلم بود.
جدای از اشکالات فنی که به فیلم وارد بود، از منظر یک بیمار مبتلا به ام- اس که به چشم یک بیننده عادی نخواهد اومد، فیلمی بسیار خوب با داستانی روان و بازی هايی باورپذیر بود.
با تک تک صحنه هایی که خانم جواهریان با این بیماری و ناتوانی های برخواسته از اون دست و پنجه نرم میکرد، زار زدم. بخصوص سر دوتا از صحنه هاش: یکی اونجایی که برای تشخیص برده بودنش بیمارستان و به شوهرش التماس میکنه که ببرتش خونه و بذاره توي خونه خودش بمیره… و دیگری وقتی می خواد دخترش بیاد کمک تا بره دستشویی و با شرمندگی میگه ” روم سیاه، فکر کنم فرش نجس شده، باید آب بکشیدش…”
با پوست و خونم حس میکردم، زهرا سادات رو.
یکی از مسائلی که خیلی خوب بهش پرداخته شده بود و شاید ناخواسته بوده این پردازش و براساس جبر رابطه خشک حاکم بین پزشک و بیمار توی جامعه ما، برخورد سرد و مکانیکی و از سر وظیفه خانوم دکتر متخصص نورولوژی با زهرا سادات و همسرشه. بدون ذره ایی احساس همراهی و همدلی با شخص خبر گیرنده که چقدر با شنیدن این خبر زندگیش دگرگون میشه و احتیاج به حمایت معنوی و صحبت کردن در این رابطه داره و اینکه تاریکی پیش روش برداشته بشه و بفهمه چه بلایی سرش اومده و قراره از حالا به بعد چی بشه. اینی که رو تخت خوابیده یک انسان ه یک بیمار با همه حسهای بد و منفی از شنیدن خبر ابتلا و تنها و بی پناه توی اون لحظه تا کم کم خودش رو پیدا کنه و به خودش مسلط شه ولی هیچ فرد مطلعی مثل دکتر یا دانشجوهاش گوشی نیستند برای شنیدن درددل های زهرا سادات یا همسرش و آرامش دهنده اونها.
ضعفی که تو این رابطه هست و تا درگیر نباشی و مبتلا، متوجه کمبود و نبودش نمی شی.
بحث بر سراسم فیلم شد که چرا؟” طلا و مس” و آقای محمدی جواب داد که خوب اسمه. خواستیم از دو فلزی نام ببریم که به هم قابل تبدیل هستن…
برداشت خود من این بود که اون طلبه که مدام دنبال تحصیل علم بود و به دنبال بحث اخلاق بود در لا و لوی زندگی ماشینی و خشک و حفظ تئوری و مسی بیش نبود با بیماری همسرش،روی دیگه زندگی رو دید و فهمید بخش های دیگه ایی هم هست که تا بحال همسرش بار اونها رو به تنهایی به دوش میکشید و نمیگذاشت ذره ای آقای منزل متوجه این سختی ها و توجه ها بشه ولی حالا با این تغیير اگه می خواست همه چی همون جور بمونه که بوده، همتی مضاعف می طلبید و نتیجه اون تبدیل مس وجودی به طلاست.”



خبر درسته؟اگه بله اطلاع رسانی کنید.
” آیا میدانید حذف بخش هخامنش از کتاب درسی تاریخ دانش آموزان به تصویب رسید؟آیا میدانید فرزندان ما دیگرحتی نام کوروش بزرگ و داریوش را نخواهند شنید؟ آیا میدانید 29 اکتبر روز جهانی کوروش بزرگ است و این روز فقط در تقویم ایران نیست.
درد من حصار برکه نیست.
درد من زیستن با ماهیانی ست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده ست.”

خوشحالم برای اون بخش به یغما رفته تاریخ مملکتم در موزه لوور پاریس که لااقل توسط بیگانگان قدر شناس محافظت میشه.

IMG_0536.jpg

به دنباله مطلب اضافه کردم. بخونید لطفا

Continue Reading »