واگویه زنانه

آغوشت رو باز کن… آمدم.
برخلاف هميشه نوازش دستانت،آرام بخش وجودم نيست. سوزش پوست پام اذيتم مي کنه. از هر تماس سرانگشتانت بجاي جاري شدن سکر آور خوشي و سرمستي، اجزاء صورتم توي هم ميره و رو تُرش مي کنم. فکر نمي کردم زماني باز هم به جايي برسم که ديگه آغوشت مامن خوشي و آرامشم نباشه و از تماست بگريزم.
يادم ميره به زمانهاي دورتر. وقتي آغوشت،پناه ِ ديگري بود و من همچنان گريزان از تو و محبتهاي تو خاليت. ديگه بوي تو، بوي تو نبود، بوي او بود و ردي از آغوش او.
چقدر تلاش کردي که بسازي و بپذيرم که همچنان متعلق به مني فارغ از هر پريدني بي هدف.
حالا که خسته و شکسته در کنارتم. بپذيرم که واقعا با مني؟بعد از اين همه سال… راستي، هنوزم دوستم داري؟ با همون شدت قبل؟ و با همون ميل به پريدني آزاد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاید باید توضیح بدم که این واگویه یک زن دلشکسته از خیانت مرد شه. که هیچگاه دم نزده و فقط حس کرده و بو کشیده بدون اینکه لب به شکایت باز کنه…. حرف دل نازده خیلی از زنان سرزمین من که فکر می کنن حقی ندارند و باید بسوزند و بسازند.
پس لطفا سعی نکنید به من و احوالاتم ربطش بدید. ممنون



تمرینی برای برخاستن

جلسه آخر تو استخر، مربي باهام زمين خوردن و برخاستن رو تمرين مي کرد.
اول بايد روي زانوهام مي نشستم و برخلاف انتظارم به راحتي اينکار رو کردم و بعد بايد دستها رو ميزاشتم رو زانوهام،پشت رو ميدادم عقب و بالاتنه جلو و کموني از جام بلند ميشدم.
سه يا چهار حرکت اول رو با کمک ديگري انجام دادم ولي حرکات بعدي يعني زمين خوردن و بلند شدن بعدي رو به اتکا خودم انجام دادم. بارها و بارها.
توي آب خيلي راحت بودم و فارغ از هر اسپاسمي. بدون اينکه زانوهاي هميشه حساسم اذيتم کنن بخاطر تحمل وزن بدنم.
ولي فرداي استخر،انگار رفتم قله کوه و برگشتم از بس که ماهيچه هام درد ميکرد. الانم مثل نوبالغ ها!!! که دارن قد ميکشن، کشاله هاي رونم به شدت درد ميکنه.



Photo0029.jpg
Photo0031.jpg
Photo0033.jpg
Picture%20176.jpg
Picture%20177.jpg
Picture%20180.jpg
.



خود “نگار جواهريان” بهم زنگ زد و براي جلسه نقد و بررسي و پرسش و پاسخ در مورد فيلم طلا و مس دعوتم کرد.
قبل رفتن چون مي دونستم اعصابم خيلي تحريک ميشه يه قرص آرام بخش خوردم و همونم خيلي بهم کمک کرد که کمتر اشک بريزم.( نه اينکه خود فيلم گريه دار باشه، چون تک تک صحنه ها رو خودم تجربه کرده بودم يادآوريش هم دلم رو به درد مي آورد)
وقتي رسيدم اونجا، نگار اومد پيشم و گفت اشکالي نداره بعد تماشاي فيلم بيارمت روي سن؟اولش گفتم نه. بعد ديدم يه عالمه پله ست و هم خودم معذب ميشم هم پدر حمل کنندگان در مياد و گفتم نميام. گفت من مي خوام يه جوري ازت تشکر کنم. اشکال نداره اسم بيارم؟ گفتم نه موردي نداره.
بعد ديدن فيلم با يکي ديگه از دوستان هم درد به شور و مشورت نشستيم که کجاهاي فيلم از لحاظ يک بيمار ام اس، مشکل فني داشت.!!
ميز و صندلي گذاشتند و آقايان همايون اسعديان(کارگردان) منوچهر محمدي(تهيه کننده) صدر( منتقد سينما)بهروز شفيعي(بازيگر نقش اول) جواد عزتي( بازيگر) و خانمها نگار جواهريان و سحر دولتشاهي پشت ميکروفن ها نشستند و به سئوالهاي مطرح شده روي کاغذ و همچنين از طريق ميکروفن سياري که بين تماشاچي ها ميگشت، پاسخ دادند.
قبلا گفتم، نگار شرمنده ام کرد و يکبار در ابتداي صحبتهاش يک تشکر جانانه و در عين حال با صفا ازم بعمل آورد و هم در پايان جلسه که هر دوبار با تشويق پر حرارت حضار همراه بود و حسابي خجالت زده شدم.
احساس کردم کاملا موفقيتش و برنده شدن به عنوان بهترين بازيگر زن رو با من قسمت کرد و من هم شدم يکي از چهرههاي اول فيلم!.
بعد از فيلم آقاي اسعديان اومد پيشم و اون هم به نوبه خودش تشکر کرد و از اونجاييکه من نمي تونم جلوي زبونم رو بگيرم و اگه چيزي به نظرم مياد رو نگم!!اشکالات فني ! رو گفتم و همچنين اعتراض کردم که چرا با يک متخصص مشورت نکردن و اينکه امکان نداره بعد گرفتن کورتن و اولين حمله با ويلچر و حال بدتر از قبل برگردي خونه و اون سکانس بايد آخر فيلم قرار مي گرفت نه اول………. خلاصه اون هم شوق و ذوق آقاي اسعديان رو با زدن برجکشون!! به خاکستر تبديل کردم.( چيکار کنم مجيزگوي صرف نيستم)
بعدش نوبت آقاي محمدي بود که اومد کنارم و کلي صحبت کرديم. عکاسي که تو کنسرت رضا يزداني بود ،اونجا شناسايي ام کرد و قرار شد عکسهاي کنسرت رو برام بفرسته.
بعدش آقاي شفيعي اومد و منهم متقابلا بهشون تبريک گفتم. چون نگار تو صحبتهاش گفته بود من وبلاگ دارم بعضي از دوستان اومدن و آدرس وبلاگ گرفتن………….
موقع خارج شدن به آقاي بهنام بهزادي (کارگردان و تهيه کننده،فيلم نامه نويس) معرفي شدم و گفتم يه فيلم نامه ايي هم خودم نوشتم… ازم شماره تلفن خواست تا تماس بگيرند و قرار حضوري بگذارند و من هم در کمال صداقت گفتم : اين هفته سرم خيلي شلوغه قرار باشه واسه هفته بعدترش!!!!!!!!!!!! و شليک خنده آقاي بهزادي. فکر کنم تا حالا کسي بجاي اينکه به دست و پا بيفته و از خدا خواسته باشه اينجوري براش کلاس نذاشته بود.
گمونم قراره يه فصل جديد تو زندگيم آغاز شه. به انرژي مثبتتون نيازدارم.



امروز، یکی از روزهایی که فکر می کنم از زندگی عقب موندم.
کلی حرف دارم برای زندن. بخصوص از مراسم دیشب که نشستی بود با عوامل فیلم “طلا و مس ” و پرسش و پاسخ و اینکه چقدر خانم ” نگار جواهریان ” من و خجالت داد با تشکر علنی که از من کرد برای کمک تو ایفای نقشش و دست دستی تبدیل شدم به یکی از چهرهای اول فیلم.(نگار جان خجالتم دادی واقعا کمک من لیاقت این همه تشکر تو رو نداشت، یکدنیا سپاس که هنوز انسانی و با مرام:kiss )
وقتی رسیدم خونه ساعت 11:30 بود!!! باور نمی کردم اینقدر دیر شده باشه.
میام در موردش می نویسم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خبر دستگیری علیرضا شیرازی،مدیر بلاگفا



تمرینی برای حل مشکلات احتمالی:thinking…. ممنون از ندا.

Copy%20of%20moshkel%2521.jpg



نمیدونم اگه بخاطر ریملی که زده ام نبود، توان داشتم چقدر اشک بریزم؟سر گوری که جنازه ایی توش نیست و برای دل تنگ خودم ،با این آهنگ لعنتی که دارم گوش میدم.
ولی ریمیلم از بین میره و حیف میشه تازشم صورتم میشه عین مترسکهای رنگ آمیزی شده سر جالیز.
هر چهره ایی با لبخند زیباتر است.:teeth