آنچه باید بدانی

وقتي با اون همه بدبختي سر وقت حاضر ميشم و کوچکترين چيزها رو هم فراموش نمي کنم، مثل زدن سنجاق سر که روسري ليزم روي سرم بمونه و حجاب از کف ندم!، از خودم راضي ميشم هرچند که هرکسي ببينتم اپسيلون فکر نمي کنه چه جوني دادم تا همه چي سر جاش و آراسته باشه…
زود رسيدم به سالن حتي زودتر از خواننده و صاحب کنسرت!. قبلش هماهنگ شده بود که برم داخل. ديگه با همه عوامل آشنا هستم و شروع کرديم به سلام و احوالپرسي! و هرکسي هم نمي شناختم اون يکيا معرفيم ميکردن .تنها نموندم تا اومدن آقاي يزداني و آقاي مدير برنامه.
وقتي آقاي يزداني اومد پيشم، دوردونه که همراهم بود بهش معرفي کردم و گفتم اين بچه 11 ساله عاشق آهنگهاي شماست… و اظهار خوشوقتي اون که توي اين رده سني هم خاطرخواه! داره.
يک خانومي اومد کنارم. مي شناختمش يکي از هنرپيشه ها بود ولي هرچي به ذهنم فشار مياوردم يادم نمي اومد اسمش چيه. دل رو زدم به دريا. دستم رو دراز کردم جلو و گفتم از ديدنتون خيلي خوشوقتم ولي متاسفانه هرچي به ذهنم فشار ميارم اسمتون رو بخاطر نمي آرم. دستم رو فشرد و گفت من فروزنده هستم، نگار فروزنده…
آقاي مدير برنامه اومد پيشم و گفت، خانوم ويولت مهمان ويژه من هستند ،تاج سر منند!!! بعد رفت با خانوم فروزنده سلام عليک کنن. زير لب به همراهم گفتم اگه به اونم بگه شما تاج سر من هستيد! جفت پا ميرم تو دهنش!!!!!!!!( که نگفت!)
برنامه فوق العاده اجرا شد و چند تا آهنگ جديد هم خونده شد که مال آلبوم بعدي ست. يکي از آهنگهاي جديد ميعادگاه بود که متن شعر و اجراش خيلي عالي بود. شعر مي گفت کجا مي خواي قرار بذاريم؟پاريس يا جاکارتاي اندونزي يا تاج محل… هرجا مي خواي تو فقط بگو تا من بيام.
بعضي از آهنگهاي فيلمهاي مسعود کيميايي مثل حکم اجرا شد با بکراند فيلم در پشت سر گروه. به محضي که تصوير زنده ياد “خسرو شکيبايي ” روي پرده نقره ايي ظاهر شد، کف و تشويق حضار سالن رو ترکوند.
حراست اومد بهم گفت خانوم لطفا عکس نگیرید!!! گفتم من اجازه دارم! ( این عکسا نزدیک بود سرم رو به باد بده)
موقع اجراي ترانه “خليج فارس” ظاهرا حراست ديروزش گير داده بود که مردم دستهاشون رو به علامت “v” نبرند بالا و گرفتاري درست کرده بود. حالا هم تو سالن چرخ ميزدند و با دست اشاره ميکردند که دستهاتون رو بياريد پايين!!! ولي به ممد حضور آقاي “علي معلم” توي سالن جو رقيق تر بود. منم نتونستم جلوي خودم رو بگيرم و هنگام اجرا “وي ” نشون بودم.

Continue Reading »



کنسرت

رفتم،عالی بود. تازه برگشتم خونه.

Picture%2010152.jpg



یک اس ام اس با نمک:
پیشاپیش روز مرد، روز صاحبان قلب سرد ، روز منت کشان سر شب، روز مزاحمان نصفه شب! بر شما دلاوران 5 شنبه شب مبارک!!



حتما خبر داري که از اول تير موج جديد و سختر تحريم عليه ايران از طرف جامعه جهاني آغاز شده … و امروز خبردار شدم آقاي عماد الدين باقي( روزنامه نگار) بعد از تحمل روزها حبس بعد از جريانات انتخابات امروز آزاد شدن… چه حسن تصادف و همزمان شدن جالبي.:thinking
ضرب المثل مرتبط: تو بدَم، بمیر و بدَم.



هفته عجيب و غريبي رو تا به الان گذروندم.
آستانه تحمل و انرژيم به زير صفر رسيده بود. يه جورايي بايد با کاردک جمع ام ميکردن. توان هيچ کاري رو هم نداشتم از لحاظ روحي و عاطفي هم درگير ناتواني شده بودم.
البته حدس ميزنم مشکل کجاست. روز شنبه باز من يک تجربه جديد داشتم که فعلن نمي خوام در مورد چگونگيش صحبت کنم ولي همون سبب شد خالي شم از هرچي انرژي و حس مثبت و توانايي ه.
تو حساب کن تا اونجايي حالم بد شد که وقتي آرايشگرم اومد خونه براي اصلاح و ابرو و… و شروع کرد به بند انداختن، تحمل درد رو نياوردم و زدم زير گريه اونم با صداي بلند و هق هق!!!!!!!!!!!!!
که مامان و برادرم هول کردن. خود آرايشگرم مونده بود هاج و واج که چي شد آخه؟ مامان برام يه ليوان آب خنک آورد…..
حالا خودم وسط گريه دارم هرهر مي خندم که مگه آدم واسه درد بند هم گريه مي کنه؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه آبروريزي به مفهوم واقعي.
از اون به بعد و بقيه بند همراه شد با قربون صدقه رفتن آرايشگرم!!! مي گفتم چيه؟مي ترسين باز بزنم زير گريه؟
اينقدر بي طاقت شده بودم که وقتي خواست موهام رو سشوار بکشه، همش از زير دستش در ميرفتم که داغي باد گرم سشوار به پوست سرم نخوره و بيشتر کلافه ام نکنه …



هفته عجيب و غريبي رو تا به الان گذروندم.
آستانه تحمل و انرژيم به زير صفر رسيده بود. يه جورايي بايد با کاردک جمع ام ميکردن. توان هيچ کاري رو هم نداشتم از لحاظ روحي و عاطفي هم درگير ناتواني شده بودم.
البته حدس ميزنم مشکل کجاست. روز شنبه باز من يک تجربه جديد داشتم که فعلن نمي خوام در مورد چگونگيش صحبت کنم ولي همون سبب شد خالي شم از هرچي انرژي و حس مثبت و توانايي ه.
تو حساب کن تا اونجايي حالم بد شد که وقتي آرايشگرم اومد خونه براي اصلاح و ابرو و… و شروع کرد به بند انداختن، تحمل درد رو نياوردم و زدم زير گريه اونم با صداي بلند و هق هق!!!!!!!!!!!!!
که مامان و برادرم هول کردن. خود آرايشگرم مونده بود هاج و واج که چي شد آخه؟ مامان برام يه ليوان آب خنک آورد…..
حالا خودم وسط گريه دارم هرهر مي خندم که مگه آدم واسه درد بند هم گريه مي کنه؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه آبروريزي به مفهوم واقعي.
از اون به بعد و بقيه بند همراه شد با قربون صدقه رفتن آرايشگرم!!! مي گفتم چيه؟مي ترسين باز بزنم زير گريه؟
اينقدر بي طاقت شده بودم که وقتي خواست موهام رو سشوار بکشه، همش از زير دستش در ميرفتم که داغي باد گرم سشوار به پوست سرم نخوره و بيشتر کلافه ام نکنه …



تصورات
– برام گوشواره بخر.
– گوشواره؟
– آره يه گوشواره بلند که تا پايين گردنم بياد.
– حالا تو اين همه چيز چرا هوس گوشواره کردي؟
– ميخوام زيبايي گردن بلندم رو نشون بده و دوصد چندان کنه…
ـــــــــــــــــــــــــ
حقيقت:
-چه خوشگل شدي. صورتت خيلي بشاشه. حالت بهتره نه؟
– فرق جسماني نداشتم.شايد چون به خودم رسيدم اينطور به نظر مياد که جسمي هم بهتره.
– از عيد که ديدمت تا الان خيلي فرق کردي، خوشگل تر شدي. اون موهاي مجعد، اون گوشوارههاي قشنگ… عين اسپانيايي ها شدي!.
– شايد چون گوشوارها رو از اسپانيا خريدم …
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ-
تصور + حقيقت= زنانگي.
تلاشي براي زن بودن و نشون دادن زيبايي هاي ساده يک زن.